یادداشتی بر مجموعهشعر دفاعمقدس «در پیرهن تو سنگری جا مانده» سروده علی آبانافتلتی
وارش گیلانی: علی آبانافتلتی از شاعران و منتقدان شاخص و شناخته شده است که امتحان خود را در شعر کلاسیک خوب پس داده است؛ همچنین امتحان خود را در حوزه نقد شعر. او یکی از منتقدان باسواد و کاربلد است؛ نه تنها به اعتبار اینکه از داوران برجسته جایزه ادبی وزین خوارزمی است بلکه بیشتر به اعتبار نقدهای شفاهی و کتبیای که از وی به جا مانده است.
اما این همه امتیاز، دلیل نمیشود او یا هر کسی مثل او، در حوزه شعر سپید هم امتحانش را خوب پس داده باشد؛ خاصه در سرودن شعرهای سپید با موضوع دفاعمقدس.
نمیتوان گفت شاعری که جبهه و جنگ و دوران دفاعمقدس را درک نکرده، نمیتواند شعرهای تاثیرگذار و برجسته در این زمینه بگوید. تازه از کجا معلوم که علی آبانافتلتی دوران دفاعمقدس را حتی از نزدیک درک کرده باشد. علت دیگری هم میتواند سبب سستی و ضعف شعرهای دفاعمقدسی از جانب شاعر و منتقدی شاخص شود و آن اینکه شاید او استعداد بالایی در شعر سپید نداشته باشد یا مثلا در شرایطی دست به سرودن شعرهای سپید دفاعمقدسی زده که شرایط مناسب و مساعدی برای سرودن و تمرکز نبوده است.
در پی توجیه شعرهای متوسط مجموعهشعر دفاعمقدس «در پیرهن تو سنگری جا مانده» علی آبانافتلتی نیستم و نیز دنبال بهانهای نمیگردم تا شاعر این مجموعه را منزه بدانم از متوسط سرودن که اول اینکه طبیعی است شاعری شعرهای بد و متوسط و خوب را با هم داشته باشد، زیرا همه شاعران شعرشان در چنین وضعیتی قرار دارد؛ حال یکی کمتر و یکی بیشتر. هدف بیان واقعیتها بود و نه توجیه کسی یا چیزی. چرا که تولید هر اثر متوسط و بدی، اگر قصوری در آن است، طبعا سخت متوجه تولیدکننده آن است، نه چیز دیگر. حرف آخر این بحث این است که بهتر است اثر هنری و حتی هر چیز دیگری، یا تولید نشود، یا خوب و عالیاش تولید شود، زیرا آثار بد و متوسط تاثیر و فایدهای ندارند و فرق چندانی نیز با هم.
حرف دیگر اینکه وقتی میگوییم مجموعهشعر دفاعمقدس «در پیرهن تو سنگری جا مانده» مجموعه متوسطی است، معنایش این نیست که این مجموعه هیچ شعر خوبی ندارد.
مجموعهشعر دفاعمقدس «در پیرهن تو سنگری جا مانده»، مجموعهای است در 80 صفحه، شامل اشعار کوتاه و غیرکوتاه سپید و ۸ رباعی که توسط انتشارات سوره مهر حوزه هنری منتشر شده است. موضوع اشعار این دفتر درباره دفاعمقدس است.
شعر اول با نام «فکه، مکه» که گویا قافیه شدن این دو برای شاعر جالب هم بوده، در دوران دفاعمقدس برای طعنه زدن به کسانی به کار میرفته که از آن دست مذهبیهایی بودند که اهل جبهه و جنگ و کلا کارهای سخت و پرخطر و حتی کمخطر مذهبی هم نبودند و پایشان هرگز به جبهه نرسیده بود اما بسیار اهل سفرهای زیارتی و سیاحتی بودند. اینگونه بودند که بچهها به آنان به طعنه میگفتند: «ما میرویم فکه، شما بروید مکه». فکه یکی از مناطق پرخطر در دوران دفاعمقدس در جبهه بود.
