printlogo


کد خبر: 225796تاریخ: 1399/7/30 00:00
یادداشتی بر «لبخند صبح» گزیده ‌اشعار احد ده‌بزرگی
بر مبنای شعر دیروز

الف. م. نیساری: احد ده‌بزرگی از جمله شاعران پیشکسوت شعر آیینی و شعر انقلاب، گزیده ‌اشعاری دارد با نام «لبخند صبح» در 164 صفحه که توسط انتشارات تکا (توسعه کتاب ایران) منتشر شده است.

ده‌بزرگی شاعری است که بیشتر در قالب غزل و بعد از آن در قالب‌های قصیده و مثنوی شعر سروده است؛ اگرچه کم‌وبیش قالب‌های دیگر را نیز آزموده است. «لبخند صبح» نیز شامل 3 بخش است؛ غزل و قصیده و مثنوی؛ غزل‌ها شامل 61 شعر از صفحه 13 تا صفحه 123، قصاید شامل 2 شعر از صفحه 127 تا صفحه 138 و مثنوی‌ها شامل 3 شعر از صفحه 141 تا صفحه 164.
احد ده‌بزرگی شاعر شعرهای دینی و انقلابی است و خود مدیر و برگزارکننده بزرگ‌ترین شب شعر عاشورایی در شیراز است که سالی یک‌بار به شکل باشکوهی برگزار می‌شود. این تشکیلات  اگرچه بیشتر یک تشکیلات سنتی است اما دارای برنامه‌ریزی‌های کوتاه‌مدت و درازمدت است و بسیاری از بزرگان شعر آیینی، با ده‌بزرگی همکاری نزدیک و دورادور دارند.
اینکه می‌گوییم ده‌بزرگی شاعر شعرهای دینی است، به این معناست که حتی اغلب شعرهای عرفانی و عاشقانه و اجتماعی وی نیز خالی از آموزه‌های دینی و اخلاقی نیست یا معانی و نکاتش فاصله‌ای با ماهیت دینی ندارد؛ هرچند بیش از نیمی از اشعار وی مستقیما و به ‌طور آشکار آیینی، مذهبی یا انقلابی است.
گفتیم به‌ طور واضح و آشکار، آیینی و دینی یا انقلابی بودن بیش از نیمی از اشعار ده‌بزرگی قابل درک و دریافت است؛ مثل غزل زیر که اگر کلمات «کمیل»، «جابر»، «کربلا» و شهادت هم در آنها نبود، باز شعری است آیینی و انقلابی و دفاع مقدسی که با هم در یک غزل، یکی و یگانه شده، قابل درک و دریافت است:
«شبی که عهد به خورشید شب‌زُدا بستیم
چو غنچه دل به نسیم گره‌گشا بستیم
خروسخوان که مسیح سحر علم افراشت
کمر به عزم شکفتن چو لاله‌ها بستیم
درون سنگر توحید چون کمیل کمال
ره نزول بلا با دم و دعا بستیم
شکفت غنچه اشک خلوص شب‌شکنان
سپیده‌دم که در خانه ریا بستیم
به رسم جابر عاشق، برهنه‌پا، سرمست
به دوش زخمی دل، بار کربلا بستیم
زدیم خیمه چو غنچه ز خویشتن بیرون
ز جسم خویش پلی در ره بقا بستیم
احد ز شعر شهادت عروج می‌طلبد
مگر که گیس غزل را ز خون حنا بستیم»
و بعضی غزل‌ها هم تا حدی آیینی و انقلابی ‌بودن آن آشکار است؛ این آثار با اجزای طبیعت، محتوا و معنایش ساخته شده است و اگر کلماتی چون «انقلاب» و «بیداری» و امثال اینها در شعر نبود، خیلی راحت منظور و محتوایش کشف نمی‌شد:
«قاب سایه چو از روی آفتاب افتاد
ز چشم بسته نرگس حجاب خواب افتاد
قدم به صحن چمن تا گذاشت لعبت روح
شرار صاعقه در خرمن سحاب افتاد
شعور نور درون رگ زمین جوشید
به ذهن مست عدم، شور انقلاب افتاد
سپیده سر زد و رقص نسیم شد آغاز
شلال گیسوی سنبل به پیچ و تاب افتاد
سرود نایی دل تا سرود بیداری
درون رگ رگ نی شور اضطراب افتاد...»
احد ده‌بزرگی حتی گاه وقتی از «صبح آفرینش» حرف می‌زند، تو را با غزل می‌کشاند به جایی که از 10 بیت غزل، در بیت نهم آشکار می‌کند که منظور از صبح آفرینش، «نور ولایت» بوده است. یا وقتی از دل حرف می‌زند و حتی دل را ردیف غزل خود می‌کند و تو می‌پنداری سخنی جز سخن عاشقانه در میان نیست؛ آری نیست! اما عاشقانه‌ای که در بیت آخر، حرف آخر و تکمیلی غزل را خواهد زد، آنگاه که واژه «فطرت» پا در میان می‌گذارد و سخن دل، سخن فطرت آدمی می‌شود که در واقع، از ازل با آدمی بوده است و همان ذات و ماهیت پاک و آگاه بشری است که اینک در اشعار و غزل‌ها یا این غزل، نام «فطرت» گرفته یا بهتر است بگوییم که «فطرت» نام دل گرفته است. یا در غزلی که «زیبایی» چنان از «آبی چشم» و «ابرو» و «سیما» می‌درخشد که جز تصویر و صورت نشانی نمی‌بینی که ناگهان در ابیات آخر، سرود «قل هوالله احد» سر داده می‌شود و «زیبایی»، «آفتابی» می‌شود که ظلمت را می‌تاراند و نورش، نور «توحید» می‌شود تا خیمه برافرازد و «کفر» را از جایش برکند:
