گروه فرهنگ و هنر: فیلم «روشن» دقیقا نمیداند میخواهد چه اثری باشد. شخصیت اصلی با بازی رضا عطاران یک فرد عاشق سینماست که یک خانه کوچک و زندگی سادهای دارد. او یک واحد از برجهای اطراف تهران را پیشخرید کرده اما سازندگان خانه به قولشان عمل نکردهاند و به همین خاطر هم این کاراکتر در وضعیت بدی قرار گرفته است.
خانواده او در حال فروپاشی است و همسرش هم به طور کامل از او جدا شده و تصمیم گرفته با تنفروشی اوضاع زندگی خود را بهبود بخشد. فیلم به علاقه کاراکتر رضا عطاران نسبت به سینما میپردازد، از نگاه ساده او به زندگی میگوید و سعی میکند با فضایی آرام و شبیه به شخصیتهای ساده فیلمهای ناتورئالیستی کارگردانهای شناختهشدهای مثل فدریکو فلینی، در دل مخاطب همدردی ایجاد کند اما به هیچ عنوان موفق نمیشود.
ممکن است فیلمهای خوب بسیار زیادی را ببینیم که در آنها با کاراکترهای اصلی سرخورده و بدون هدف طرف هستیم. در چنین شرایطی سازندگان فیلم سعی میکنند با طراحی یک ماجرا و اتفاقاتی که برای شخصیت اصلی رخ میدهد، همچنان ریتم و هیجان فیلم را حفظ کنند اما فیلم «روشن» به بدترین شکل ممکن این کار را انجام میدهد.
اتفاقاتی که برای رضا عطاران در این فیلم رخ میدهد و شخصیتهایی که او در طول قصه با آنها روبهرو میشود، هیچ کدام پیشزمینه خاصی ندارند و در داستان هم ما تقریبا هیچ اطلاعات تازهای درباره آنها کسب نمیکنیم. اتفاقات هم فاقد هیجان کافی هستند و «روشن» بیشتر از آنکه مانند یک فیلم سینمایی باشد، شبیه سریالهای کوتاه درجه دوم شبکه نمایش خانگی است که داستان در آنها بشدت کند و بیهدف پیش میرود.
«روشن» نهتنها بدترین فیلم روحالله حجازی است، که اندک انگیزه و امید باقیمانده برای دنبال کردن کارنامه او را هم از بین میبرد و نشان میدهد به پایان راه رسیده است.
اگر زمانی در «زندگی مشترک آقای محمودی و بانو» یک داستان نیمخطی قابل پیگیری وجود داشت، اینجا همان قصه نیمبند هم وجود ندارد. اگر زمانی در «مرگ ماهی» سر و شکل بصری فیلم چشمنواز بود، اینجا تصویر دلنشینی هم وجود ندارد و اگر زمانی در «زندگی خصوصی آقا و خانم میم» با همه ضعفهایش، دستکم مضمون و تم اثر قابل تشخیص و بحث بود، اینجا حتی مشخص نیست فیلم برای چه و بر اساس کدام انگیزه محرک مضمونی ساخته شده است.
حجازی یک بار دیگر تلاش کرده بهترین تکنیسینها را برای ساخت فیلمش دور هم جمع کند و طبق معمول حضور آنها کمترین کمکی به فیلم نکرده است. به همان اندازه که انتخاب محمود کلاری برای فیلمبرداری «مرگ ماهی» تناسبی با اتمسفر فیلمنامه نداشت، اینجا هم معلوم نیست بامداد افشار با آن جنس از موسیقی مدرن خاص خود، چه تناسبی با دیگر اجزای فیلم دارد، یا مرتضی نجفی به عنوان فیلمبردار چه کمکی به فیلم کرده، یا ترکیب رضا عطاران و سیامک انصاری به عنوان کمدینهایی در قالب غیرکمدی، چه قصد و هدفی را دنبال میکند.
اصالت، گمشده سینمای حجازی است و در روشن هم، مثل فیلمهای قبلی خود تلاش میکند تا از خود واقعیاش فاصله بگیرد و قصه آدمهایی را روایت کند که کوچکترین نسبتی با خود فیلمساز ندارند. نتیجه آنکه باز هم مثل فیلمهای قبلی حجازی، آدمهای فیلمهایش شبیه به هیچ دسته و فرقه و قشری از آدمهای واقعی جامعه نیستند و فقط توهمات حجازی از جهان اطرافند.
آیا حجازی واکنش شخصیت اصلی فیلم خود در قبال خیانت همسرش را که به مضحکترین شکل و با جمله «دیگه این کارای بد رو نکن» خلاصه میشود، قابل درک و فهمیدنی میداند؟ یا به همسر او حق میدهد با مرد دیگری رابطه جنسی داشته باشد؟
آن خانه عجیبی که سیامک انصاری شبها در آن قمار میکند، مواد میکشد و در یکی از اتاقهایش هم یک فاحشه وجود دارد، کجاست؟ چرا اینقدر بیمنطق و بیمعناست؟ و چندین و چند سوال دیگر که همگی نشان میدهد روحاللهحجازی برای انکار و فاصله گرفتن از خودش آنقدر اغراق میکند که از فیلمهایش موجوداتی نافهمیدنی و بیاصالت میسازد که هیچ مخاطبی خودش را در آنها نمیبیند.