داخلی. روز. هیئت دولت
رئیس جمهور و وزیران در کنار هم نشسته اند.
رئیس جمهور: آقای رحمانی فضلی! یک گزارش از وضعیت کشور در هفته گذشته بگید.
وزیر کشور نفسی چاق میکند و با روشن کردن میکروفن خود میگوید: الحمدلله همه چی خوبه، فراوونی در همه اقلام داریم، مرغ، گوشت و خیار و تره بار با قیمت ناچیز در دسترس مردم هست. خط فقر بحمدالله نداریم دیگه و تبدیل شده به خط ثروت و مردم همینجور ثروتمندتر میشن. کرونا هم با تدابیر حضرتعالی ریشهکن شد و تمام شهرهامون آبی هستن. ضمناً با اتکا به قوای داخلی در حال رونق روزافزون تولید هستیم.
رئیس جمهور: ممنون آقای فضلی علی برکت الله. آقای ظریف! از منطقه چه خبر؟
ظریف میکروفن را روشن می کند و میگوید:
کما فیالسابق آمریکاییها هی پیغام میدن برای مذاکره و ما رد میکنیم حتی در پیغام آخر حاضر شدن تحریمهای ترامپ رو بردارن و گفتن ما میخوایم توبه کنیم ولی ما گفتیم مذاکره بی مذاکره، برید گم شید احمقها؛ یا همه تحریمها و راستی آزمایی یا هیچی!
داخلی. روز. کاخ سفید
جو بایدن کلافه و در حالی که کمی رو به جلو خم شده و دو دست را بر گوشهای خود گذاشته و به میز نگاه میکند، پشت میز است. صدای در زدن میآید. بایدن می گوید: بفرمایید.
کاملا هریس وارد شده و میگوید: قربان دستور داده بودید خدمت شما برسم.
بایدن نفس عمیقی میکشد و به صندلی تکیه میدهد و میگوید: کم آوردم کاملا... دارم دیوونه میشم از دست روحانی، نه مذاکره میکنه نه باج میده و نه حتی یه لبخند میزنه که آدم دلش خوش بشه که امیدی هست. اون ممدجوادم بدتر از خودش...
کاملا روی صندلی مینشیند: درک میکنم قربان. چند ماهه شبانهروزی داریم از طریق کانالهای ارتباطی خودمون تلاش میکنیم ولی طرف ایرانی اصلاً محل نمیذاره. روزنامههای زنجیرهایشون هر روز دارن مارو میزنن. مدیریت خوب و توزیع مناسب کالا باعث شده مردم اصلاً کمبودی احساس نکنن. حسن داره تحریمهارو با مدیریتش بیاثر میکنه. اون خیلی باهوشه... با کاراش و دیپلماسی فعال منطقهای و جهانیاش مارو منزوی کرده. داریم متحدامون رو رفته رفته از دست میدیم. اول اروپا، بعد آسیا و آفریقا...
بایدن سیگاری از کشو در میآورد و روشن میکند و بعد از پک زدن میگوید: بهش رسوندین توبه کردیم؟
هریس با نا امیدی میگوید: بله! چند بار گفتیم هل لی من توبه ولی گول نخورد.
بایدن: کاملا یه کار بخوام برام میکنی؟
هریس: بله قربان!
بایدن از کشوی خود تفنگی در میآورد و به هریس میدهد و میگوید: منو بکش تا از این ننگ خلاص بشم.
هریس: میشه خودم رو هم بکشم؟ احساس ننگ منم بالاست.
بایدن: آره!
هریس: پس بذارید یه نارنجک تو کیفم هست بندازم و همزمان کنارش وایسیم!