«در آبی چشم تو سر  عشق پیداست
این آینه تصویرپرداز دل ماست
بر قاب قوسین دو ابروی تو سوگند
زیباترین معراج زیبایی همین‌جاست
وحی نگاهت سینه‌ام را کرده تسخیر
در کوچه رگ‌های دلم از جذبه غوغاست
گفتی غزل برگو غزال سبزهوشم
هرگز ندارد بار و بر، نخلی که تنهاست
ای صورت تو سوره جان‌پرور نور
من عقل سرخم تشنه صهبای معناست
بازا سرود «قل هوالله احد» را
در من شکوفا کن که روحم سخت شیداست
چون آفتاب و ظلمت شب تا قیامت
هرجا که زد توحید خیمه، کفر برخاست»
یا گاهی چنان از «محبوب دل» می‌گوید و در تکرار آن در مقام ردیف غزل چنان می‌کوشد؛ خاصه وقتی ضمیر اول شخص مفرد را به شکل «میم» به آخر «دل» می‌چسباند، چنان که عاطفه سرشارتر شود و خواستن و میل بیشتر و همین‌طور «ساز خلقت» را برایش کوک می‌کند و «روح رویش» و «جان بستانش» می‌داند و... که دیگر می‌پنداری این ‌همه خود خود معشوق است ولاغیر! اما در ابیات پایانی می‌بینی که خود خود معشوق است، آری! آن هم چه معشوقی! که برگزیده است! که مپرس! چرا که آن «محبوب دل» جز حضرت سیدالشهدا(ع) نیست. این به ‌ناگهان مخاطب را غافلگیر کردن و با پندارش سخن عاشقانه برقرار کردن، بی‌شک زمینه خوبی است تا غافلگیری مخاطب را برای پذیرش امری والاتر و معشوقی حقیقی‌تر آماده و فراهم کند:
«آفتاب گلشن جان است محبوب دلم
خنده صبح بهاران است محبوب دلم
ساز خلقت ساز شد با پنجه احساس او
نغمه‌ساز بزم امکان است محبوب دلم
بی‌ولای او نمی‌خندد گلی در بوستان
روح رویش، جان بستان است محبوب دلم
تا قیامت، تا خدا، هستی از او دارد بقا
جوهر تکوین ارکان است محبوب دلم
گشته هفتاد و دو آیینه ز نورش منجلی
چلچراغ هفت ایوان است محبوب دلم
با قیامی تازه هر دم عقل و هوشم می‌برد
کفرسوز کافرستان است محبوب دلم
قل هوالله احد گل کرده در سیمای او
قامت توحید، انسان است محبوب دلم»
اینگونه عملکرد در غزل‌های احد ده‌بزرگی، شعرش را بیشتر از درون دوصدایی می‌کند و خلاصه امر اینکه این توأمان تغزل و عاشقانه‌سرایی که آرام‌آرام یا ناگهان شکل آیینی یا انقلابی خود را نشان می‌دهد یا هر دو را با هم، از ویژگی‌های برجسته شعر ده‌بزرگی است که در غزل‌های تک‌صدایی و تک‌بعدی، مثلا صرفا عاشقانه، آن اهمیت و ارزش شعری خود را- در آن درجه که بود و هست- از دست می‌دهد و عاشقانه تک‌بعدی صرف می‌شود که آن نیز ارزش‌های خود را دارد؛ اگر خوب از آب درآید:
«مه جبینی تو، دوستت دارم
نازنینی تو، دوستت دارم
از لبت می‌دمد شمیم بهشت
حورعینی تو، دوستت دارم
هیچ گل در جهان شبیه تو نیست 
یاسمینی تو، دوستت دارم
گرچه از بهر غارت دل من
در کمینی تو، دوستت دارم
خالق عشق را  به ملک وجود
جانشینی تو، دوستت دارم
ای غزال هنر! چو شعر احد
دلنشینی تو، دوستت دارم»                                                                                                                                        
دیگر اینکه غزل احد ده‌بزرگی با وصفی که از آن شد و نیز با توجه به دلایل و مصداق‌های طرح شده، شعری اندیشه‌ورز و معناگراست؛‌ نه آن معناگرایی که از راه تعقل خود را در شعر به ظاهر بزرگ و برجسته نشان می‌دهد، بلکه آن معنا و محتوایی که از راه تخیل و از راه شاعرانه اندیشه‌ورز است.
حرف آخر اینکه زبان ده‌بزرگی زبانی است پیرو شعر دیروز؛ اگرچه تعابیر و تشبهات تکراری نیست اما بیشتر همان بافتار و ساختار شعر دیروز را دارد:
«مسیر مسیح بهاران کجاست؟
صفاگستر لاله‌زاران کجاست؟
رگ و ریشه لاله از هم گسست
گل‌اندیشه سربداران کجاست؟»

Page Generated in 0/0055 sec