حمیدرضا شکارسری: زبان در زندگی خود همانند انسان، دورههای مختلفی را سپری میکند.
زبان هنگام زایش، زیر قلم شاعر و روی کاغذ، زبانی جوان است. چهرهای ناشناس دارد. زبانی که تازه زبان باز کرده و بیان آموخته است!
همین زبان جوان بتدریج بر اثر استفاده مکرر توسط شاعران متاثر یا مقلد، قابل شناسایی و با بیانی آشنا اخت میشود و پا به میانسالی میگذارد.
در نهایت زبان جوانسال به دلیل کثرت استفاده توسط مردم عادی، کاملا آشنا میشود و بیانی روزمره مییابد و به کهنسالی پا میگذارد.
زبان جوان چنانچه ذکر شد زبان شعر است و تازگی و طراوت خود را یا از طریق فرم یا از طریق مضمون بکر به نمایش میگذارد.
زبان میانسال زبان نثر ادبی یا نثر شاعرانه است. نثر است چون تمهیدات فرمی و مضامین شاعرانه در آن لو رفته است ولی هنوز ادبی است و کم و بیش شاعرانه است، چون وارد مکالمات روزمره نشده است و هنوز نسبت به محاورات روزمره متفاوت و برجسته به نظر میرسد؛ زبانی که به رغم این تفاوت بیشتر برای معنارسانی مورد استفاده قرار میگیرد.
زبان کهنسال زبان روزمره مردم است و در نتیجه هیچ برجستگی خاصی نشان نمیدهد. زبانی که از شدت تکثیر و کاربرد، خودکار شده است و تنها برای معنارسانی به کار میرود و مورد استفاده (سوءاستفاده) قرار میگیرد.
***
شعرهای «مهسا ملک مرزبان» در مجموعه شعر «گوشوارههای گیلاسی»، قابل ردهبندی در گروه شعرهای ساده این روزگار است. روایات خطی و بدون پیچ و تاب و با زمانبندی مرتب، بهرهمندی از یک مضمون و یک تعبیر و یک تصویر واحد در متن، اتصالات آشنا میان کلمات و بالاخره مضامین و تعابیر و تصاویر کم و بیش کلیشهای، متنهای او را سادهیاب و طیف مخاطبان شعرهای او را وسیع کرده است. با این حال تبعیت از کلیشهها هنوز به حدی نیست که متن او را نثر عادی و روزمره بخوانیم و باید به ادبی بودن و شاعرانه بودن آنها صحه بگذاریم و آنها را تا سطح نثر ادبی و شاعرانه ارتقا دهیم.
آرام جان / تقصیر من نبود / نشانی انگشتهای تو / بر گیسوان گیتارت / گمراهم کرد
فضاهای غالبا عاشقانه، عاطفهای منفعل بر شعرها حاکم کرده است که برای مخاطبان غیرحرفهای و متفنن شعر جالب و جذاب است. درست مثل داستانهای خاطراتی خطی و سرراست و تابلوهای نقاشی بازاری و فیلمهای شبکه خانگی!
این طور که تو نگاهم میکنی / جای حرفی نمیماند / فقط این نبات دلم / در هورم چشمانت / ذره ذره / آب /...
صور خیال در این آثار یک لایه و تک بعدی است و در ارتباط با لایهها و تعابیر دیگر عمق نمییابد، لذا اثر علاوه بر سادگی به سادهها هم میپردازد. در این موقعیت خطر افتادن در گودال نثر ادبی و شاعرانه بیشتر میشود.
قایقم را به آب انداختهام / پشت به ساحل نشستهام / به دورها چشم دوختهام / دلم را به دست گرفتهام / تا با دست خودم / در دریاش بزنم /...
و این خطر تا آنجاست که گاه تنها با نثر، نثری عادی و روزمره، بدون هیچ ارائه لفظی و معنوی روبهرو میشویم. نوعی پلکانینویسی معمولی:
بوی نان تازه و / اطلسیهای باران خورده و / مهر جانماز و / شنهای دریای شمال و / آتش سیگار و / خنکای شبهای شهریور... / میخواهی مرا یاد کی بیندازی؟!
حالا این نثر را کنار شخصینویسی هم بگذاریم، نتیجه میشود نوشتههای روزمره شاعری که دغدغهای جدی برای گزینش و انتشار آثارش ندارد:
عطر یک سیب بزرگ / عطر یک به بزرگ / عطر چهار شاخه نرگس / و... / یاد عطر یک شال / در دل شبی با عطر باران / جاده لواسان
که دیگر نه شعری در متن دیده میشود و نه حتی نثر ادبی و شاعرانهای (چون دیگر در متن هیچ نشانی از زبان برجسته و حتی ذرهای تخیل نمیبینیم).
صورت زبان و دایره واژگان در شعرهای ملکمرزبان نو اما هویت زبان شعریاش پیر است. در واقع او ثابت میکند میتوان با کلماتی نو و به روز، زبانی کهنسال داشت.
خواندن «گوشوارههای گیلاسی» برای مطالعه نمونههای خوب نثر ادبی و شاعرانه بسیار مفید است، هر چند میتوانی شعر خوبی مثل این را هم لابهلای نثرها بیابی و لذت ببری:
نقل قبلهنما و / دانستن شمال و جنوب جهان نیست /... / من / چشمانم را به بوی تو بستهام / که گم نمیشوم