رضا شیبانی: منوچهر شفیانی، داستاننویس چپگرای ایرانی است. هر چند گمنام اما به دلیل نوع مرگ پیچیدهاش، روزگاری نقل محافل سیاسی و ادبی بود. پیش از آنی که از پیچیدگیهای مرگ وی بگوییم معرفی مختصری از او داشته باشیم.
شفیانی اهل ایل بختیاری و متولد 1319 بود. چپگرایی از آغاز نوجوانی او را درگیر خود کرد و با وجود مخالفت خانواده به دلیل ترس از مواضع تند سیاسیاش به تهران آمد، البته سفر تحصیلی ناتمامی هم به آلمان داشت.
در هر صورت در تهران با انتشار داستانهای تند و تیز و شعاری با مایههای چپگرایانه و برابریجویانه به شهرتی نصفه و نیمه رسید. وی در زمره رفقای احمد شاملو درآمد و از این راه سردبیری چندین مجله ادبی را با وجود سن و سال کم تجربه کرد. شاملو در توصیف تواناییهای متوسط شفیانی اغراق میکرد و او را مستعد دریافت جایزه نوبل میخواند. بر همین منوال مجلات خوشه و ترقی که تحت سردبیری شفیانی منتشر میشدند، شاملو را با عناوین مطمئن خطاب میکردند که دکتر شفیعی کدکنی در مقاله مفصل خود درباره شاملو به آنها اشاره کرده است.
عناوینی از قبیل شاعر بزرگ و آزادیخواه قرن، روشنفکر بزرگ تاریخ ایران و... .
محافل ادبی چپگرا، شفیانی را گاه بنیانگذار رئالیسم کارگری و گاه پیشقراول داستاننویسی مدرن روستایی میدانند.
پیداست که این هر دو مفاهیمی برساخته ذهن ژورنالیسم چپ و بیمار دهههای 40 و 50 است و هیچ تعریف علمی از آنها وجود ندارد. کمااینکه واقعا داستاننویسی مدرن روستایی یعنی چه؟
و اگر شفیانی بنیانگذار آن است، ادامهدهندگان راهش چه کسانی بودند و به کجا رسید. بگذریم که از این دست مکتبسازیها و تئوریزاسیونهای فاقد اسلوب علمی در ادبیات چپ روشنفکری فراوان بوده است.
شفیانی چند کتاب داستان منتشر کرده بود که با استقبال نسبی محافل ادبی روبهرو شده بود اما هرگز این استقبال از مرز محافل روشنفکری فراتر نرفت.
گواه اینکه سالها بعد در سال 57 تعدادی از داستانهایش در کتابی توسط انتشارات امیرکبیر منتشر شد که هرگز تجدید چاپ نشد.
اما مرگ پر حرف و حدیث مرحوم منوچهر شفیانی؛
منوچهر شفیانی در تاریخ 19 مهر 1346 در منزل احمد شاملو در حالی که تنها 27 سال سن داشت، به دلیل ایست قلبی ناشی از مصرف هروئین درگذشت!
به گواهی کسانی که شفیانی را میشناختند، وی هیچ سابقهای از اعتیاد و لاابالیگری نداشت و از این رو انگشت اتهامی تاریخی در این ماجرا به سمت احمد شاملو نشانه رفته است. اگرچه عدم پیگیری قضایی و پلیسی ماجرا نیز خود راز بزرگی است. داراب، برادر منوچهر میگوید: «او در ۱۹ مهر ماه ۱۳۴۶ برای دیدن احمد شاملو به مجله خوشه میرود و شب را با او میگذراند و آخر شب همراه شاملو به خانهاش میروند. شاملو که معتاد بود، مقداری از موادمخدر خود را در اختیار شفیانی میگذارد و منوچهر به دلیل مصرف هروئین دچار ایست قلب شده و میمیرد. با مرگ شفیانی، مأموران شهربانی احمد شاملو را به کلانتری میبرند تا برای انجام تحقیق به دادگستری اعزام شود. هنوز تشریفات اولیه تشکیل پرونده مربوط انجام نشده بود که شاملو آزاد شد و تحقیقات پیرامون مرگ منوچهر شفیانی به محاق تعطیل و فراموشی افتاد و پرونده آن مختومه اعلام شد». در این روزها که دستور امیر عباس هویدا به سفیر ایران در پاریس منتشر شده است که به او دستور میدهد تمام هزینههای عمل جراحی احمد شاملو توسط سفارت ایران پرداخت شود، ذکر داستان منوچهر شفیانی نیز بایسته است، زیرا میزان اخلاص طیفی از شاعران روشنفکر که دم از مستقل بودن میزنند و از ادبیات برای ادبیات و مردم و... در گوش مردم سنبه میکنند و البته یکی از قهرمانانشان مرحوم احمد شاملوست، روشن میشود. قصد نگارنده نه تخریب شاملو است و نه حتی تخریب این دوستان. قصد من ایجاد پرسشی است در ذهنهای آنها که اگر واقعا شاعران انقلاب خلافی فراتر از رفتن به چند کنگره شعر دولتی و افطاری و... داشتند، حضرات روشنفکر با چه بوق و کرنایی شاعران انقلاب را رسوا میکردند؟