وارش گیلانی: انتشارات «نوید» شیراز، همیشه یک نام و ناشر معتبر بود. حضور تاثیرگذار زندهیاد شاپور بنیاد در این انتشارات و راهاندازی «حلقه نیلوفری» نیز سبب اعتبار مضاعف آن شد. حلقه نیلوفری در پی چاپ اشعار معتبری بود که صداهای متنوع شعر معاصر را رواج میدهد. شاپور بنیاد تنها با انتشار حدود 30 کتاب شعر و درباره شعر توانست اعتباری برای حلقه نیلوفری خود نیز کسب کند.
امروز این حلقه به مدیریت یکی دیگر از شاعران خوشنام معاصر که نامش سیروس نوذری است، اداره میشود. بیشک او نیز با وسعت دید خود خواهد توانست صداهای اصیل، معتبر و موثر شعر ایران را به دست آورد. البته با دیدن مجموعهشعر شکارسری در این حلقه، کمی جا خوردم، چون سلیقه بنیاد را میشناختم. با این همه، سیروس نوذری با انتخاب این مجموعه نشان داد دایره وسیعتری را نشانه رفته است و میخواهد دیگر صداهای شعر معاصر را هم بشنود؛ هر چند گویا چند سالی است چاپ کتاب در حلقه نیلوفری متوقف شده است!
نام حمیدرضا شکارسری مترادف است با کسی که شاعر و منتقد ادبی است و در این ۲ زمینه بسیار هم فعال است و حرفهای.
بسیاری معتقدند شاعری که منتقد شد، باید فاتحه شعرش را خواند! دلیلشان هم متوقف شدن چند تن از منتقدان حرفهای معاصر در شعر است؛ آنانی که نه تنها در حوزه نقد که در سرودن شعر نیز حرفهای بودند اما با این همه باز در شعر متوقف شدند! این چند شاعر منتقد یا منتقد شاعر دیگر مثل شدهاند و مایه عبرت کسانی که در عین شاعری، میخواهند منتقد هم باشند! این است که امروز بسیاری از شاعران که گاه نقدی هم مینویسند، خود را از اتهام منتقدبودن بری میدانند! در حالی که این چند تن منتقد شاعر یا شاعر منتقد، اگر شاعر خوبی نشدند، فقط از روی اتفاق بوده و بس، چون که الان 3-2 دههای میشود که یکی از همان منتقدان بزرگ، از منظر گروهی از جامعه ادبی، تبدیل شده به یک شاعر پیشرو و بزرگ (به صحت و سقمش کاری ندارم!). علاوه بر این، الان منتقدانی را از دهههای 60 و 70 و 80 میشناسیم که در شاعری دست کمی از دیگر شاعران همنسل خود ندارند. مهمتر اینکه، اگر به حجم کارهایی که نیما، اخوان و یدالله رویایی (از همان نسلی که به قولی منتقدانش شاعر نشدند!) و بعد از ایشان شمس لنگرودی و نسل بعدتر و بعدتر از وی در حوزه نقد و بررسی اشعار دیگر شاعران انجام دادهاند بنگریم، خواهیم دید حجم و کیفیت نقدها و بررسیهاشان دست کمی از آثار آن منتقدان مشهور ندارد. پس چرا منتقدبودن و بررسی اشعار دیگران برای ایشان دردسرساز نشد؟! بیشک برایشان بهتر هم شد. به نظر من، اگر شاعر منتقد باشد، بهتر میتواند به اشکالات کارش پی برده و با شناخت راهها، زودتر از دیگران ترقی کند؛ به یک دلیل ساده: «چرا که باسوادتر از دیگر شاعران است!» اگر اشعار شکارسری را نیز دنبال کنیم، درخواهیم یافت او از زمانی که حرفهایتر به مقوله نقد پرداخته، شعرش بهتر و دیدگاهش نیز نسبت به شعر وسیعتر شده است.
«پرانتزهای شکسته» مجموعهای است از شعرهای کوتاه سپید که در چند بخش عنوانبندی شده است: شوخی صدفها، پس از ساعت ملاقات، پس از غبار، انتحارها، طنزهای عاشقانه و پرانتزهای شکسته که نام مجموعه هم هست.
شکارسری علاوه بر اشعار کلاسیک و نو- بویژه غزل و سپید- در این میان، اشعار کوتاه بسیار دارد اما مجموعه 116 صفحهای حاضر تنها به اشعار سپید کوتاه اختصاص دارد؟! البته سرپرست حلقه نیلوفری، سیروس نوذری در کل و فقط شعرهای سپید کوتاه میسراید.
بسیاری از اشعار شکارسری در این مجموعه، کاربردی است. حال آیا شاعر عمدی در این امر دارد یا اتفاقی است، جای بحث دارد:
«گریه کن!/ گریه کن!/ فضای زایشگاه را پر کن از گریه!/ ما برای تو آنقدر غم کنار گذاشتهایم/ که فرصتی برای گریه نخواهی داشت»
یا:
«سنگی فرستاد/ گلولهای پس گرفت/ زخمی بر سینهاش/ به عدالت جهان پوزخند زد»
آیا شما در مقام مخاطب شعر یا شاعر، با کاربردی بودن شعر موافقید؟ چون بسیاری از اشعار یا ابیات شعر کلاسیک ما از آن منظر که چون نظم هستند و به ساحت خیال تعلق ندارند، کاربردی شدهاند؛ امروز با کناییکردن اشعار نیز میتوان آن را کاربردی کرد. البته کناییبودن نیز کمتر به ساحت شعر تعلق دارد و به نثر نزدیکتر است.
