printlogo


کد خبر: 229025تاریخ: 1399/10/16 00:00
گفت‌و‌گوی «وطن‌امروز» با بدر السادات حکیم خواهر شهید حکیم از شهدای دانشجوی هویزه
شهدای هویزه؛ پیشگامان مقاومت مردمی

امروز 16 دی‌ماه، چهلمین سالروز شهادت مظلومانه شهدای دانشجو در هویزه است؛ شهدای نخبه‌ای که به فرماندهی شهید سید‌حسین علم‌الهدی از پیشگامان نیروهای مردمی بودند که در کنار نیروهای نظامی به جبهه‌های دفاع از خاک مقدس ایران‌زمین شتافتند. به منظور پاسداشت یاد این شهدا و روایت ناگفته‌های این حادثه به گفت‌وگو با خانم بدرالسادات حکیم نشستیم که هم‌اکنون 5 تن از بستگان‌شان در مزار شهدای هویزه در آغوش خاک میهن آرمیده‌اند.
***
* خانم حکیم! لطفاً ابتدا خودتان را برای مخاطبان ما معرفی بفرمایید.
بدرالسادات حکیم هستم، خواهر شهید سیدمحمدعلی حکیم از شهدای هویزه. شهید حسین علم‌الهدی برادر همسر من بود. همسر من سیدعلی علم‌الهدی، جانشین دفتر نظامی رهبر انقلاب بود که جانباز شیمیایی بود و چند سال قبل از دنیا رفت. آقاسیدعلی علم‌الهدی انسان مخلصی بود، روزی که فوت کرد، مصادف بود با 18 دی‌ماه. خب! می‌دانید که 16 دی هم سالگرد شهادت شهدای هویزه است، به همین خاطر به این ایام که می‌رسیم حس و حال خاطرات شهدای هویزه و خاطرات سال‌های جانبازی همسرم، با هم برای من تداعی می‌شود. الان 5 نفر از بستگان من در مزار شهدای هویزه آرمیده‌اند. 
 
* کمی بیشتر درباره برادرتان، شهید سیدمحمدعلی حکیم که در جریان حادثه هویزه به همراه سایر شهدای دانشجو به شهادت رسیدند، توضیح بدهید. 
بله، حتما! امیدوارم زندگی این شهیدان سرمشق و الگوی نسل جوان امروز ما باشد. سیدمحمدعلی دانشجوی پزشکی و از بچه‌های فعال انقلابی در اهواز بود. من هر چقدر به خصوصیات اخلاقی شهدا نگاه می‌کنم، گویی همه آنها یک نفرند، آنقدر که بین‌شان شباهت وجود دارد. سیدمحمدعلی هم مثل بقیه شهدا حقیقتا ذره‌ای تکبر در رفتارش نبود. نه خودبزرگ‌بینی داشت نه خودکم‌بینی. همه زندگی خود را وقف انقلاب کرده بود. 
 
* نحوه آشنایی شما با شهید حسین علم‌الهدی چگونه بود؟
از طریق برادرم. آقامحمدعلی از دوستان صمیمی شهید علم‌‌الهدی بود. شهید علم‌الهدی مطالعات قرآنی و روایی زیادی داشت، خیلی به نهج‌البلاغه مسلط بود و علاقه داشت، کلاس‌هایی را درباره نهج‌البلاغه برگزار می‌کرد که من هم به عنوان شاگرد در این کلاس‌ها شرکت می‌کردم. یکی از افتخارات من در زندگی‌ام، شاگردی شهید حسین علم‌الهدی است. ایشان در کلاس موضوعاتی را مشخص می‌کرد و بچه‌ها تا جلسه بعدی روی این موضوعات کار می‌کردند و یادداشت‌های‌شان را به ایشان می‌دادند. وقتی شهید شدند همین یادداشت‌برداری‌های شاگردان‌شان هم همراه‌شان بود. روش تدریس شهید علم‌الهدی خیلی ویژه بود، چیزی شبیه کلاس‌های آقای قرائتی. یعنی کلاس ایشان خیلی جذاب بود، اصلا احساس خستگی نمی‌کردید و حاضر بودید ساعت‌ها در کلاس درس ایشان بنشینید. شهید علم‌الهدی واقعا عبد صالح خدا بود، نابغه بود، انسان دلسوز و مهربانی بود و تمام دغدغه‌اش این بود که عنصر مفیدی برای مردم و جامعه باشد. 
 
