قطعی فرض کردن پیروزی در انتخابات ریاستجمهوری چه تبعاتی برای جریان انقلاب داشته و چگونه میتواند میدان رقابت را به سمت ایدهآل غربگرایان هدایت کند؟
یونس مولایی: تاریخ هر جامعهای را میتوان حاصل جمعی از تجارب جمعی اعضای آن در مواجهه با روزهای سخت و آسان، همدلی و نزاعها و انتخابهایی دانست که در برهههای مختلف شکل گرفته است. از همین رو به سختی میتوان در جایگاه تجزیه و تحلیل وضعیت موجود نشست و چشم بر گذشته بست. هر قدر هم انسانهای مختلف با تکیه به قدرت اختیارشان مقابل فرضها و احتمالات بایستند، باز هم نمیتوان مشت تاریخ را خالی از پیشبینی شرایط موجود و هشدار نسبت به تکرار صفحات سیاه آن دانست. شاید از همین جهت بتوان سیزدهمین دوره انتخابات ریاستجمهوری در 28 خردادماه سال جاری را به عنوان یکی از نقاط عطف تاریخی ایران که تاثیرات بلندمدتی بر سرنوشت جمعی مردم میگذارد، نیازمند بررسی و تحلیل در ظرف تاریخ دانست.
هر چند رقابت سیاسی مهم و با مشارکت گسترده مردم، برگ زرین جدید در تاریخ هزاران صفحهای ایران است اما نمیتوان چشم بر این واقعیت بست که تجربه انتخاباتهای برگزار شده در طول بیش از 40 سال گذشته به عنوان شاخصی مهم در شناسایی الگوی رفتار جمعی ایرانیان به حساب میآید؛ تجربههای انباشت شدهای که جملگی آنها ارزش و اعتبار والایی برای تحلیلگران و نخبگان سیاسی دارد. تجربه فضای قطبی در تغییر اتمسفر اجتماعی جامعه، الگوی نسبتا مشابه دولتها پس از انتخاب در دومین دوره پیاپی، نقش جدی آرای خاموش در تغییر معادلات انتخاباتی، وزن برابر و بعضا سنگینتر آرای سلبی در نسبت با آرای ایجابی در مزیت بخشیدن به کاندیداهای مختلف، تبدیل انسجام ملی به انشقاق ملی در سایه تغییر ادبیات کاندیداها و دهها گزاره دیگر را میتوان شاهد مثالهایی از تجربههای کسب شده در میدان رقابتهای انتخاباتی دانست که همگی میتواند در محاسبات سیاسی و اجتماعی گروههای مختلف تاثیرگذار باشد.
* آیا پیروزی قطعی است؟
با این اوصاف آنچه به شکل رعبآوری در ماههای گذشته و روزهای منتهی به انتخابات 28 خرداد به چشم میآید، عدم بهرهگیری کافی از تجارب انتخاباتی جریان انقلاب در ادوار مختلف است؛ تجاربی که عدم رجوع به آنها میتواند به تحمیل هزینههای سنگینی به آینده کشور منتج شود. یکی از مهمترین خطرهایی که بخشی از جریان انقلابی کشور را در این میدان تهدید میکند، فرض قطعی بودن پیروزی تحت هر شرایط و مناسباتی است. اینکه آیا اساسا در میدان سیال رقابتهای سیاسی چیزی به عنوان «قطعیت» وجود دارد، بحثی تفصیلی میطلبد اما آنچه از تجربه انتخاباتهای چند دهه اخیر حاصل میشود آن است که هر جریانی پیش از آغاز رقابتها خود را پیروز قطعی به حساب آورده، شکست سنگینی را متحمل شده است. بر مبنای همین تجربه هر قدر رقیب حاضر در صحنه نیز دستان خالی داشته باشد، نمیتوان این خالی بودن دستها را به مثابه بالا بودن آنها دانست. با این فرض آیا قطعی دانستن پیروزی از اکنون و مشغول شدن به خردهاختلافات فاقد اولویت را میتوان امری عقلانی به حساب آورد؟
