حمیدرضا شکارسری: بیهیچ تردید اشعاری که در ارتباط با فرامتنی اجتماعی یا سیاسی یا دینی یا هر فرامتن دیگری سروده میشوند، مرزهایی طولانی و گاه غیرقابل تشخیص با شعار دارند. این نسبت، به خاطر رابطهای است که شعر با واقعیت پیدا میکند؛ رابطهای بسیار حساس و خطرناک. حساس و خطرناک، چرا که شاعر خواه ناخواه مجبور میشود سایههایی از واقعیت مربوط به فرامتن را در متن خود بیاورد تا مخاطب هم به آن اشراف یابد. از همین رو است که «کامران شرفشاهی» در مجموعه شعر «سبز و سپید و سرخ» از نزدیک شدن به عرصههای شعارزده شعر دفاعمقدس با فرامتن شناختهشدهای چون جنگ تحمیلی 8 ساله ایران و عراق ابایی ندارد و حتی گاه از سرودههای خود در همان سالهای جنگ هم برای جمعآوری این گزیده بهره میبرد؛ کاری که در عرصه تعهد ایدئولوژیک یک امر ارزشی است اما در حوزه تعهد ادبی یک خودکشی آشکار است!
شرفشاهی عمدا فراموش میکند شعر جنگ در سالهای جنگ در ساحت حماسه و ژورنالیسم خلق میشود چرا که شعر در آن روزگار علاوه بر ارزش ادبی خود، در حکم ابزاری برای نمایش تعهدات ایدئولوژیک هم هست. چنین شعری چهبسا محرک است و تهییجی تا مخاطب را به جبههها فراخوان بدهد اما در سالهای پس از جنگ شعر از زیر این وظایف شانه خالی میکند و در ساحت تعقل خلق میشود تا جنگ را حلاجی کند و از آن تفسیری شاعرانه به دست دهد.
در صورت اول میدانیم که شاعر برای عمل به وظیفه تهییجی خود از نمادها و استعارههایی آشنا سود میبرد تا مخاطبان از هر قشر و گروهی با او ارتباط برقرار کنند و معنا را به سرعت دریابند و راهی جبههها شوند یا حداقل با رزمندگان خودی همدل شوند. در این موقعیت شعر بر کلیشههای رایج منطبق میشود و مدام خود را تکرار و بازتولید میکند. این تکرار کار را به آنجا میکشاند که متن به نثر ادبی یا نظمی ساده تبدیل میشود:
میدانستم/ که خدا تو را آزاد میکند/ و ما باز هم جمع میشویم دور هم/ و جشن میگیریم آزادی تو را/ در روزی که عزای/ سردار قادسیه و عمو سام است
این معضل در اشعار سروده شده در قوالب سنتی هم رخنمایی میکند:
سلام ای سرفراز ای یار میهن
وطن از همت تو سبز و ایمن
دلاورمرد ای سرباز میهن
بلند آوازه ای جانباز میهن
شرفشاهی این خطر را به جان خریده است تا مگر به هر قیمتی شده مجموعه شعری با حال و هوای دفاعمقدس منتشر کند و دین خود را نسبت به آن تفکر دشمنستیز ادا کند، حال آنکه روزگار آن تفکر با آن نوع بیانی سپری شده و تراوشات ادبی و هنری آن فاقد ارزش ادبی است.
***
در این مجموعه از هر قالب شعری میتوان سراغ گرفت. نیمایی، سپید، غزل و مثنوی، چهارپاره و رباعی و دوبیتی و بالاخره سرودههایی با زبان محاوره که امروز با تسامح ترانه خوانده میشوند. طبعا کامران شرفشاهی با تجربه والای خود طی دههها شاعری از پس ساختار این قوالب برمیآید، هر چند در نیماییها لغزشهایی از نوع لغزشهای رایج نیماییسرایان را مرتکب میشود. اینطور حس میشود که شعر در برزخ وزن و بیوزنی در نوسان است.
می سوخت گونههایمان / از تبی شدید / و عشق شعله میکشید/ از عمیق سینهها/ در فراخ دشت/ ما به سوی جبههها روان/ چشمهای ما به زیر بال سارها/ و سارها در کنار ما/ مثل لشکری بزرگ/ پیش سوی جبههها!
مشاهده میشود که شعر تقریبا بیوزن شروع میشود و سپس به وزن مفاعلن مفاعلن میرسد و در نهایت در وزن فاعلات فاعلات میغلتد و تا انتها روان میشود با لغزشی وزنی در ادامه:
سالها گذشته است/ دشت اینک از سپاهیان تهیست/ لیک دشت/ زیر بال سارهاست هنوز/ سارهای مهربان/ به یاد ماست هنوز
اشکال وزنی در سطر «زیر بال سارهاست هنوز» و کژتابی معنا به علت عدم رعایت درست دستور زبان در ۲ سطر آخر کاملا مشهود است. متاسفانه از این لغزشها در نیمایی سرودههای این مجموعه کم نیست.
اما نقطه قوت این مجموعه را میتوان در محاوره سرودههای شاعر جستوجو کرد. آنجا که احتمالا دایره واژگان نوتر، فضایی تازهتر را به شاعر هدیه داده و در این فضا طبعا زمینه برای خلق مضامین تازهتر و به روزتر فراهم شده است.
***
انتشار «سبز و سپید و سرخ» ریسکی بود که شرفشاهی به هر دلیل انجام داده است. ریسکی که چه بسا میتواند وجهه شعری او را زیر سایه وجهه فکری – ایدئولوژیک او گموگور کند. او اما هنوز زنده است و شاعری میکند و در سایه این تجارب، فرصتهای زیادی دارد برای جبران!