printlogo


کد خبر: 233385تاریخ: 1400/2/22 00:00
گفت‌و‌گوی «وطن‌امروز» بانویسنده کتاب دفاع مقدسی «اندکی بنشین که باران بگذرد»
همسرانه‏‌ای ساده و صمیمی

مصطفی پورکیانی: «اندکی بنشین که باران بگذرد»، زندگینامه و خاطرات شمسی فلاحتی، همسر معلم شهید سیدامیرحسین موسوی و روایت زندگی کوتاه اما عاشقانه آنهاست که بتازگی روانه بازار نشر شده ‌است. این کتاب که طی ۳ سال مصاحبه و گفت‏وگو با همسر، خانواده و دوستانش بازنویسی و نگاشته شده، فقط گوشه‏ای از زندگی سراسر شکوه این شهید بزرگ است. این کتاب همسرانه‏ای ساده و صمیمی است؛ روایت زندگی‏ای کوتاه اما عاشقانه. نویسنده با حساسیت تام چندین‏بار همراه این خانواده به روستای ابدال، زادگاه شهید موسوی رفته و از نزدیک آنچه را که قرار است در کتاب بیاورد، دیده‌ است. قرار گرفتن در آن خانه روستایی زیبا در نوشتن خاطرات به وی کمک فراوانی کرده ‌است. قسمت‏هایی از متن به درخواست راوی حذف و جاهایی کامل بازنویسی شد تا در نهایت خاطرات به صورتی داستان‏گونه و روان برای مخاطب روایت شود. 
داورزنی در مقدمه می‌نویسد: بعد از هر جلسه مصاحبه، می‏نشستم پای رایانه و صوت‏های ضبط‏شده را گوش می‏کردم. همزمان که تایپ می‏کردم، سؤالات جدیدی برایم پیش می‏آمد که یادداشت می‏کردم تا در جلسه بعدی مصاحبه بپرسم. گاهی در اینترنت چرخی می‏زدم تا شنیده‏هایم را از راوی با وقایع تاریخی انقلاب و دفاع‌مقدس تطبیق دهم. در بعضی موارد، باهم جلسه می‏گذاشتیم و گفت‏وگو می‏کردیم تا به نتیجه‏ای واحد می‏رسیدیم. بعد از پایان مصاحبه‏ها، شروع کردم به نوشتن. نویسنده خطاب به راوی می‌گوید: چند روزی وقتم به مطالعه خاطرات گذشت. هر چه جلو می‏رفتم، بیشتر احساس نزدیکی می‏کردم. تا اینکه رسیدم به خاطرات ازدواجت. نفسم توی سینه حبس شده بود. شوکه شده بودم. آن روز، روزی که به عقد او درآمدی، روزی که با این ازدواج سرنوشتت تغییر ‏کرد، درست روزی بود که خداوند به روح من حیات بخشید، روزی که زاده شدم. هرگز فکر نمی‏کردم قرار است یک روز عاشقانه‏های از جنس نور تو را قلم بزنم. سرنوشت این گونه بود که سال‌ها بعد، با تو و زندگی‏ات گره بخورم و سرنوشت خودم هم تغییر کند. عزمم را بیشتر جزم کردم و با اشتیاق پیگیر بازنویسی خاطراتت شدم اما نواقصی در آن یافتم. به همین منظور، حدود 14 جلسه با هم صحبت کردیم و یک بار دیگر تو را غرق در خاطراتت کردم؛ خاطراتت از کودکی‏ات، مبارزات انقلابی‏ات و آشنایی‏ات با او. جاهایی می‏دیدم که گل لبخند بر لبت می‏نشیند و گاهی شرم اجازه ادای خاطره‏ات را نمی‏دهد. گاهی هم اشک‏هایت سرازیر می‏شد اما سریع بر خودت مسلط می‏شدی. در همه این جلسات او را در کنار خودمان حاضر و ناظر می‏دیدم و در تمام لحظات نوشتن، او قلمم را همراهی می‏کرد. از او و تو ممنونم که مرا در این مسیر قرار دادید. 
