روزی یکی از خدایگان تیتر روزنامه را که دست عجیبی در تحریف داشت، در خواب دیدند. وضعیت او در عالم برزخ این طور بود؛ از بلندگویی صدایی شنیده میشد که میگفت این میوهها را به جهنمیان بدهید «سیب، موز، خیار، زقوم». ملکه عذاب از بین میوهها زقوم را در کف دست خدایگان تیتر گذاشت. او اعتراض کرد که چرا سیب و موز ندادی؟ ملکه عذاب گفت من فقط زقوم را شنیدم.
خدایگان تیتر نتوانست تحمل کند و با صدای بلندی به محضر خدا شکایت کرد. دستور داده شد یک قسمت قبل و بعد از مرگش را از نامه اعمال او play کنند. صحنهای از کودکی او به نمایش درآمد در حالی که نمرات زیر 10 کارنامهاش را به بالای 20 اصلاح میکرد و از همانجا به او بچه اصلاحطلب گفتند. در قسمت دوم؛ در برزخ به کسی آدرس درخت گلابی را به جای درخت سیب داده بود. خدایگان تیتر با دیدن اعمالش شرمنده شد و یک لیوان آب سر کشید. وقتی تمام روحش جوش زد به ملکه عذاب نگاه کرد و او هم شانههایش را بالا انداخت و گفت من فقط آب فلز داغ را شنیدم آب میوه نشنیدم.
از عالمی علت حال وی را جویا شدند؛ گفت برایش حمد بخوانید و همه برایش خواندند. البته فقط ولاالضالینش را شنیدند.