printlogo


کد خبر: 225849تاریخ: 1399/8/1 00:00
بانک مرکز

سر ظهری، به غایت گرم و خر پز
خبر پیچید! روشن، داغ، موجز
 
پدر فریاد زد: «جاهاز حل شد!
بیاور دخترم شیرینی و گز»
 
ز خوشحالی چنان پروانه بودم
به گرد شمع بابا، توی مرکز
 
پدر از لیست، با لبخند می‌خواند:
«فر و یخچال با فرش و پلوپز»
 
ز شادی نیش من، از خنده شد باز
از اینجا تا به شهرستان درگز
 
پس از قدری، از او کردم سوالی
که: «پول آماده شد یک دفعه‌ای از؟»
 
نگاهی کج پدر کرد و به من گفت
که: «این موضوع ساده، هست محرز
 
نشد تامین اگر اجناس، جایش
تهیه کرده‌ام لیستی مجهز
 
بسی ممنونم از لطف کسی که
از او آموختم این شیوه خز»
 
میان اشک گفتم: «از که بابا؟»
میان خنده گفتا: «بانک مرکز»
 
ببین! تخصیص داده ارز، گرچه
شده تامین فقط «بر روی کاغذ»

Page Generated in 0/0059 sec