printlogo


کد خبر: 225550تاریخ: 1399/7/23 00:00
تأملی در جهان و زبان حمیدرضا شکارسری
فرزند زمان، دانشجوی کمال

رضا اسماعیلی: حمیدرضا شکارسری از سلسله شاعرانی است که در دایره «اعتدال» و «کمال» گام بر می‌دارند. او هر چند در دهه اول انقلاب طبعی سنتی‌سرا داشت و فعالیت ادبی خود را با قالب‌های سنتی (بیشتر غزل و رباعی) آغاز کرد ولی به اعتبار آنکه شاعری معاصر و کمال‌‌جو بود، در این قالب‌ها متوقف نماند و از آنجا که اراده کرده بود «فرزند زمانه خویشتن» باشد، استعداد و توانمندی ادبی خود را به سمت نوجویی و نوگویی هدایت کرد و با بهره‌گیری از تجربیات «نیما» به عنوان معمار شعر نو و دیگر شاعران نوگرا، در مسیر نوجویی و سپیدگویی حرکت کرد. 
شکارسری با انتخاب قالب آزاد و سپید، خود را در مسیر آزمونی بزرگ قرار داد. آزمونی سخت و دشوار که لازمه موفقیت در آن، برخورداری از دانش و بینشی عمیق و گسترده در حوزه زبان و بیان بود. دانش و بینشی راهنما و راهگشا که او را از فروافتادن در چاه و چاله «تکرار» و «تقلید» حفظ کند و در عرصه سپید‌سرایی، افق‌های جدیدی را به روی او بگشاید؛ افق‌هایی بدیع و نو. 
شکارسری در عرصه سپیدسرایی به دنبال گرته‌برداری از آثار گذشتگان نبود، بلکه بیشتر بر آن بود «حرفی از جنس زمان» داشته باشد و به مدد بهره‌گیری از تجارب بزرگانی چون نیما، شاملو، اخوان، فروغ، سپهری و... در راهی جدید گام بردارد. به همین خاطر، او همزمان با نمونه‌سازی‌های ادبی، به حکم ضرورت، به حوزه تحقیق و پژوهش ادبی نیز رو آورد و با عمیق و دقیق شدن در آثار بزرگان این عرصه، به تجاربی گرانسنگ و جدید دست یافت. تجارب ذی‌قیمت و ارزشمندی که او را در مسیر رسیدن به زبانی کارآیند و فراهنجار و دستیابی به سبکی متمایز و متفاوت از دیگر نوسرایان یاری می‌کرد. 
شاعر بدرستی دریافته بود برای فرزند زمان خویش بودن و حرفی از جنس زمان داشتن، باید زمانه خود را شناخت و متناسب با مطالبات انسان معاصر، گام در راه‌هایی گذاشت که دیگران تجربه نکرده‌اند. سرانجام او عطش نوجویی خود را با آنتولوژی منطبق بر ذات بالنده و زاینده زبان فرونشاند. رفتاری فراهنجار و خلاف آمد عادت که با احصای قابلیت‌های ذاتی زبان، به کارآیندی بیشتر کلمه و کلام کمک می‌کرد و قابلیت‌های شگرف و نامکشوف زبان را به منصه ظهور می‌رساند. قابلیت‌های بی‌بدیل و بالقوه‌ای که به فعلیت درآوردن آنها نیاز به اجتهاد در جان و جهان زبان داشت. نیاز به غور و غواصی در اقیانوس کرانه ناپدید کلمه و کلام برای فراچنگ آوردن مرواریدهای غلطان شعر. و لازمه این اجتهاد، خطر کردن برای رسیدن به درکی نو از حقیقت زبان بود. 