احتمالا برخی جریانات سیاسی با پیش کشیدن نتیجه آخرین انتخابات برگزار شده کشور در اسفند 98 و شکست فاحش یاران دولت اینگونه نتیجه گرفتهاند که نباید هیچ گونه احتمالی برای تغییر معادلات در آینده سیاسی کشور در نظر گرفت و از اکنون میتوان با استناد به این پیروزی قطعی، پیرامون دیگر اختلافات درون جناحی چانهزنی کرد اما آیا واقعا همه معادلات و مناسبات را به همین سادگی میتوان مورد ارزیابی قرار داد؟ نادیده گرفتن سنخ متفاوت انتخابات ریاستجمهوری با انتخابات مجلس شورای اسلامی، چشمپوشی بر موقعیت خاص سال 98 که نمود آن در کاهش مشارکت عمومی نیز مشاهده شد و انبوهی از این موارد در کنار یکدیگر چنین حکم میکند که از دل قیاس ۲ انتخابات نمیتوان به نتیجهگیری صحیحی رسید. با این حال حتی اگر فرض مورد نظر یعنی قطعی بودن پیروزی در انتخابات را محتوم بدانیم، باز هم میتوان دلایل عدیدهای آورد که تکیه دادن به چنین فرضی میتواند به تضعیف آن منتهی شود و نهایت امر نتیجه خسارتباری به همراه داشته باشد. برای درک بهتر این مساله میتوان تنها با کمی سوءظن به تلاش رسانههای غربگرا برای تثبیت فرض پیروزی قطعی نیروهای انقلابی در انتخابات پیشرو نگاه کرد. آیا جریانی که چنین با قطعیت از شکست خود آگاه است، با جدیتی مضاعف نیز فعالیتهای انتخاباتیاش را پیگیری میکند؟ با این حال میتوان فراتر از این ظن رفت و به تبعات قطعی دانستن این فرضیه اندیشید.
* بالا گرفتن تشتت گروهی
بدیهیترین نتیجه قطعی تصور کردن پیروزی در انتخابات، بالا گرفتن تشتتهای گروهی در بدنه جریان انقلابی است به گونهای که گروههای مختلف با خردهاختلافهایی که طبیعت هر فضای سالم سیاسی است، عملا خود را مقابل یکدیگر تعریف میکنند و با دیگریسازی از نیروهای همسو با خود به رقابت با آنها میپردازند؛ مسالهای که پیش از این نیز در موارد مشابه تجربه شده است. یقینا این تشتت گروهی برخلاف آنچه تصور میشود اثر منفی بر تمام گروهها میگذارد به گونهای که عملا به علت تجمیع نشدن توان و ظرفیت تبلیغاتی جریان انقلابی، آنها را به جای صدایی بلند، تبدیل به مجموعهای از صداهای آرام میکند. مضاف بر این، چنین تشتتی تاثیر منفی دیگری بر جامعه میگذارد که ضرر آن اگر بیشتر نباشد کمتر نیست. زمانی که جامعه ایران در موقعیت آشفته سال1400 در کنار انباشت ناکارآمدیها شاهد مجموعه زیادی از افراد و گروههایی میشود که خود را تنها گزینه صلاحیتدار برای کسب کرسی ریاستجمهوری میدانند، میلی برای همراهی با آنها پیدا نمیکند. یقینا نمیتوان براحتی از شیوه پیروزی ناپلئونی حسن روحانی در انتخابات سال92 با تنها 7/0 درصد بیش از نصاب لازم چشمپوشی کرد. جامعه زمانی که در کنار مجموعه صداهای پراکنده با صدای بلند یک فرد روبهرو میشود، توجه بیشتری را به او معطوف میکند. بر همین مبنا قطعی تصور کردن پیروزی در انتخابات خردادماه و متعاقب آن بالا گرفتن تشتت گروهی تنها به نفع یک طرف به پایان میرسد و آن هم طرفی است که در برابر پراکندهگوییها صدایی بلند داشته باشد.