البته علی آبان در شعر نخست خود، ۲ کلمه «مکه» و «فکه» را به لحاظ مضمون به هم نزدیک کرده است و تعبیر خوبی از آن ارائه داده است:
«وقتی گندمها/ به فرمان باد/ تعظیم کردند برابرت/ داسها برای همیشه و بلدرچین/ سلام و صلوات فرستادند/ کبکها، آواز فکه را/ بر کوهها و دشتها نقاشی کردند/ بیست سال گذشت و/ امروز که از مکه آمدی/ هنوز بوی فکه میدهی/ و کبکها، هنوز/ آوازی را نقاشی میکنند/ که آن روز/ تو به آنها آموخته بودی/ بلندشو قهرمان!/ مزرعه از ندیدنت میسوزد»
شعری که فقط توصیف است، توصیفش هم آنقدر نیست که بتوان آن را در حد یک تابلوی زیبای نقاشی دانست که اغلب وصفی است و نقاش این کار را با تصویر انجام میدهد. شعری که حرفی هم برای گفتن ندارد. حرفش در این حد است که در خطاب به یک رزمنده به او میگوید: «دیروز قهرمان عرصههای نبرد با دشمن بودی و اینک نیز میتوانی قهرمان عرصه کار و رونق اقتصادی باشی؛ حرفی که در صداوسیما و در بسیاری از محافل و مجالس بازگو میشود.
بیشک اشکالی در بازگو کردن چنین حرفهای تکراری اما لازم، نیست، مهم این است که شاعر و هنرمند باید از نگاه هنری و از زاویه دیگر به این موضوع بنگرد، تا آنجا که این حرف تکراری، تازه و بکر به نظر آید و زبانش زبان نو و دیگری باشد، نه اینکه یک هوا فراتر از نثر معمولی، آن را در حد نثر ادبی بیان کند.
شعر دوم هم با نام «چفیهفروشان ملکوت» مثل شعر اول توصیفی است و گاه نیز لفظش تنها در حد لفظ باقی میماند زیرا قدرت بیان خود را از این طریق ندارد. یعنی مشخص است که در پی بیان منظوری است تا آن را به نحو زیبا و برتری بیان کند اما به بیانهایی از این دست که خالی از عمق و گستردگی هستند میرسد:
«بند از بندت جدا شد اما/ بند پوتینت باز نشد» که کنایه از همیشه رزمنده و همیشه مبارز بودن است. یا این تعبیرهایی که دست به دست هم میدهند تا توصیفی صرف را بیان کنند که تنها کنایه از این است که شما چفیهپوشان بهشتی هستید و مسیر بهشت از راه چفیهپوشان میگذشت و میگذرد:
«و چفیهات/ دست به دست رسید تا بهشت/ و امروز/ بازار بزرگ چفیهپوشان ملکوت/ پر از فرشتههایی است/ که با چفیه تعریف میشوند»
طبعا اصل حرف و منظور شاعر خیلی هم عالی است اما توصیف صرف است و زبانش با تعابیری در حد نثر ادبی و نثرهای ادبی روزنامهای میچرخد.
اساسا «کنایه» در شعر باید یا خیلی ظریف و قدرتمند باشد یا با تمهیداتی همراه باشد تا موثر باشد، اگر نه شعر شاعر را در حد نثر ادبی یا در حد نازل و متوسط نگه میدارد.
علی آبان در آخرین شعر خود «شیر همسرا که تویی» نیز که در وصف شیرزنانی است که در نگهداری و همراهی و همدلی از رزمندگان مجروح و معلول از دوران دفاعمقدس از جان و دل و از تمام زندگی خود مایه گذاشتهاند، چندان فراتر از توصیفهای معمول و معمولی که در سخنان و سخنرانیها جاری است، نرفته است. شاید یک هوا فراتر رفته باشد که آن نیز میشود نثری که ادبی است یا سخنرانی که ادبی سخن میگوید. یعنی اثر به شعر نمیرسد:
«یعنی زندگی در همین خانه کوچک جاری است/ کنار تو، ای مرد/ کنار این سفره/ که عطر پاک سرفه گرفته است/ مقابل تو/ که هر روز میتوان بارها وضو گرفت و/ زیارتنامه عاشقانه خواند...»