شکارسری براستی و درستی دریافته بود شعر موجودی زنده است و به اقتضای زنده بودن، دائم در حال تحول و پوست‌اندازی. او رسالت خود را به عنوان یک شاعر نواندیش، هموار کردن راه برای پوست‌اندازی زبان و ترمیم بافت‌های فرسوده می‌دانست. شاعر در عین حال با هوشمندی دریافته بود نوگویی و نوجویی با «جیغ بنفش» کشیدن و همراهی با اصحاب «ادا و ادعا» امکان‌پذیر نیست. او نمی‌خواست مانند بعضی شاعران افراطی دهه 70، با فرو افتادن در چاه و چاله آوانگارد‌گرایی افراطی که در نهایت به فرمالیسم محض منجر می‌شود، بر اعتبار و آبروی ادبی خود چوب حراج بزند و با دمیدن در تنور تئوری‌زدگی، از ترکستان «توهم‌اندیشی» و «زبان‌پریشی» سر درآورد. خواست او، نوآوری با اتکا به پیشینه و پشتوانه هزار ساله ادب پارسی بود. شعر او بر خلاف شاعرانی که با پشت کردن به سنت، بر این اعتقاد و باورند که تاریخ مصرف بزرگانی چون عطار و مولانا و حافظ و سعدی به پایان رسیده است، ریشه در سیره و سنت سرهنگان و پیشاهنگان ادب پارسی دارد. شکارسری بر آن سر و سوداست که همچون «نیما» و پیروان خلفش، با تکیه بر گذشته درخشان شعر و ادب پارسی، آینده را روشن کند، چرا که خوب می‌داند غرور و جاه‌طلبی ادبی که نتیجه محتوم آن پشت کردن به سنت‌های ادبی است، او را به شاعری بی‌ریشه و فارغ از اندیشه تبدیل می‌کند. شاعری تئوری‌زده، فرمالیست و معناگریز که فارغ از مولفه‌های اصیل زیباشناختی که بر بنیان هزار ساله تجارب ذی‌‌قیمت و گرانسنگ سرآمدان شعر پارسی استوار است، بر توهمات روان‌پریشانه خود نام شعر می‌نهد. حال آنکه شکارسری شاعری هوشمند و دقیقه‌یاب است. شاعری با ذهن و زبانی بالنده و زاینده که از دستاوردهای «باغ هزار درخت» ادب پارسی بخوبی بهره می‌برد. 
جان کلام آنکه شکارسری همچون «نیما» در وادی شاعری به این درک روشن دست یافته که گذشته چراغ راه آینده است و «هر کار بعدی در عالم هنر، از یک کار قبلی آب می‌خورد». از همین رو کسی که گذشته را خوب نشناسد، قادر به درک و فهم جدید نیست. بنابراین و بی‌هیچ شکی برای شاعر معاصر بودن، باید گذشته را نفس کشید و امروز را بر ستون‌های استوار و پر‌صلابت گذشته بنا کرد. 
 
* خوانش شعری از حمید رضا شکارسری
می‌خواهم نماز بخوانم
اما تو نمی‌گذاری
مدام می‌دوی از این سو به آن سو
از آشپزخانه به هال
از هال به اتاق خواب
از اتاق خواب به حیاط
از حیاط به اتاق بچه‌ها... 
قبله نما را ذله کرده‌ای
می‌خواهم نماز بخوانم
اما تو نمی‌گذاری... 
(معمای پیراهن تو، حمیدرضا شکارسری، نشر الف، 1394، ص 87 )
«نیما» معمار شعر نوی فارسی در نامه‌ای به «شین. پرتو» گفته بود: «هر کار بعدی در عالم هنر، از یک کار قبلی آب می‌خورد». و باز در نامه‌ای دیگر با تاکید بر ضرورت خواندن آثار پیشینیان، گفته بود: «آنکه قدیم را درست نفهمد، قادر به فهم جدید نیست».