به نظر من، شعر الزاما کاربردی نیست. البته میتواند باشد یا نباشد اما شاعر نباید عمدی در کاربردیشدن شعر داشته باشد و خود را بنا به تعهد اجتماعی و دلایل دیگر، ملزم و متعهد به آن بداند. چون وقتی شعر کاربردی شود، مصرفی میشود و چیزی که مصرفی شده، مصرف میشود و چیزهای مصرفی به ساحت هنر و شعر تعلق ندارند. مگر اینکه هنوز با ذهنیتی که بر دوران شعر کلاسیک حاکم بوده، به شعر بنگریم؛ با ذهنیتی که زمانه به اجبار برای تعریف شعر به وجود آورده بود، چرا که شعر بار سایر هنرها که هیچ، بار بسیاری از مسائل اجتماعی را نیز به دوش میکشید و این جزو وظایفش محسوب میشد اما امروز، بر حسب ضرورت عصر تجدد، شعر از سایر مسائل که هیچ، از سایر هنرها نیز تفکیک شده و تنها مسؤولیتهای خود را دارد؛ اگر چه هنرها میتوانند به صورت طبیعی گاهی در هم دخالت داشته باشند و بر هم تاثیر بگذارند. با این همه، من چندان هم مخالف کاربردیشدن شعر نیستم؛ به ۲ شرط: اول اینکه شعر کنایی دارای شعریت باشد و دوم اینکه همه اشعار یک شاعر تنها کنایی نباشد.
نکته دیگر اینکه شعرهایی در این دفتر هست که عین جملات قصار یا کاریکلماتور است! جملات قصار و کاریکماتورهایی هستند که خود را به شعر، شعریت شعر و جوهر شعر نزدیک میکنند یا برعکس، شعرهای هستند که لباس آنها را به عاریه گرفتهاند:
«هر سال/ حرف آخر را/ زمستان میزند»
یا:
«زمستان هم تمام شد/ کدام پرنده/ کدام جوجه؟»
حتی شعرهایی نظیر شعر 7 و 8 صفحه 106 که ظاهری شاعرانهتر دارند، فرقی با کاریکلماتورهای خوب و قشنگ ندارند:
«همه از کویر میگذریم/ فقط شاعر/ چشمهها را میشناسد/ و به آنسو میرسد»
یا:
«دست نگهدار شاعر!/ پروانهای/ روی مدادت نشسته است»
وقتی از لباس عاریه حرف میزنیم، ساختار و فرم شعر به یاد میآید که یکی از شباهتهای شعر با جملات قصار و کاریکلماتور از همینجا شروع میشود. پس اگر لباسش عوض شود درست میشود. با این همه، یک شعر چند کلمهای را به ندرت میتوان از جملات قصار و کاریکلماتور دور نگه داشت. شاید در بسیاری از مواقع باید از سرودن شعرهای خیلی کوتاه فاصله گرفت؛ مگر اینکه فضاهایی زمینه را برای ما گسترده کنند.
بخشهایی از دفتر «پرانتزهای شکسته» نیز بهواسطه داشتن کلمات شاعرانه، رنگ و لعاب شاعرانه گرفته است، چون گروهی از شاعران، از جمله شاعران نئوکلاسیک بخش از کلمات را شاعرانه مینامیدند و میدانستند؛ کلماتی نظیر: بهار، زمستان، آفتاب، خیابان، باران، آسمان، کویر، صبح، نسیم و...
منظور این نیست که شاعران حق استفاده از چنین کلماتی را ندارند و اگر از آنها استفاده کردند، متهمشان کنیم که با این کلمات به اشعارشان رنگ و لعاب زدهاند و...، نه! اما اینکه پشت پرده چنین کلماتی میتوان ضعفها و نداریهای خود را پوشاند، حرفی است قابل تامل، زیرا از طریق این کلمات میتوان مخاطبان عام را گول زد:
«ابرها چه مضامینی را پنهان کردهاند!/ آنکه بیچتر/ زیر باران/ راه میرود/ شعر تر آسمان را تاویل میکند...»
البته در کنار این نوع از شستگی و رفتگی، شکارسری در بخشهای دیگر، برخلاف شاعران نئوکلاسیک، از کلمات غیرشاعرانه و ضدشاعرانه هم بسیار استفاده کرده است؛ مثلا از سوسک و امثالهم. هر چند به قول فروغ: «هیچ کلمهای غیرشاعرانه نیست».
شعرهایی از آن دست که ظاهری مدرن دارد و کلماتش نیز ظاهرا آن را امروزی کرده است، کم و بیش در این دفتر یافت میشود؛ شعرهایی که ظاهرا میخواهند حرفهای بزرگبزرگ بزنند!
«یک سنگ، یک چخماق/ یک خنجر، یک نیزه/ یک تفنگ، یک بمب/ هرکدام به زبان خود حرف میزنند/ تنها مرگ/ با همان لهجه همیشگیاش/ داد میکشد»
چرا که دادکشیدن مرگ به لهجه خود و به زبان خود حرف زدن سنگ و نیزه و... چه فرقی با هم میکند؟!
حرف آخر اینکه با دیدن این همه شعر کوتاه در این دفتر از شکارسری، توقع دیدن شعرهای خوب و درخشان بالا بود؛ نه تنها چند شعر خوب که 3-2 نمونهاش را در ذیل میبینید:
(برای قیصر)
«این تازه تمام فاجعه نیست/ اصل فاجعه فرداست/ وقتی که شعرهای نیمه تمامت را کشف کنیم...»
«صبر کرکسها/ همیشه از مرگ/ بیشتر است»
«اسب از مرگ میترسد/ سوار از کرکس/ کدام عاقلترند؟»
«باغبان/ گاهی دلش تنگ میشود/ بهار را دعوت میکند/ با مدادرنگیهاش».