* شهید علم‌الهدی واسطه ازدواج شما با برادرشان شدند؟
بله! به واسطه برادرم و شهید علم‌الهدی این ازدواج سرگرفت. 
 
* جنگ که آغاز شد شما در اهواز بودید؟
بله! جنگ که آغاز شد، برادرم، شهید علم‌الهدی و همسرم دیگر خود را وقف ایستادگی و مقاومت در برابر تجاوز رژیم بعثی کردند. 
 
* شما هم تازه ازدواج کرده بودید. این برای شما سخت نبود؟
به هر حال سختی‌های خودش را داشت. جنگ که آغاز شد با اینکه هر کدام خانه جداگانه‌ای داشتیم ولی رفتیم در خانه پدری خانواده علم‌الهدی ساکن شدیم. خانه بزرگی بود که چندین اتاق داشت و ما هرکدام در یک اتاق ساکن شدیم. خدماتی را که از دست‌مان برمی‌آمد برای جبهه انجام می‌دادیم. گاهی لقمه می‌گرفتیم، کمی پنیر و گردو را با هم لقمه می‌کردیم و می‌فرستادیم برای رزمنده‌ها. 
 
* به نظرم خوب باشد یک بار هم داستان شهادت شهدای دانشجو در هویزه را از زبان شما بشنویم که قطعاً روایت‌تان به اصل ماجرا نزدیک‌تر است. لطفا برای‌مان از این ماجرا بگویید. 
حادثه شهادت شهدای هویزه 16 دی‌ماه 1359 واقع شد. روز قبلش برادرم به دیدنم آمد، آن موقع من باردار بودم. خب! برادرم هم دانشجوی رشته پزشکی بود، مدام از احوالم می‌پرسید، مرا چک می‌کرد که از نظر سلامتی در وضعیت خوبی باشم، بعد هم از من خداحافظی کرد و رفت. صحبتی از عملیاتی که قرار بود انجام شود، نکرد. من هم خبر نداشتم قرار است چنین عملیاتی انجام شود و این موضوع را بعدا متوجه شدم. 
قبل از اینکه ادامه ماجرا را بگویم به مساله‌ای اشاره کنم. در اوایل جنگ بین بنی‌صدر و نیروهای انقلابی اختلاف وجود داشت. بنی‌صدر به نیروهای مردمی اعتقادی نداشت و معتقد بود همه کارها را باید ارتش انجام بدهد. خب! آن زمان هم ارتش وضعیت نابسامانی داشت و انسجام لازم برای مقابله با تهاجم رژیم صدام را نداشت. شهید علم‌الهدی که این وضعیت را دیده بود، گفته بود ما باید خودمان گروهی تشکیل بدهیم که به عنوان پیاده‌نظام، به ارتش کمک کنیم. گاهی برادرم که خانه می‌آمد می‌دیدم بدنش زخمی شده، بعدها فهمیدم نتیجه آن عملیات‌هایی بود که خودشان به همراه شهید علم‌الهدی و سایر رفقای دانشجوی‌شان انجام می‌دادند. البته آن عملیات‌ها خیلی موفقیت‌آمیز نبود ولی به هر حال تصمیم گرفته بودند به ارتش کمک کنند. 
آن زمان هم خرمشهر به دست عراقی‌ها افتاده بود، فشار افکار عمومی روی بنی‌‌صدر زیاد شده بود، این بود که عملیات نصر به فرماندهی بنی‌صدر طراحی شد. لشکر 16 زرهی به اهواز آمد و قرار شد با لشکر 92 زرهی اهواز عملیات مشترکی را علیه عراقی‌ها انجام دهند. شهید علم‌الهدی و رفقایش هم قرار می‌شود به کمک ارتش بیایند و با آنها همکاری کنند. وقتی خبر این همکاری به استان‌های دیگر می‌رسد، عده‌ای از بچه‌های دانشجو و نخبه از استان‌های دیگر خودشان را به اهواز می‌رسانند و قرار می‌شود به همراه تیم شهید علم‌الهدی در کنار ارتش در این عملیات شرکت کنند. 
مرحله اول این عملیات با موفقیت انجام می‌شود، بسیاری از نیروهای ارتش عراق را به هلاکت می‌رسانند و نیروهای زیادی از آنها را اسیر می‌کنند. 16 دی‌ماه سال 59 که مصادف بود با شهادت امام رضا، هواپیماهای عراقی یک پاتک به نیروهای ایرانی می‌زنند، نیروی پشتیبانی ارتش که می‌بیند اوضاع مناسب نیست، دستور عقب‌نشینی می‌دهد، این در حالی است که بچه‌های دانشجو جلوتر بودند و از این عقب‌نشینی خبر نداشتند و به پیشروی ادامه می‌دادند، برد بی‌سیم‌ها هم در آن زمان بیش از 7 کیلومتر نبوده و از طریق بی‌سیم هم نمی‌توانستند به آنها اطلاع بدهند. 
بچه‌های دانشجو در مکانی که نزدیک مزار کنونی آنهاست، در محاصره نیروهای عراقی قرار می‌گیرند. داستان از این قرار بوده که می‌بینند از پشت سرشان چند تانک در حال نزدیک شدن است، فکر می‌کنند نیروهای خودی هستند اما وقتی این تانک‌ها نزدیک می‌شوند شروع می‌کنند به رگبار بستن بچه‌ها. بچه‌ها متوجه می‌شوند محاصره شده‌اند و شروع می‌کنند به مقاومت. تا ساعت 5 بعد از ظهر مقاومت عاشورایی بچه‌های دانشجو ادامه داشته است اما در نهایت دست آنها خالی می‌شود و توسط دژخیمان رژیم بعثی به شهادت می‌رسند. آنها هم که نوادگان بنی‌امیه و یزید بودند، همان‌طور که عصر عاشورا بر پیکر شهدا تاختند، در هویزه هم تانک‌ها از روی پیکر شهدا رد می‌شوند و جنایت را در حق این جوانان به نهایت می‌رسانند. 
 
