مسافران شریف یادتان هست؟ توی این خط تاکسی نبود، بنزین نبود، خیابان نبود، نور نبود؟! البته مسافر هم نبود؟! (بهت و حیرت مسافران)
آن زمان اینجا کلا بیابان بود. این ما بودیم که آمدیم اینجا شهر ساختیم. جاده زدیم، رفتیم از خارج بنزین و تیر برق و تاکسی وارد کردیم. این ما بودیم که دلار خرج کردیم تا قحطی از اینجا رفت و مسافر آمد. (شیشکی مخفیانه یکی از مسافران)
ما از جان مایه گذاشتیم. شب و روز نشناختیم تا مسافرکشی در این خط راه افتاد. در این مسیر همه خانواده را مخصوصا برادر را به کار گرفتم تا گره کور مشکلات باز شود. (تکبیر مسافران)
حالا امروز یک عده معدود مسافرنما از کمبود تاکسی ناراحت هستند! خب بروند یک جایی که ناراحت نباشند! امروز مردم از کمبود تاکسی ناراحت نیستند. (پیاده شدن مسافران)
بلکه از رعایت نکردن صف توسط رانندگان ناراحت هستند. (ترمز شدید)
راننده: داداش اینم تیمارستان. بهسلامت.