«رجب» تو اند جفایی چرا نمیفهمی
یکی ز جو زدههایی چرا نمیفهمی
تویی که گشنه گدایی چرا نمیفهمی
نمیرسی به نوایی چرا نمیفهمی
از این نمد که کلاهی به تو نمیماسد
بدان که پول سیاهی به تو نمیماسد
دوباره ملعبه دست این و آن شدهای
توهمی شدهای و بلای جان شدهای
برای قبر خیالی چه روضهخوان شدهای
شبیه آدمی افسوس اردوغان شدهای
چه اشتباه بزرگی چه جاده لیزی
سر و تهت که یکی شد نمک نمیریزی
ارس به تو پر و بالی نمیدهد
مجال خواب و خیالی نمیدهد
به قدر یک تف خالی نمیدهد
اجازهای به شغالی نمیدهد
تو حقهباز که بودی بگو غلط کردم
زباندراز که بودی بگو غلط کردم