printlogo


کد خبر: 228271تاریخ: 1399/10/1 00:00
تقدیم به شهدا و مدافعان سلامت

تب، گلودرد، سرفه، سرگیجه
همزمان فکر خانه، بدشانسی
تخت شصت‌و‌سه ماسکِ اکسیژن
تخت هفتادوچار اورژانسی
سَرم افتاده خسته بر شانه
سِرُم از روی تخت آویزان
قرص‌ها بی‌اثرتر از دیروز
مادری روی تخت دل‌نگران
با همان لهجه‌ محلی گفت
دُخترُم! کاری کُن توون نِدِرُم
چرخ زد هی اتاق دور سَرم
اشک‌هایم چکید توی سِرُم
خوب میشی، ولی چه می‌گویم؟!
«خوب میشی» دروغ زیبایی‌ست
خوب شد ماسک می‌زنم اینجا
بغض از پشت ماسک پیدا نیست
گوشی‌ام زنگ می‌زند یکریز
دخترم! پس کجایی؟ آشوبم
سرفه را قورت می‌دهم هر بار
نگرانم نباش من خوبم‌
شاید این روزها برای پدر
از همه بیشتر دلم تنگ است
پدرم گرچه نیست می‌بیند
دخترش قهرمان این جنگ است
با همین سرفه‌های خشکیده
روزها را دوباره شب کردم
آنقدر داغ دور خود دیدم
که حواسم نبود تب کردم
من که عمری سفید پوشیدم
عاقبت روسفید خواهم شد
ریه‌هایم پر از نفس تنگیست
مثل بابا شهید خواهم شد
مریم قادری (نوراء)

Page Generated in 0/0067 sec