لیلا داورزنی علاوه بر این کتاب، ۲ اثر «پرواز با چشم‌های مصنوعی» که مربوط به خاطره‌های کوتاهی از شهدای زنجانی عملیات کربلای ۴ است و دیگری «ستاره‌های روحانی» که خاطرات چند طلبه شهید زنجانی است را در کارنامه دارد.
در بخشی از کتاب می‌خوانیم:
با صدای لرزان گفتم: «تو رو خدا مراقب خودت باش. من می‌ترسم». لبخندی زد و گفت: «گریه نکن دیگه. برای بچه خوب نیست. من برمی‌گردم. شهادت که قسمت من نمی‌شه. مگه به این راحتیاست؟!» بعد مکثی کرد و گفت: «خداحافظ. حلالم کن».
لب‌هایم را محکم روی هم فشار می‌دادم که هق‌هقم بلند نشود. تا جلوی در دنبالش رفتم. در را که پشت سرش بست، چیزی در درونم فروریخت. 
در را باز کردم و از لای در سرک کشیدم. تا از پیچ کوچه رد شود، قدم‌هایش را شمردم. اصلا پشت سرش را نگاه نکرد. چند لحظه همان‌طور ایستادم. در را بستم و همانجا پشت در نشستم و زار زدم. 
این شعر مدام توی ذهنم تکرار می‌شد:
می‌روی و گریه می‌آید مرا
اندکی بنشین که باران بگذرد
شهدا  افراد را برای این کار انتخاب می‌کنند
لیلا داورزنی، نویسنده کتاب «اندکی بنشین که باران بگذرد» در گفت‌و‌گو با «وطن‌امروز» درباره اینکه چگونه با این شخصیت آشنا شده و چه انگیزه‌ای باعث شد شروع به نوشتن خاطرات همسر این شهید بکند، توضیح داد: اینکه ماجرا از کجا شروع شد، واقعا اتفاقی بود، البته من معتقدم افراد برای این کار به نحوی انتخاب می‌شوند و برای این کار سعادتی نصیب من شد. 
وی افزود: یکی از دوستان من قبلا با همسر شهید یک مصاحبه‌ای انجام داده بود که قرار شد من بازنویسی این کار را انجام دهم، چون قبلا تجربه این کار را داشتم. متن این کار را خواندم و شروع به بازنویسی کردم و در حین کار بود که به نوعی شیفته این شهید شدم؛ هر شهیدی یکسری ویژگی‌ها دارد که آدم را جذب خودش می‌کند. شهید موسوی هم خصوصیات بارز و مخصوص به خودش را داشت که همه او را با این ویژگی‌ها می‌شناختند؛ شهید شجاعت عجیبی داشت که حالا اگر خوانندگان این کتاب را بخوانند، متوجه منظور من خواهند شد. مهربانی او زبانزد خاص و عام بوده و با اطرافیان بویژه خانواده خود بسیار مهربان بود. به همه خانواده رسیدگی می‌کرد و مانند یک پدر، دلسوز فامیل و خواهر و برادرهای خودش بود. 
داورزنی ادامه داد: شهید موسوی شغل معلمی داشته و قبل از انقلاب با همسرش که او نیز معلم بوده آشنا می‌شود و این آشنایی خردادماه 57 منجر به ازدواج آنها می‌شود. 
من قبل از اینکه این کار را شروع کنم، دوره‌های خاطره‌نویسی و کارگاه‌هایی با این موضوع را گذراندم و با فن و ادبیات این حوزه آشنا شدم. 
