بازپرس: خب سرباز! بگو ببینم چرا اسیر افغان رو کشتی؟
+ قربان شاید کشتن لفظ مناسبی نباشه من فقط یک عمل ساده منها انجام دادم تا مساله حل بشه. گفتند هلیکوپتر 7 نفر ظرفیت نداره من ظرفیت رو به 6 نفر رسوندم که از پرواز جا نمونیم.
بازپرس: یعنی میخوای بگی فقط تو بلد بودی این مساله رو به این خوبی حل کنی؟
+ بله قربان! بقیه با قانون فیزیک انتظار داشتن هلیکوپتر انبساط پیدا کنه جا باز بشه ولی من با ریاضی حلش کردم. کلا معادلات دیگه رو هم تو افغانستان با این ریاضی پیش بردم.
بازپرس: مثلا چه معادلاتی؟
+ یکی دیگه از افغانهایی که وسط مزرعه نشسته بود و فرود اومدن ما رو تماشا میکرد به جمع اونایی که قبلا روشون عمل تفریق انجام شده بود، اضافه کردم. یعنی عمل جمع!
بازپرس: اگر میگفتن فقط 5 نفر ظرفیت داره اون وقت چند نفرو میکشتی؟
+ عه قربان شما که بازم میگید کشتن! ما اینجا باید فاکتور بگیریم (روی کاغذ مینویسد): به ۲ صورت میشه اینو حلش کرد. (سر خودکار را در دهانش میگذارد). اگر از خلبان فاکتور بگیریم... (سر خودکار را روی سرش میزند) من و 7 نفر افغان جا میشیم، بنده خدام منها نمیشه ولی اگه بخوایم تقسیم کنیم... اوووم... خودمون جا میشیم افغانها رو فاکتور میگیریم...
بازپرس: کانگوروی ابله از جلو
چشام گم شو تا تقسیمت
نکردم!