* دور کردن تحلیلها از فضای واقعی جامعه
در سایه قطعی دانستن پیروزی در انتخابات و ایجاد تشتت، عملا تحلیلهای جریانهای سیاسی از فضای واقعی جامعه دور میشود، تا جایی که خردهاختلافهای خود را به عنوان صورت مساله اصلی انتخابات به حساب آورده و از واقعیت امور دور میشوند. ایجاد چنین خطاهای محاسباتی در ذهن نخبگان سیاسی در نهایت امر نیروهای فعال اجتماعی را از پیگیری خط رقابتها در بستر واقعی آن دور میکند. شکلگیری محیطهای آکواریومی و غفلت از مطالبات اصلی مردم به بیگانگی مردم از کاندیداهای جریان انقلاب منتهی میشود. مساله کلیدی معیشت و به موازات آن چگونگی برطرف کردن مشکلات مدیریتی و سیاستگذاری کشور در هیچ برههای به اندازه سال1400 برای مردم ملموس نبوده است و زمانی که تشتت گروهی بالا بگیرد، لاجرم بخش قابل توجهی از موضعگیری نیروهای انقلابی به جای آنکه همراستا با مطالبه مردم باشد، به سمت مسائل انتزاعی رفته و آنها را دچار انتخابهای اشتباه میکند.
* خروج سوژه دولت از میدان رقابتها
پس از تشتت گروهی و به موازات آن بالا گرفتن خرده اختلافات جناحی آنچه در فضای رقابتهای انتخاباتی کمرنگ میشود عاملیت دولت مستقر در ایجاد وضعیت نامطلوب موجود است. در حالی که نخستین سوژهای که جریان انقلابی باید در میدان انتخابات روی آن دست بگذارد نشان دادن نقش دولت فعلی و تفکر جریان غربگرا در شکل دادن وضعیت موجود و تبیین راهکارهای جریان انقلاب برای برونرفت از موقعیت اکنونی است، نباید با اصالت دادن به اختلافات، فضا را به سمتی برد که عاملیت دولت نادیده گرفته شود.
تجربه 8 ساله دولت روحانی بخوبی این واقعیت را مشهود کرد که دوری از تفکر انقلابی نهتنها تضمینی برای رفاه نیست که حتی بعد از بیشترین عقبنشینی در برابر طرف آمریکایی به تحمیل بیشترین فشارهای خارجی نیز منتهی میشود. این تجربه به عنوان مهمترین شاهد مثال بر بصیرت و واقعبینی انقلابیونی است که تمام دولت کمر به تضعیف و تحقیر آنها بسته بود. کمرنگ کردن چنین واقعیتی حتی اگر با غفلتی در سایه تشتت نیز باشد راه را بر تقویت تفکر و ایده انقلابی میبندد.
* آیا غربگرایان به تماشا نشستهاند؟
روی دیگر سکه قطعی فرض کردن پیروزی در انتخابات این سوال نهفته است: آیا غربگرایان به تماشا نشستهاند تا کرسی مهم ریاستجمهوری را به رقیب واگذار کنند؟ خیلی خوشبینانه است که چنین فرضی را در شرایطی که همه شواهد و تحرکات حکایت از تلاش حداکثری اصلاحطلبان برای تمدید حضورشان در پاستور دارد بپذیریم. غربگرایان که در سالهای گذشته با سقوط آزاد اعتبار سیاسی و اجتماعیشان در سایه عیان شدن میزان ناکارآمدی دولت روبهرو شدهاند بخوبی به این واقعیت آگاه هستند که شکست در میدان انتخاباتی سال1400 میتواند آنها را تا سالیان سال از مدار تمام تحولات خارج کند، پس طبیعی است با تمام توان خود به میدان رقابتها بیایند و حتی آنچنان که در ادوار پیشین نیز نشان دادهاند در شرایطی که پیروزی برایشان حیاتی شود میتوانند با چشمپوشی بر منافع ملی حتی میز رقابت سالم و قانونی را نیز به هم بزنند. اما طرفی که سعی میکند در افکار عمومی پیروزی رقیب را تضمین شده بداند و آنها را به سمت تشتت و چندصدایی رهنمون کند چه چشماندازی به انتخابات سال1400 دارد؟
* سناریوهای احتمالی غربگرایان
