حمیدرضا شکارسری: شعرهای فرمالیستی بیمعنا یا حتی به معنا بیاعتنا نیستند، بلکه به ترتیبی سروده شدهاند که توجه مخاطب را بیش و پیش از معنا، به فرم خود متوجه میسازند. اما سوال اینجاست: کدام شعری چنین نیست؟ کدام شعر توجه مخاطب را به چگونه گفتن خود جلب نمیکند؟ کدام شعر معنا را در پس فرم پنهان نساخته است و نباید معنا را در گرهخوردگی با فرم جستوجو کرد؟ پس به نظر میرسد درستتر این است که بگوییم شعرهای فرمالیستی فقط در فرم خود خلاصه میشوند و تنها در فرازبان و فاصلهگیری از متن و ارجاعات درونمتنی قابل خواندن و خوانش میشوند.
وقتی شعری مانند شعر «شاملو» را میخوانیم، پیش و بیش از معنا درگیر زبان شعر او میشویم و این یعنی فرمالیسم اما این فرم تمامیت شعر او نیست و معنای برجسته متن او در پس این فرم قابل صرفنظر کردن نیست. در واقع او بین فرم و محتوا نوعی رابطه زنده و تعادلی برقرار کرده است. این رابطه به گمان نگارنده همان چیزی است که در شعرهای «وحید عیدگاه طرقبهای» در مجموعه شعر «من هم یکی از شمایم» بارز است.
«عیدگاه» فرم زبانی قوالب موزون با اسلوب بیانی کهن و دایره واژگانی کهن (و نه کهنه!) را دستور کار خود قرار داده است. او از چهارپاره گرفته تا نیمایی را با همین فرم تجربه کرده است و قطعا اگر سپیدسرایی هم میکرد، از همین اسلوب بهره میبرد و شاملویی میسرود. نکته اما تسلط او بر این شیوه سرایش است. او این زبان و بیان را ملکه ذهن ساخته است، آنقدر که میتواند مفاهیمی امروزین را در همان قالب ذهنی خود بگنجاند و اثر را هم طبیعی جلوه دهد.
بیتو آن فلافلی برای من
یادگار مرگ آشنایی است
یادکرد هر قرارمان در آن
ناگوار مثل مردهزایی است...
و حتی مفاهیمی نوتر:
گاه میزنی سری به صفحهام
میزنی و میکنی پسندکی
تا نشان دهی کز آنچه بوده است
همچنان به جای مانده اندکی
این فرم بیانی همواره خطر عدم توانایی انعکاس درست جهان معاصر را در پی دارد. افراط در این فرم البته این ریسک را پررنگتر هم میکند.
ای شده بالین تو آغوش خاک
درد مبادت به تن دردناک
آن از این درد پذیرفتنی
آمدنی نیست مگر رفتنی
از پس رنجی که تو میدانیاش
سردی خاک است و گرانجانیاش
در این مواقع احساس تکرار مضامین آشنای شعر کهن به مخاطب دست میدهد. به عبارت دیگر شاعر نتوانسته حسی آشنا را در قالب مضمونی تازه ارائه دهد و زبان باستانگرا هم به القای این حس کمک بیشتری میکند. این زبان آنقدر قدرتمند است که حتی در قالب نوتری مانند نیمایی هم فضای مسلط خود را به همراه میآورد. آزادی نسبی شاعر در این قالبهای نوتر چون چهارپاره و نیمایی، امکان نو شدن مضامین را فراهمتر کرده است.
ما که از بالای دیوار قرون بر خاک افتادیم / همچو ته سیگار مفلوکی / در فضای بومی میهن / بر زمین بیغم نمناک افتادیم
این توانایی، نگارنده را به یاد «اخوان ثالث» میاندازد. آنجا که درهمآمیختگی شگفتانگیز بیان کلاسیک را با اصطلاحات و مقولههای نو به نمایش میگذاشت. این آمیختگی ظرفیت قابل تأمل زبان فخیم سنتی را در ایجاد بیانی صمیمی به نمایش میگذارد:
پیش از این هم خود را / دیده بودم اما / نه بدین لبریزی / هیچکس هست که احساسم را با او تقسیم کنم / هیچکس هست به جز سیبزمینی ته آتش و سرمای شب پاییزی
مشاهده میشود که چه فضاسازی موجز و کارآمدی با همین زبان مایل به دکلماسیون کهن امکانپذیر شده است! و «من هم یکی از شمایم» کم ندارد از این قطعات تاثیرگذار، اگر چه در مواقعی چنانکه در سطرهای بالا ذکر شد، جادوی موسیقی این زبان و بیان عنان کار را از دست شاعر خارج میسازد و شعر را به قدمایینویسی کامل متمایل میکند.