شعر «ترکش سرکش» نیز همچون اغلب اشعار این دفتر است اما در کنار توصیفهایی که یک هوا از نثر ادبی برتر است، به تعابیری برمیخوری که کاملا شاعرانه است. هر چند که شعر خوب پایان نمیگیرد، یعنی محتوا و مفهومی عمیق را بیان میکند اما حرف آخر شعر تعبیری است که وجه عینی ندارد:
«تو که درد میکشی/ دفاعمقدس آبیاری میشود»
محتوا درست و عمیق است اما از شاعرانگی چیزی کم دارد و آن وجه عینی است، یعنی مثلا اگر میگفت «با خون تو/ دفاعمقدس آبیاری میشود»، وجه عینی داشت، اگر چه تعبیری تکراری است. یعنی «درد» چیزی از روانی آبگونه ندارد که بتواند آبیاری کند.
اما در کل، شعری است که اغلب تعابیر و توصیفهایش خود را بسیار به شعر نزدیک کرده است. در واقع با این تعابیر و توصیفها به شعر رسیده است:
«تو که درد میکشی/ ستون فقرات روزگار پیرتر میشود»
«این ترکش سرکش/ علم پزشکی را به زانو درآورده است»
«چنان دلبسته آنی/ که گویی/ دفترچه خاطرات جنگ را/ در سینه پنهان کردهای»
البته غیر از این تعابیر و توصیفها، مابقیشان چندان قوی و ظریف نیست. با خواندن کل شعر، دستتان میآید:
«تو که درد میکشی/ ستون فقرات روزگار پیرتر میشود/ تو که درد میکشی/ پزشکان احساس بیهودگی را/ کاملا در خود حس میکنند/ و این ترکش سرکش/ علم پزشکی را به زانو درآورده است/ بیستوپنج سال/ این مستاجر لجوج، بیقراردادی در سینهات جا خوش کرده است/ دریغ از حرکتی کوتاه/ تا پزشکان حکم تخلیهاش را صادر کنند/ اما تو، عاشق شدهای/ چنان دلبسته آنی/ که گویی/ دفترچه خاطرات جنگ را/ در سینه پنهان کردهای/ تو که درد میکشی/ دفاعمقدس آبیاری میشود».
شعرهای کوتاه این دفتر هم اغلب در حد تعابیری است که یک سخنران تقریبا خوب در توصیف رزمندگان و شهیدان میتواند داشته باشد؛ نه یک شاعر. در واقع این اشعار کوتاه در کوتاه بودن خود (که توقع بیشتری میرود که موجز باشند) نیز مطولاند زیرا ما آثار این دفتر را از منظر شعر مینگریم، نه از منظر حرفهای خوب و جالب:
«انقلاب اکتبر کویر/ آبهای بزرگ روسیه/ سیاستمداران روسیه/ نویسندگان مشهور روسیه/ این همه/ در سایه یک پوتین آویخته تو/ به تعظیم ایستادهاند»
بعضی اشعار این دفتر نیز سطرهایی دارند که یکدیگر را جذب نمیکنند:
اینکه «طرف هیچ چیزش بوی خاک نمیدهد و اتاقش پر است از هنرپیشههای هالیوودی و گوشیاش نیز آلبوم فلان و فلان...» بعد در سطرهای آخر بگویی، «مشامت متفاوت بودن این مرد را درک نمیکند که قطبنمای گردانها بود»، حرفت را میرسانی اما سطرهای آخر، سطرهای پیشین را جذب نمیکند و به جایش میتوان سطرهای دیگری گذاشت. شعری هم که بتوان سطرش را عوض کرد، آن هم آخرین سطرش را، نمیتواند شعر باشد.
شاید بهترین شعر این دفتر اثر ذیل باشد؛ شعر صفحه 34 با نام «پاهای تو»:
«جنگ/ نفسهای آخرش را میکشید/ و تو/ پس از سالها/ هنوز تازه نفس میکشیدی/ ترجیح دادی/ پاهایت را به شلمچه یادگار بدهی/ و هنوز/ تا امروز/ شلمچه/ روی پاهای تو ایستاده است».