printlogo


کد خبر: 231156تاریخ: 1399/12/13 00:00
نقدی بر مجموعه شعر «غروب بنفش آن سوی پنجره» کامیار شاپور
تروریسم ادبی

حمیدرضا شکارسری: اگر مخاطب جدی و حتی نیمه‌جدی شعر امروز هستید و می‌خواهید آدرنالین خون‌تان بالا برود و تا حد انفجار، عصبی شوید و تا مرز آنفارکتوس قلبی و سکته مغزی پیش بروید، اگر می‌خواهید شاهد توهین به زبان و تمسخر شعر باشید و خلاصه! اگر می‌خواهید صریحا به شعور هنری و ذوق ادبی شما توهین شود، کافی است مجموعه شعر «غروب بنفش آن سوی پنجره» را بخوانید!
ما مخاطبان شعر فارسی که تجربه مواجهه با شعرهای گنگ و مبهم و پیچیده دهه‌های 40 و 70 با انواع و اقسام عناوین شیک اما فریبنده را داشته‌ایم، به سختی باید از گنگی و ابهام شعری متعجب و افسرده شویم اما مجموعه‌ای که بتواند هنوز ضربان قلب عصبانی و متاسف ما را بالا ببرد باید مجموعه شعر خفنی باشد (خفن؟ پیش دهخدا دنبالش نگردید!)
ترور زبان به معنای خالی کردن آن از اعتبار رسانه‌ای و ماهیت اجتماعی آن است. به ۲ گونه می‌توان زبان را ترور کرد؛ یکی تهی کردن آن از معنا بدون دلیلی زیباشناختی و دیگری پراکنده ساختن محتوای آن بدون غایتی اندیشیده شده. در این ۲ صورت زبان دیگر یک رسانه نیست، در نتیجه ماهیتی اجتماعی ندارد و متعاقب آن نمی‌تواند ژانری در سخن باشد چون سخن بدون مخاطب اصلا وجود خارجی ندارد. 
به‌ندرت می‌توان متنی در این غروب بنفش پیدا کرد که دچار بی‌معنایی و تلاشی نشده باشد. این هم نمونه‌ای از بی‌معنایی:
عکس شش در چهار سیاه و سفید در پاسپورتم/ به من گفت: دوچرخه/ سبیل بابات می‌چرخه/ حلقه هولاهوپ از بطری پپسی گریخت/ ستاره از سپیده انتگرال گرفت/ محبت نوساناتش را به پاندول ساعت سپرد... 
اجازه بدهید ادامه ندهم شاید شاعر بخواهد تا ابد به این خزعبلاتش ادامه دهد!
اگر به موازات این بی‌معنایی، تلاشی و پراکندگی محتواها را هم اضافه کنیم به مصداق اصلی ترور زبان می‌رسیم. طبعا با ترور کور زبان، شعری هم وجود نخواهد داشت:
مرجان آبی بود/ کرانه به هشت‌پا/ چشمک زد/ ونوس بوی عفونت/ می‌داد/ ما سکوت را در   فنجان‌های چای‌مان/ هم زدیم/ تک خال آقای الف سبیل تاب داده‌اش بود/ دایره در نقطه تانژانت زخمی شد/ ما خطی منزوی را/ به میهمانی حجم مکعب بردیم/ بوسه از زبر بودن/ موهای تو خسته بود/ و من چترم را در ازدحام قطرات باران/ جا گذاشتم.../ حالا نقطه گریز/ خط افق را/ به خواب آ، تاب دعوت می‌کند/ غروب است .../ و من آدامس دارچینی‌ام را/ به مثلثی بنفش قرض داده‌ام/ آقای ت. طین/ با بلیط بخت‌آزمایی برنده‌اش/ به طوطی لبخند می‌زند 
عذر می‌خواهم که مجبور شدم کل این نوشته را بنویسم که شاید برخی خوانندگان گرامی بفرمایند منتقد بخشی از شعر را گزینش کرده و با جدایی از اصل متن، بی‌معنا و متلاشی جلوه داده است. 
مشاهده می‌شود که بی‌معنایی تنها در کلیت متن نیست که آزاردهنده است، بلکه در بعضی سطرها هم به تنهایی بروز می‌کند و این دیگر شاهکاری ا‌ست از شاعر! به یاد آن مسابقه معروف بی‌معناسرایی در دربار آن پادشاه می‌افتم که حکم داد به اندازه وزن شاعر بی‌معنانویس به او طلا بدهند اما به ازای هر بیت معنادار دندانی از او بکنند و شاعر ما در نهایت با دهانی خالی از دندان و انبانی پر از طلای ناب به خانه‌اش برگشت! صاحب این «غروب بنفش» مورد بحث ما البته دندان زیادی از دست نخواهد داد!
شعرهای این مجموعه توهم پیچیده بودن را ایجاد می‌کنند اما اصلا پیچیده نیستند. شاعر می‌کوشد بر تن ابهام و لالمانی متن با به کار بردن اصطلاحاتی علمی و اشکال و احجام هندسی و اسامی خاص، لباس پیچیدگی بپوشاند. این تحقیر دروغین مخاطب اوج پلشتی زبان و کاربر آن را به نمایش می‌گذارد:
الکتریسیته استاتیک، به زنبورها/ حسادت می‌کرد/ دارالفنون/ برای همیشه/ تعطیل شده بود/ سکوت با لب‌های سرخ/ به پوست‌های پوسیده/ لبخند می‌زد/ وزن مخصوص حادثه/ در روز بارانی / در ازدحام ایستگاه ترن / رنگ می‌باخت
برای سوار شدن به اتوبوس/ من به اسکلت یک ساختمان فکر می‌کردم/ و روزهای برف گرفته/ خانم فروزنده اربابی/ در رادیو / ضرب‌المثل‌های فارسی را / به شنوندگان یاد می‌داد 
دست تهی شاعر این مجموعه وقتی آشکارا رو می‌شود که در راستای تمسخر علنی مخاطب می‌کوشد چند نمونه محاوره‌نویسی و موزون‌نویسی را هم تمرین و منتشر کند. 
بَرِ این که خیلی خاطرخواتم
می‌خونم تو کوچه باغا
بَرِ این که چهرت فریباس
می‌رم تا اون سوی دریا
اگه پیشم نمونی 
با بهونه‌های بچه‌گونه
اگه تنهام بذاری 
تو بیداد این زمونه
اجازه بدهید نمایش فاجعه را در فرم و محتوا همین جا متوقف کنم چون واقعا نمی‌دانم این مجموعه، شوخی یک انتشارات موجه با شعر معاصر است یا رندی و بی‌ملاحظگی و بی‌مبالاتی یک شاعر در برابر هنر و ادبیات یا اساسا شوخی شعر معاصر با تاریخ غنی ادبیات این مرز پرگهر؟!
راستی! حتما ‌حتما پانویس این نقد را فراموش نکنید!
* اصلا هم کاری به این نداریم که باعث و بانی این فاجعه، پسر «پرویز شاپور» و «فروغ فرخزاد»، از نویسندگان و شاعران نامدار شعر معاصر ایران است و یک در میلیون هم احتمال نمی‌دهیم که همین نسبت تصادفی، تصادفا موجب انتشار این نوشته‌های تصادفی شده است!
** بابت لرزاندن مجدد تن والدین محترم این شاعر و تمام آشنایان و بستگان سببی و نسبی و تمام اصحاب هنر و قلم حلالیت می‌طلبم!

Page Generated in 0/0073 sec