حمیدرضا شکارسری: اگر چه ترانه یک قالب شعری مستقل نیست اما کاملا طبیعی است تبار ترانه را در شعر جستوجو کنیم. اینکه شعر حادثهای است در زبان، اینکه شعر مقولهای ریتمیک و موسیقایی است، اینکه شعر به جای قوه تعقل، قوه تخیل ما را هدف میگیرد و به جای اقناع عقل مخاطب به ارضای ذوق او میپردازد، اینکه محتوای شعر بیش از صدق و کذب، بر محور خیال و عاطفه استوار میشود... و اینکههایی از این دست، ترانه را با مفاصلی متعدد به شعر متصل میکند. پس انتظار یافتن ردپای شعر در ترانه اصلا بیجا نیست. از سوی دیگر کاملا طبیعی است که ترانه به خاطر وجه کاربردی خود در ارتباط با اجرای موسیقایی، بهرغم تبار روشن خود، راه خود را برود و بتدریج بوطیقای خود را بسازد، بنابراین اصلا نباید شگفتزده شویم اگر این بوطیقا گاهی بر وجه موزونیت خود به عنوان تنها بند ارتباطی با شعر تاکید کند یا عاطفه را آنقدر پررنگ کند که بتواند جای خالی تخیل را پر کند یا...
«حامد عسکری» در ترانهسرایی هنوز به اتصال ماهوی سرودههایش با شعر اعتقاد دارد، بنابراین به ندرت عنان کلی آثار خود را تنها به دست وزن عروضی و عاطفه میسپارد و متن را از شعریت تهی میکند. انگار او از نظم و عاطفه برای فضاسازی متن بهره میبرد و با پارههای شعری در این فضا به عمق و غنای زبانی متن میافزاید. گویا او به تعادلی آرمانی میان نظم و عاطفه از یک سو و شعریت از سوی دیگر میاندیشد.
حواسم بهت هس که دلواپسی
میدونم شبات صاف و پرنور نیست
بذار با همین حس نگاهت کنم
خدا شاهده چشم من شور نیست
منو موجا هر روز سیلی زدن
شکستم ولی صخره بار اومدم
کنارم نبودی ببینی چطور
با این بیکسیها کنار اومدم
انگار «عسکری» با یک پاره میگوید موضوع این است و در پارهای دیگر میخواهد بگوید موضوع فقط این نیست!
رسیدن به این تعادل بویژه وقتی سفارش موضوعی پشت اثر هست یا یک ملودی از پیشساخته برای اجرای سروده در نظر گرفته شده، بسیار دشوار است. در واقع ترانهسرا علاوه بر قیود منجمد وزن و قافیه، چه بسا بندهایی دیگر هم بر دست و پای طبع خود ببیند. اینجاست که تجربه شاعری شخص به کار میآید و تفاوت کار او با ترانهنویسی که صرفا به ملودی یا اجرای موسیقایی اثر میاندیشد یا فقط به بیان سفارش موضوعی اثر فکر میکند، به چشم میآید. در واقع بعضی چون «حامد عسکری» ترانهسرایند و بعضی ترانهنویس. لازم به ذکر است موفقیت محصول نهایی به عنوان یک تِرَک، مقولهای بسیار پیچیده است و بهرغم وابستگی به تکتک عناصر خود چون ترانه، ملودی و تنظیم به عوامل متعدد دیگری چون خواننده، عوامل و تکنیک و تاکتیکهای تولید و توزیع موسیقی و حتی اوضاع سیاسی و اجتماعی و فرهنگی و اقتصادی جامعه وابسته است.
***
ترانههای مجموعه «پری شب» به زبان محاوره سروده شده. محاورهسرایی تنها شکستهنویسی نیست. «عسکری» این را بدرستی میداند، بنابراین بر وجه اجتماعی زبان و تعابیر زبانی و به اصطلاح بر محاورگی زبان ترانههایش تاکید میورزد؛ عاملی که به صمیمیت کمنظیر آثار او انجامیده است. در این موقعیت شعر در زیرپوست ترانه جاری میشود و مخاطب را بدون تظاهر صور خیال، به وادی تخیلات شعری میبرد.
داری میری و تنهایی
از این آغوش سر میره
داری میری حواست نیست
چقد گریه هدر میره
اما محاورهنویسی به هر حال نوعی نوشتن است و نوشتن آداب و اسلوب و شیوههایی دارد. «پری شب» از این نظر اعصاب خردکن است! نویسنده و شاعر به عنوان نخستین و بزرگترین متولی کتاب خود، جهت ویرایش اثر خویش، باید تعصب و جدیتی بزرگتر و دلسوزانهتری از ناشر داشته باشد. «عسکری» در این زمینه بشدت کم آورده است و انگار بعد از سرایش و تحویل اثر به ناشر دیگر هیچ کاری جز انتظار انتشار کتابش نداشته و نکرده است. او ویرایش نوشتاری آثارش را نه خود انجام داده است و نه به ویراستاری آگاه سپرده است و در نتیجه سرودههای این مجموعه پر از انواع غلطهای املایی(!) و نوشتاری هستند. بزار به جای بذار، بیچارهایی به جای بیچارهای، جانمازه ترمه به جای جانماز ترمه، تابستونه بم به جای تابستون بم، کناره نخل به جای کنار نخل و... تنها معدودی از اشتباهات املایی و نوشتاری این مجموعهاند؛ مجموعهای که طبعا باید داعیهدار زبان و ادبیات فرهیخته و اصیل باشد خود به اصول اولیه و بدیهی عمل نوشتن بیاعتناست و عمل جدی نوشتن هنری را تا حد نگارشی لمپن و ولنگار ساقط میکند. این بیاعتنایی و سهلانگاری در نوع محاورهنویسی هم بسیار ناپسند و آزاردهنده از آب درآمده است و این آزار وقتی تحملناپذیر میشود که ناهماهنگیهای نوشتاری را در یک صفحه و حتی در یک اثر و حتی در یک پاره از شعر، همزمان مشاهده میکنیم. وقتی میخوانیم:
تو آسمون عشق من پریدن
یه ذره بال و پر میخواست نداشتی
و عملا رفع سکته وزنی مصرع دوم را به محاورهخوانی و شکستهخوانی مخاطب واگذار میکنیم نباید در همان صفحه ببینیم:
با این حساب حرفی دیگه نمونده
منم دیگه حرفامو جم[ع] میکنم
و سکته وزنی در محاورهنویسی را مثل میخ در چشم خواننده بکوبیم و نوع شکستهخوانی را به او نه گوشزد، که شیرفهم کنیم. فاجعه در جاهایی مثل پاره زیر سهمگینتر است؛ وقتی فقط در یک پاره واحد نیز چندگانگی نوشتاری داد میکشد و متاسفانه «عسکری» براحتی آن را منتشر میکند:
تنها خدا میدونه که مادر
چند بار توی دلواپسی تب کرد
چن بار حیاط و آب و جارو کرد
چن بار اتاقت رو مرتب کرد
فقط کافی است به «چند» نویسیها(!) در پاره فوق توجه کنیم.
این سهلانگاریها و مسامحهها خواندن این مجموعه را بهرغم زیباییهای درونمتنی با چالشهای برونمتنی زیادی همراه میکند و لذت قرائت متن را از مخاطب میگیرد.
اینکه آیا این مجموعه به چاپهای بعدی رسیده یا نه و اینکه آیا شاعر یا ناشر به رفع مشکلات نوشتاری فراوان آن همت گماشتهاند یا نه، الله اعلم!