رستم: سهراب جون! بیا بابا! بیا نوشداروت رو بموقع دریافت کن تا ریق رحمت رو سر نکشیدی.
سهراب: واقعا ممنونم پدر ولی آخه این یه قطره نوشدارو رو بخورم یا بچکونم تو چشمم؟
رستم: هر چی لعنت داری بر کیکاووس بفرست. اگه بدونی چند تا تحریمش رو دور زدم برا همین یه قطره. بیا بابا جون! بیا آدرسش رو بنویس که قشنگ لعنتش کنی.
سهراب: پدر جان فکر کنم این زخم ربطی به کیکاووس نداشته باشهها خود شما زحمت کشیدی «برِ منِ بیداردل رو بردریدی!»
رستم: بچه جان! شما برو رستم و سهرابای مردم رو بخون ببین چجوری نوشدارو دیر میرسه سهرابشون میمیره. حالا من نوشدارو رو بموقع آوردم برات عوض تشکرته؟
سهراب: ممنون پدر. ولی این یه قطره به انعقاد خون 500 زخمی که بهم زدی هم نمیرسه که!
رستم: اصلا حقته! بد زمونهای شده به خدا. ما بچه بودیم پامون رو جلو باباجون زالت دراز نمیکردیم.