* خبر این حادثه چه بازتاب و تأثیری در فضای اجتماعی آن دوران داشت؟
به جرأت می‌توانم بگویم که این حادثه سرآغاز شروع سیل حضور نیروهای مردمی در جبهه بود. وقتی مردم شنیدند تعدادی جوان دانشجو و نخبه اینگونه به عنوان نیروهای مردمی به جبهه رفته‌اند، انگیزه حضورهای مردمی افزایش یافت. این حضور ورق جنگ را برگرداند و اوضاع ما تغییر کرد. 
 
* این ناهماهنگی که بین ارتش و نیروهای شهید علم‌الهدی پیش آمد، یک مسأله عمدی بود؟
خیر، عمدی نبود. مقام معظم رهبری فرمودند خیانتی نبوده است، یک مساله و اتفاقی بوده که پیش‌بینی‌‌ناپذیر رخ داده است. 
 
* گویا مقام معظم رهبری، توجه ویژه‌ای به شهدای هویزه دارند؟
بله! همین‌طور است. حضرت آقا در یکی از سخنرانی‌های‌شان فرمودند که شهدای هویزه شبیه شهدای صدر اسلام هستند. این یعنی پیشتاز بودند، پیشرو بودند، خط‌شکن بودند، نخستین‌بار شهدای هویزه بودند که ایده حضور نیروهای مردمی در جنگ را عملی کردند. 
 
* به نظر شما رسانه‌ها وظایف‌شان را درباره تبیین جایگاه شهدای هویزه ایفا کرده‌اند؟ 
واقعا این اتفاق رخ نداده است. این شهدا مظلوم واقع شده‌اند. شهدای هویزه تاریخ‌ساز بودند، نقطه عطفی در دفاع‌مقدس شدند. ببینید! خانواده‌های شهدا اهل شکایت نیستند ولی به هر حال این ناراحتی برای ما هست که چرا تا قبل از این 16 دی‌ماه را به نام «روز شهدای دانشجو به فرماندهی شهید علم‌الهدی» نامگذاری کرده بودند ولی کم‌کم آن را حذف کردند و تاریخ شهادت این عزیزان از تقویم رسمی حذف شد؟ اینها گلایه‌هایی است که در دل ما هست که امیدوارم رفع شود.

Page Generated in 0/0077 sec