وی در پاسخ به این سوال که برخی معتقد‌ند خاطره‌نویسی کار آسانی است و نویسنده این کار، با پیاده کردن یکسری مصاحبه، شروع به نوشتن چنین کتابی می‌کند، درباره تفاوت‌های خاطره‌نویسی با رمان و داستان بلند می‌گوید: در خاطره‌نویسی شما موظفید به رغم حفظ جذابیت‌های نوشتاری، سعی کنید واقعیت داستان را نیز حفظ کنید و از آن تخطی نکنید، برخلاف نوشتن رمان که نویسنده یک سوژه را انتخاب کرده و آن را تبدیل به داستان می‌کند و با کمک گرفتن از قوه ‌تخیل خود، به آن شاخ و برگ می‌دهد. در صورتی که تخیل جایی در خاطره‌نویسی ندارد و بعضی وقت‌ها راوی حتی تمایل ندارد که فلان خاطره‌اش بازگو شود، درصورتی که به عقیده شما ذکر این خاطره بسیار جذاب است. 
خانم شمسی فلاحتی، همسر این شهید، بسیار تودار و اصطلاحا سرسنگین و با حیا بود و همین باعث شده بود ارتباط گرفتن با ایشان و گرفتن جزئیات خاطره‌ها کار را برای من دوچندان سخت کند. شهید موسوی ۲ فرزند دارد که اولی پسر است و فرزند دومش که دختر است، ۲ ماه بعد از شهادت پدر به دنیا آمده است. 
***
«عصرهای کریسکان» به چاپ سیزدهم رسید
«عصرهای کریسکان» اثری با موضوع دفاع‌مقدس نوشته کیانوش گلزار راغب که بهمن‌ماه سال گذشته به تقریظ مقام معظم رهبری مزین شد و بیش از پیش مورد استقبال مخاطبان قرار گرفت، به چاپ سیزدهم رسید.  
این کتاب خاطرات امیر سعیدزاده، شهروند ساکن سردشت از زندان‌های مخوف گروهک‌های کومله و دموکرات در مناطق مرزی ایران و عراق است. نویسنده کتاب، کیانوش گلزار راغب که پیش از این کتاب معروف «شنام» را براساس خاطرات خودش نوشته است، در مقدمه کتاب «عصرهای کریسکان» توضیح مختصری درباره راوی این کتاب می‌دهد و می‌گوید: در دوران اسارتم به دست کومله، با شخصیتی گنگ و مرموز هم‌اتاق بودم که تا 30 سال بعد نتوانستم زوایای پنهان شخصیت گمنامش را کشف کنم. در آن زمان، با شناختی که از رفتار و کردار او کسب کرده بودم، کمکش کردم تا از زندان کومله فرار کند...».
 گلزار راغب بعد از انتشار کتاب خاطرات خود، «شنام»، سعید سردشتی را بعد از 30 سال پیدا می‌کند، سراغش می‌رود، پای خاطراتش می‌نشیند و کتاب «عصرهای کریسکان» حاصل این دیدار و شنیدن مشروح خاطرات امیر سعیدزاده (سعید سردشتی) از ۲ مرحله اسارت در زندان‌های کومله و دموکرات و حواشی آن است. این کتاب در ۲۸ فصل تنظیم شده که راوی اصلی امیر سعیدزاده است و روایت‌های محوری را بیان می‌کند. در چند فصل کوتاه نیز خاطراتی از زبان همسر راوی «سعدا حمزه‌ای» بیان می‌شود. در تنظیم خاطرات کتاب از زبان، راوی اصلی، از فعل حال استفاده شده است. فصل آخر کتاب به نامه‌ها، عکس‌ها و اسناد مرتبط با موضوع اثر اختصاص یافته که در این بخش متن ۶ نامه و حدود ۴۰ تصویر از افراد مرتبط با حوادث کتاب ضمیمه اثر شده است. 
چاپ سیزدهم این اثر با تیراژ 2500 نسخه و 280 صفحه از سوی انتشارات سوره مهر منتشر شده است.

Page Generated in 0/0104 sec