الف. م. نیساری: «هنر رسانه اردیبهشت» ناشری است که مدیریت آن بر عهده یکی از شاعران خوب معاصر است؛ شاعری که در شناخت شعر نیز صاحبنظر است. ای کاش همه ناشران ما که در حوزه شعر تخصصی کار میکنند، شناخت کافی درباره آثاری که چاپ میکنند داشته باشند؛ اگر هم در بخش نقد یا ترجمه شعر تخصص ندارند، از مشاوران زبده و خبره بهره ببرند. بالطبع با این کار، هم به این روال و هم به اعتبار نشر خود کمک خواهند کرد. از طرفی، کسب این اعتبار، خود سبب رونق اقتصادی ناشران خواهد شد.
متاسفانه تعداد ناشران معتبری که در کل یا هر از گاهی شعر هم چاپ میکنند، در مقابل ناشران بیسواد پولکی این حوزه بسیار اندک است؛ ناشرانی که به اصالت شعر و اعتبار شاعران زمانه خود و بالطبع به همکاران خود نیز خسارتهای جبرانناپذیر وارد خواهند کرد. این در حالی است که ناشران فعال و روشنگری نظیر «هنر رسانه اردیبهشت» که مدیریت آن بر عهده کسانی همچون سیدضیاءالدین شفیعی است، توانسته و میتوانند در شکوفایی و سلامت جریان کلی شعر بسیار موثر باشند؛ به عنوان مثال، تنها یک چشمه از کارهای ایشان، چاپ دفترهای شعر شاعران جوان بااستعداد و نوگراست، زیر عنوان کلی «صدای تازه» که حدود 30 دفترش را من دیدهام؛ دفترهایی که شناختشان تخصص و شعور شعری میخواهد.
رباب طاهری یکی از جوانان بااستعداد نوگراست که توسط «هنر رسانه اردیبهشت» شناخته و کشف شده؛ شاعری که با غزلها و رباعیاتش در «شب آهوها»یش نوگرایی میکند.
«شب آهوها» در حدود 100 صفحه و در ۲ بخش غزل و رباعی آمده؛ بخش اول به «غزلهای آیینی»، «تغزل پایداری» و «دفتر عاشقانهها»؛ بخش دوم نیز به «رباعیهای انتظار»، «عاشورایی» و «غدیر» اختصاص دارد. در واقع غیر از دفتر عاشقانهها، کل شعرهای این دفتر، آیینی یا مذهبی و شعرهای «پایداری» یا «انقلابی» است.
زبان شعری رباب طاهری، هم تحت تاثیر زبان شعر انقلاب است و هم تحت تاثیر «غزلنو» که خود جریان دامنهداری است، زیرا شعر انقلاب نیز با توجه به استقلالی که دارد، نفوذ غزل نو را نیز در قد و قامت خود احساس میکند؛ همانگونه که نفوذ نیما و شعر نیمایی و جریان کلی شعر نیمایی را نیز نمیتوان در لایههای زبانی و بیانی غزل نو نادیده گرفت، چرا که به قول نیمایوشیج «هرچیز و هرکس برآورد محصول خود و دیگران است» و این یعنی استقلال کامل برای کسی یا چیز متصور نمیتوان بود.
علاوه بر این، غزلهایی با ابیاتی بلندتر از حد معمول و مرسوم، تقریبا نیمی از غزلهای «شب آهوها» را دربرگرفته که متاثر از بخشی از شعر انقلاب است.
در واقع 3-2 دهه قبل، عدهای از شاعران بانفوذ انقلاب با بلند و طویلکردن مصراعها (غزلها و مثنویها) توانستند حدود یک دهه، شاعرانی را تحت تاثیر نوع کار خود قرار دهند؛ مدلی که به تبع آن، قافیهها و ردیفهای بلند نیز به اینگونه اشعار افزوده شد. حال این امر به دنبال چه نگاه و نظری یا به واسطه کدام ضرورت یا تحت تاثیر کدام فلسفه رواج یافت! بماند. و باز بماند این نوع عملکرد بیسابقه که چطور در طول چندین قرن در تاریخ ادبیات فارسی ضرورت پیدا نکرد... تا اینکه رسید به 3-2 دهه قبل و بعد از رواج افتاد و دوباره در دفتر رباب طاهری رونق پیدا کرد!
با این همه، باید همهجانبه در این باره تحقیق کرد تا تاثیر منفی یا مثبت ابیات بلند در اشعار مدنظر را دید. یعنی باید دید این امر سبب نمیشود که شاعر بیش از آنکه به صورت ناخودآگاه غرقه در شعرش شود، آگاهانه درگیر بلندی مصراعهای غزلش باشد و سخت مراقب اینکه افاعیلی از آن کم یا زیاد نشود؟ بدتر اینکه بخواهد با کلمات حشو و زاید مصراعی را پر کند تا قالببندی کارش درست از آب درآید. یا به فرض، برای کوچهباغیکردن غزلها، «ای وای، امان امان، ای دوست...» بیاورد تا با این مصالح بیرونی، قالب وزن جدید را بریزد و... اما نخستینغزل این دفتر چنان روان است که بخشی از احتمالات منفی مخاطب را فرومیریزد، زیرا آگاهانه شعرگفتن، چنین روانی را برنمیتابد:
«کوچهها پیچ خورد و مبهم شد، چون کلافی که رنگ ماتم داشت
مثل تنهایی زنی غمگین، چشم از این کوچه برنخواهم داشت
کربلا باز امتحان میداد، در مجالی که نیزه میبارید
و گمانم که نیمه شعبان، روی پیشانیاش محرم داشت...»
