لاله جهرمی: به دلایل مختلف در روزگاری به سر میبریم که عاشقانهسرایی و تغزلینویسی رایج شده است. آیا ارجاعات سیاسی - اجتماعی در شعر از مد افتاده است، چون مسائل سیاسی و اجتماعی اعتبار و قطعیت خود را از دست دادهاند؟ آیا فضاهای فلسفی و هستیشناختی، رونق و جذابیت خود را گم کردهاند؟ آیا اقتضائات محیطهای مجازی بویژه از نوع جوانپسند و عامهگرایانهاش، پرداختن به سوژههای عاشقانه را جایگزین ارجاعات برونمتنی کرده است؟ در نهایت آیا عاشقانهسرایی و تغزلینویسی لزوما مترادف با سطحینویسی است؟
***
«به مردن عادت نمیکنم» تبعیت از جریان عاشقانه شعر امروز است، با این حال تبعیت از جریان مبتذل عاشقانهسرایی نیست؛ ابتذال نه به معنای اخلاقیاش، بلکه به معنای دنبالهروی از کلیشههای رایج این ژانر. «پروین سلاجقه» در این اثر احساساتی نمیشود و تلاش میکند حسی بنویسد. او این تلاش را با رسیدن به فرمی، آشکار میکند؛ روالی که در شعرهای احساساتی جای خود را به ذکر روایات عاشقانه میدهد. شعرهایی که اگر چه از شعریت تهی نیستند اما سهلالوصولاند. شعرهای سلاجقه اما سهلالوصول نیستند:
«بازی بستهای هستیم (من و تو)/ جهان کوچکی داریم (یک مرکز یکی حاشیه)/ توی سطرهایم حضور صریحی داری عزیزم!/ خوابشان را آشفته میکنی»
به این ترتیب شعر اگر چه بیتردید ماهیتی تغزلی دارد اما تکلایه نیست. در همین شعر کوتاه میتوان رد پای اعتراض به جایگاه نابرابر عاشق و معشوق (و احتمالا اعتراضی کم و بیش فمینیستی به روند مردسالارانه عشق) را به وضوح مشاهده کرد.
در شعر زیر که بیشتر تغزلی است تا عاشقانه، میتوان رد پای اعتراضی حافظانه به ریا و ریاکاری را در پایانبندی متن دید:
«چقدر شبیه منی بنفشه آفریقایی/ وقتی دلت برای آفتاب تنگ میشود!/ وقتی در گوشه گلدان کوچکت کز میکنی/ و منتظر میمانی/ تا دستی پرده تاریک را کنار بزند/ و تو به خطوط روشن آفتاب متصل شوی/ چقدر شبیه منی!/ وقتی که گلدان تاریکت را میپذیری/ وقتی که میپذیری/ و دلت برای صراحت رنگها تنگ میشود»
وقتی این شعر را در مجموعهای از شعرها از زنی شاعر میخوانی، حتی میتوانی از آن مانند شعر بالایی، تاویلی فمینیستی هم داشته باشی.
فرم در شعرهای این مجموعه، صورتی متکی بر تکرار دارد. گاهی تکرار واژگانی، گاهی تکرار عبارات و سطرها، گاهی تکرار ساختهای دستوری و... و همین فرم است که هویت داستانی و روایی متن را تعدیل میکند و به سمت فضای شاعرانه سوق میدهد؛ فرمی که در اشعار بلندتر به اجرا درمیآید. به عبارت دیگر سلاجقه نه در شعرهای کوتاه که بیشتر در شعرهای متوسط و بلندترش میتواند با تکیه بر فرم تکرار به نتیجه برسد.
«. . . . / . . . . / از پلهها بالا میروم/ از پلهها پایین میآیی/ بالا میروی/ پایین میآیم/ بالا/ پایین/ پاگرد کوچکی هست میان پلههای بالا و پایین/ روی این پاگرد من و تو به هم میرسیم/ تو: سلام!/ من: سلام!/ ما: سلام!/ تو: ببخشید عزیزم وقت بالارفتن است!/ من: ببخشید وقت پایین رفتن است!...»
و شاعر با این فرم عملا و علنا عشق در روزگار مدرن را به تمسخر میگیرد. این یعنی مفهوم موردنظر شاعر به اجرای زبانی تن داده است؛ تن دادنی که اساس شعر است؛ حذف درونمایه و مفهوم غیرشعری در پس فرم یا تخیلی شاعرانه.
***
«به مردن عادت نمیکنم» به هر دلیل از جریانی از جریانات ادبی روزگار خود تبعیت میکند اما گاهی با آن زاویه هم میگیرد. این استقلال فردی شاعر، به رغم همراهی با امواج تحول شعری، حکایت از شاعری زنده دارد؛ شاعری که نوعی تعامل فعال با ادبیات روزگار خود را پذیرفته است، چرا که میداند به قول باختین، بودن به مثابه یک ارتباط ژرف است و از طریق دیگری است که میتوان به خود دست یافت.