خانم اجازه! من میخواهم ایران شوم چون با اینکه پدربزرگ با آنها بد است و ناهارش را در آمریکا، شامش را در انگلیس و سالادش را با سس زیاد در خانه میخورد و همه گوجههای بشقاب من را هم کِش میرود، باز هم نمایندهای از خودشان به سازمان پدربزرگ فرستادهاند.
با اینکه دیدهاند پدربزرگ، موقع محروم کردن ایران و دزدیدن پولهایش، چشم میگذارد تا بقیه قایم شوند، باز هم میکروفنی که پدربزرگ دستکاری کرده را روشن میکنند و حرفشان را میزنند.
آنها با سماجت رایشان را مینویسند و میدهند و با اینکه پدربزرگ جلوی چشم خودشان برگه را میجود، زبان درآورده، برگهای از جیبشان در میآورند و میگویند: اون کپی بود اصلش اینجاست!
با اینکه میدانند پدربزرگ ایران را بیحقوق بشر خوانده ولی عربستان را از فهرست کودککشان حذف کرده و با اسرائیل دستوروبوسی میکند، هر روز بهموقع سر کار میروند تا مخالفت کنند. در حالی که پدربزرگ به زور با دمپایی مادربزرگ ساعت یازده بلند شده، صبحانه میخورد و موقع کِش رفتن گوجههای لقمه نان و پنیر من میگوید بریم سازمان چیکار کنیم، کسی که چیزی رو نقض نکرده به جز ایران.
آنها به رفتارهای بد پدربزرگ محل نمیگذارند و همش اعتراض میکنند.
خانم اجازه! من میخواهم مثل ایران شوم و اعتراض کنم و گوجه بخورم.