نکته دیگر درباره غزلهایی که بیتهایی بلند دارند، این است که یک نوع آگاهانهسرودن کمرنگ بر تمام این غزلها سنگینی میکند و حکمفرماست. البته این امر فرق میکند با این دریافت که ابیات بلند در بعضی غزلها همانقدر که نتوانسته شاعر را به آگاهانهسرودن وادارد، همانقدر هم توانسته از غرقهشدنش در ناخودآگاه جلوگیری کند!
«ای امام درختهای بلند! رهبر مشتهای فاتح شهر!
کاش دستان تو دوباره شود و به این بازوان توان بدهد»
نه تنها دوست ندارم، بلکه اعتقاد دارم تعابیر، تصاویر، استعارهها، تشبیهات و عنوانهایی نظیر «تشخیص»، نه تنها به قول قدما «صنعت» شعری نیست، بلکه به قول امروزیها حتی «آرایههای ادبی» هم نیست، بلکه اینها همه جزو ذات، واقعیت، حقیقت و ماهیت اشعار بوده و عنوانهایی نظیر صنعت و آرایه، تنها القابهای توهینآمیزی بر این قابلیتهاست؛ همینهایی که وجود شعر بر آنها استوار است، خاصه عنوان «تشخیص» که تحولی بسیار نو و بنیادی در شعر امروز، بویژه شعر نو ایجاد کرده است. در واقع همین قابلیتها سبب آفرینش زیباییهایی در غزلهای رباب طاهری در این دفتر و دیگر شاعران در دفترهای دیگر شده و در نهایت به زبانی تازه و نو رسیده است. البته تازهشدن افق دید شاعر سبب تازگی و نوگرایی بنیادی در شعر او خواهد شد و نهتنها سبب ایجاد رفرم در زبان شعر. ببینید که قابلیت «تشخیص» چطور در یک غزل توانسته به «قهوه» شخصیت انسانی ببخشد و او را وادار به عصیان کند! اینگونه نمونهها در این دفتر بسیار است و نیز قابلیتهای دیگر نظیر تشبیه و استعاره و... که چه از «شبهای خیس شاعر ساختهاند»!
«قهوه در چشمهات عصیان کرد، تهنشین شد تمام فنجان را
غافل از هر چه نقش بسته زمین، شعرها قطرههای فال شدند
بیتو شبهای خیس شاعرها، با تمام ستارههای درشت
یا به هم ریختند ظلمت را، یا چراغانی وصال شدند...»
از دیگر برجستگیهای اشعار این دفتر که توانایی یک خانم شاعر 33 ساله را میرساند، چاشنی حماسه در غزلهای اوست. میگویم چاشنی تا غلظت آن را تلطیف کنم، چرا که ماهیت غزلهای این دفتر چنین است و میخواهد چنین باشد. در واقع ملاحت غزلهای این دفتر در همین حد از زبان و نگاه حماسی است. هر چند که من جانمایه عاطفه یا عاطفیبودن را در این غزلها ناچیز میبینم و همین امر شاید آنها را از اوج لازم انداخته است. درست است که آیینی و مذهبیبودن و رعایت نجابت در آنها، دست شاعر را به لحاظ غلظتدادن به بعضی از وجوه عاطفی میبندد اما آن نیز راههای گسترده خودش را دارد. به عنوان مثال، اگر چه بعضی اشعار مذهبی چاییچیان خالی از قابلیتهای تعبیر، استعاره، تشبیه، تشخیص... است اما گاه صرف وجود عاطفه و غلظت لازم آن، چنان دست شاعر را باز میگذارد که با آن میتوان به سوگ و سوز نشست یا از درد و دوری به سماعی سوگوارانه چرخید و از چرخش خود جهان را به چرخش درآورد و آن هنگام در خاککردن بدن مبارک و پاک حضرت فاطمه(س) توسط امیر مومنان حضرت علی(ع) است که چاییچیان در اوج، زبان حال آن لحظات میشود و میگوید:
«بریز آب روان اسما، ولی آهسته آهسته
به روی پیکر زهرا ولی آهسته آهسته»
رباب طاهری باید کمی از آگاهانهسرودن را از خود بگیرد و به سمت ناخودآگاه و نیز عاطفیترشدن برگرداند، نه اینجایی که هست بد باشد، نه! حرف بر سر بهترشدن است:
«در من هزار کوفه سرگردان، کل میکشد تمام جنونش را
قدر هزار ابر دلم تنگ است، اما بهانهای که ببارم نیست»
فرصتی فراختر میخواستم که درباره دیگر اشعار رباب طاهری حرف بزنم. اگر چه همه غزلهایش را خواندم و استقلال نسبی شعریاش را دیدم؛ غزلهایی که گاه به شعر فاضل نظری هم نزدیک میشود؛ یا غزلهایی که تمایل دارد به سمت استقلالی کامل، آنگونه که سیمین بهبهانی، حسین منزوی و... به آن رسیدهاند و رباب طاهری در شعرهای ذیل نیز در حال رسیدن به آنهاست:
«از یاد برده بغض مرا باران، از گریهام پرنده هیاهوها
از من گذشتهای و نمیدانی، دریا نکنده است دل از قوها
بیعشق بلند نخواهم بود، بیآسمان پرنده نخواهم ماند
آشفتهام شبیه عزاداران، چون پیچوتاب مشکی گیسوها»
«این شعر گیسوان پریشان دختریست
که لهجه تمام غزلهایش آذریست
ای ابر تیره دست بهدامان کیستی
وقتی که باد نیز پریشان روسریست
چشمان تو دو تیله مست قمارباز
این دل تمام آنچه به نیرنگ میبریست...»