تجربه شکستهای متوالی اصلاحطلبان در انتخاباتهای دهه80 و در نهایت شورش خیابانی سال 88 آنها را به این نتیجه رساند که جز با به میدان آوردن دالهای جدید نمیتوانند سلایق مختلف را با خود همراه کنند از همین رو با آغاز دهه 90 و افزایش فشارهای خارجی به کشورمان و ملموس شدن این فشارها در معیشت روزمره مردم تمام توان تبلیغاتی خود را معطوف به سرمایهگذاری در حوزه سیاست خارجی کردند؛ سرمایهگذاری گرانقیمتی که البته در نهایت به توافق اضطراری و ناکام برجام منتهی شد. اما همه چیز وفق مراد غربگرایان پیش نرفت و با جوانمرگی این توافق، آنها نیز تمام اعتبار سیاسی خود را از دست دادند تا جایی که عملا افکار عمومی شاهد آن بود که نهتنها غربگرایان در رفع تحریمها توفیقی نیافتهاند، بلکه کوچکترین کارآمدی را نیز برای مدیریت شرایط تحریمی ندارند. بر همین اساس مهمترین سناریوی احتمالی جریان غربگرا که بیم آن در آستانه انتخابات نیز میرود قربانی کردن منافع ملی کشور در پای پیشنهادهای حداقلی دولت جدید آمریکاست. غربگرایانی که پیش از این بارها با صراحت مذاکرات خارجی خود را بخشی از پروژه انتخاباتی داخلی خود خوانده بودند از ماهها پیش دورخیز کردهاند تا در موقعیتی که با آغاز گامهای عملی هستهای در مواجهه با برداشته نشدن تحریمها ابتکار عمل به دست کشورمان افتاده است با قبول کمترین امتیازها و آبنباتها به توافقی ضعیف پیش از انتخابات خردادماه برسند و از این توافق برای بازگرداندن اعتبار سیاسی خود و بسیج حامیانشان استفاده کنند. غفلت از این سناریو در کنار سناریوهای دیگری همانند دوقطبیسازیهای اجتماعی و فرهنگی عملا میتواند به غربگرایان این فرصت را هدیه دهد تا در روزهای پایانی رقابتهای انتخاباتی به جای آنکه در مقام پاسخگویی قرار گیرند، همانند جریانی که تا به حال بیرون از قدرت بوده است از وعدههای انتخاباتی جدید رونمایی کنند. در چنین موقعیتی آیا جریان متشتتی که پیشاپیش خود را پیروز انتخابات تصور کرده توانایی هدایت افکارعمومی را دارد؟
* بهرهبرداری از تخریب نیروهای انقلابی
شاید جریان غربگرا براحتی به تماشای شکست انتخاباتی خود و از دست دادن جایگاه کلیدی ریاستجمهوری ننشیند اما یقینا تمایل زیادی دارد تا به تماشای نزاع رقبای خود بنشیند و بیشترین بهرهبرداری سیاسی - انتخاباتی را از این فضا ببرد. به عبارت دیگر زمانی که با اصالت پیدا کردن خردهاختلافات درون جریان انقلابی، گروههای مختلف با فرض قطعی بودن پیروزی در انتخابات رو به تخریب یکدیگر بیاورند بیشترین نفع به جریانی میرسد که از دل این تخریبها میتواند افکار عمومی را با خود همراه کند.
نگاهی مختصر به رفتار بخشی از رسانهها و اشخاص در ماههای اخیر کافی است تا متوجه این واقعیت شویم که بخشی از جریان انقلابی با فرض اینکه پیروز قطعی انتخابات است چگونه رو به تخریب چهرههای شاخص این جریان آورده است. ازدیاد موج تخریبی که به ظاهر برای انتخاب بهترین گزینه صورت میگیرد تنها نتیجهای که با خود دارد افول اعتبار نیروهای انقلاب در فضای عمومی کشور است. به تماشا نشستن چنین فضای مخربی مهمترین آرزوی غربگرایانی است که عملا تمام اعتبار و حیثیت سیاسی خود را از دست رفته میبینند و میتوانند با استناد به چنین فضایی درون جریان انقلاب عملا بخشی از اعتبار از دست رفته خود را بازیابی کنند و به این امید داشته باشند که با عدم همصدایی نیروهای انقلابی و شکسته شدن مجدد ظرف آرای انتخاباتی بار دیگر فرصت خود برای سکونت در پاستور را امتحان کنند. احتمالا اگر نگاه انبوه چهرههایی که احساس میکنند پیروزی در انتخابات چنین سهل و در دسترس است چنین باشد، آنها در حضور سیاسیشان و فضایی که حول این حضورها شکل میگیرد تجدیدنظر بکنند. یقینا قطعی دانستن پیروزی در میدان انتخابات نقطه پایانی بر این قطعیت خواهد بود.