printlogo


کد خبر: 226687تاریخ: 1399/8/24 00:00
درباره مستند «بیجه» که متقاضی شرکت در جشنواره سینما حقیقت شده است
مستند دارو است نه زهر

مهدی طاهرخانی: بعضی چیزها به تلخی زهر است ولی با علاج دارو؛ درست شبیه مستند خوش‌ساخت و تکان‌دهنده «بیجه» که ابعاد هولناکی از مهم‌ترین فاجعه جنایی دهه 80 تاریخ ایران را روایت می‌کند. این مستند ساخته «میکائیل دیانی» در 65 دقیقه همه آنچه را لازم است بی‌هیچ پرده‌پوشی و اغماضی به کام بیننده می‌ریزد؛ با رعایت همه استانداردها و رعایت اصول حرفه‌ای یک روایت مستند. متاسفانه فیلم تا این لحظه اکران عمومی نشده است. در یک اکران خصوصی به همراه تنی چند از همکاران، موفق به دیدنش شدیم و از تاثیرگذاری‌اش همین بس که در پایان همانند افرادی بودیم که گویی با یک قطار برخورد کرده‌اند. ما چه چیزی از 20 سال قبل درباره یکی از تلخ‌ترین پرونده‌های جنایی تاریخ ایران می‌دانیم؟ 
دهه شصتی‌ها شاید چیزهایی را به یاد داشته باشند اما دهه هفتاد و هشتادی‌ها چه؟ دکترین احتیاط می‌گوید لازم نیست همه چیز را برای مردم شرح دهیم؛ می‌ترسند، کام‌شان تلخ می‌شود و ده‌ها دلیل دیگر از منظر خودشان که نباید چنین مستندی را عرضه همگانی کرد اما این کار تنها پنهان کردن خاکروبه‌ها زیر قالی خانه است. هیچ چیز را درمان نمی‌کنیم، از هیچ چیز جلوگیری نمی‌کنیم، چون سواد جامعه هیچ پیشرفتی نسبت به دهه 80 نکرده است. برخی‌ها به محض دیدن «مستند بیجه» که درباره جزئیات جنایات هولناک قاتل سریالی به نام «محمد بیجه» است، می‌گویند لازم نیست این همه تلخی را همچو زهر به رگ جامعه تزریق کنیم اما سوال جدی و اساسی این است که دیدن و پرداختن به این موضوع مهم از بعد روانشناسانه، بعد از ۲ دهه زهر است یا دارو؟ 
هر ۲ تلخ‌اند اما یکی کشنده و دیگری شفابخش. چند نفرتان می‌دانستید که بعد از قتل چهارم، با پیگیری خانواده یکی از مقتولان، قاتل سرشناس دستگیر شد اما متاسفانه مسؤولان پرونده، با بی‌دقتی و اهمال، خیلی راحت یک قاتل را به واسطه پیدا نکردن هیچ سرنخی رها کردند تا برود و 5 برابر آنچه تا قبل کشته است را بکشد! محمد بیجه سرانجام در دام پلیس افتاد و به دار مجازات آویخته شد اما چند نفرتان می‌دانستید همه آن 20 و اندی خانواده به واسطه فقر مطلق، حاضر شدند از قصاص قاتل عزیزان‌شان بگذرند تا دیه کامل را از دولت بگیرند؟ من نمی‌دانستم، یا به یاد نداشتم یا از خاطر برده بودم که همه آن خانواده‌های فقیر از خون جگرگوشه‌های‌شان گذشتند برای رسیدن به دیه. البته برای قاتل سریالی هیچ راه فراری وجود نداشت چرا که عوض قصاص نفس، بار دیگر در دادگاهی مجزا به جرم افساد فی‌الارض به اعدام محکوم شد و در فاصله چند روز به پایان سال 1383 به آنچه لایقش بود رسید. 
نمی‌دانم و خبر ندارم آیا قرار است این مستند خوش‌ساخت و تاثیرگذار توسط تهیه‌کننده اکران عمومی شود یا به واسطه همان احتیاط‌های همیشگی و ترمزهای بی‌علت به گوشه‌ای از آرشیو بخزد؛ آرام و بی‌صدا. گویی پنهان کردن این پرونده باعث اصلاح جامعه می‌شود اما در یک چیز اطمینان دارم، اگر مستند بیجه ۲ سال قبل ساخته می‌شد و همه یک بار آن را می‌دیدند، شاید امروز با پرونده تازه پیرمرد قاتل در شرق پایتخت مواجه نمی‌شدیم؛ قاتلی که تصور می‌رود علاوه بر یک دختر نوجوان 15 ساله، چندین قتل دیگر انجام داده است اما نکته این پرونده تازه، شباهتش به قصه بیجه است. 15 ماه قبل به واسطه پیگیری‌های پدر دختر گمشده، پلیس موفق به دستگیری این پیرمرد می‌شود و در خانه عجیبش به کفش‌های دخترانه بر‌می‌خورد. اما همانند بیجه که بار اول موفق شد براحتی از دست قانون بگریزد و قتل چهارمش را به عدد 20 و 21 برساند، گویا پیرمرد قاتل هم 15 ماه بعد از اینکه بار اول دستگیر شد و پلیس نتوانست به چیزی برسد، رها شد تا چندین قتل دیگر را براحتی انجام دهد. این شباهت همانند سیلی محکمی است به صورت همه ما؛ به مایی که به عنوان رسانه به وظیفه اصلی خود عمل نکردیم؛ مردم‌مان همان مردم زمان بیجه هستند، متاسفانه گویا باز دچار همان قصور ساده 2 دهه قبل شدیم. کاش عوض امروز چند سال قبل بیجه را می‌ساختیم و به تک‌تک مردم و مسؤولان امنیتی و قضایی نشان می‌دادیم تا زنگ خطر را به صدا در بیاوریم؛ وقتی یک قاتل را بعد از بار اول گرفتن، رها کنیم چه عواقبی در انتظارمان است. گویا ما همه از آن لحظه به بعد شریک جرم او هستیم. می‌دانم این حرف‌ها تلخ است اما باید تلخی را همانند دارو به کام مردم ریخت؛ به بهای آگاهی. 

Page Generated in 0/0186 sec