شعر «نماز» شکارسری مهر تاییدی بر این گفته است، چرا که اگر شاعر این شعر با پیشینه ادبیات پارسی آشنا نبود و غزل‌های حافظ را نخوانده بود، هرگز موفق به سرودن چنین شعری نمی‌شد. در واقع این شعر قرائت مدرن بیتی از غزل حافظ است، آنجا که می‌گوید:
در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد
حالتی رفت که محراب به فریاد آمد
شاعر مدرن ناگزیر از انطباق لهجه ادبی خود با لهجه انسان معاصر است. شاعر امروز نمی‌تواند نسبت به مطالبات و نیازمندی‌های انسانی که در عصر «پسامدرن» زندگی می‌کند بی‌تفاوت باشد، چون این بی‌تفاوتی او را به گذشته پرتاب می‌کند و از درک مناسبات فرهنگی- اجتماعی عصر حاضر غافل. شاعرانی که از درک زمانه خویش عاجزند، چاره‌ای جز هم‌نفسی و همنشینی با شاعرانی چون فرخی سیستانی، منوچهری دامغانی، عنصری یا شاعران دوره «بازگشت» ندارند و این یعنی حرکت در دایره تکرار و تقلید ولی شاعرانی که «فرزند زمان خویشند»، ضمن اینکه به توصیه نیما براى رسیدن به زبانى هر چه کارآیندتر-بی‌هیچ تعصبی- از مطالعه انتقادى آثار گذشتگان غفلت نمی‌کنند، همزمان در شعر به دنبال یافتن زبانی مشترک برای تعامل و تفاهم با نسل اکنون هستند. 
شعر «نماز»، عاشقانه‌ای کاملا امروزی‌ است. تصویری که شاعر در مقام یک عاشق از محبوب و معشوق خود مقابل دیدگان ما به تماشا می‌گذارد، تصویری عینی، ملموس و قابل انطباق با روز و روزگار ما است. معشوقه شاعر در این شعر، زنی‌ است معاصر و آپارتمان‌نشین و هیچ نسبتی با معشوقه تا بن دندان مسلح شاعران قرون هفتم و هشتم هجری ندارد. معشوقه‌ای با ادوات جنگی مخوفی همچون کمند زلف، کمان ابرو و ناوک مژگان که می‌تواند با ابزاری همچون غمزه و عشوه و کرشمه عاشق بیچاره خود را به خاک سیاه بنشاند! نیاز عاشق به معشوق نیز در این شعر- به‌رغم عاشقانه‌های کلاسیک- صرفا یک نیاز جنسی و جسمانی نیست، بلکه ریشه در یک دلبستگی و وابستگی عاطفی و انسانی دارد؛ عشقی متعالی و انسان‌ساز. به خاطر این نگاه فراجنسی و انسانی به معشوق، شاعر در شعر هیچ اشاره مستقیمی به صورت و شکل ظاهری او ندارد و محبوب خود را با صفاتی چون چشم شهلا و غنچه لب و چاه زنخدان و... نمی‌ستاید. 
نکته آخر اینکه در فرآیند شکل‌گیری رفتار ادبی شاعران، از نقش و تأثیر غیرقابل انکار پدیده‌ «گسست ادبی» نباید غافل بود، چرا که بی‌گمان بسیاری از هنجارگریزی‌های بی‌مبنا و افراطی در عرصه‌ شعر معاصر به خاطر انقطاعی است که بین نسل قدیم و جدید به وجود آمده که رهاورد این گسست چیزی جر «بحران مخاطب» نیست. نداشتن زبانی مشترک برای تعامل و تفاهم، افتراق اصول زیباشناختی، عدم همسنخی دریافت‌های شاعرانه از هستی، خروج از مدار تعادل و افتادن در ورطه‌ افراط و تفریط از دیگر نشانه‌های این گسست ادبی است. 
اما حمیدرضا شکارسری از شاعرانی ا‌ست که به خاطر برخورداری از دانش و بینش ادبی، در ایجاد پیوند میان «گذشته» و «امروز» موفق بوده است. شعر «نماز» نیز گواه خوبی بر این ادعاست؛ حافظانه‌ای مدرن که ضمن تداعی گذشته، ما را به بزرگراه «آینده» هدایت می‌کند. عرفانی که در جان و جهان این شعر جریان دارد، عرفانی از جنس امروز است. عرفانی که با ذوق و ذائقه انسان معاصر بیگانه نیست. راهکار شکارسری نیز همچون سپهری برای رسیدن به آرامش در عصر«رویش هندسی سیمان» و «سقف بی‌کبوتر اتوبوس» همان راهکاری است که شاعران بزرگی چون سنایی و عطار و مولانا و سعدی و حافظ ارائه داده‌اند؛ «عشق»:
زیباترین توارد
در شعر حافظ، شاملو و من
چشم‌های توست.

Page Generated in 0/0084 sec