متین فردوسی: این دیگر حرفی بسیار تکراری است که وزن و قافیه مانعی است سخت بر سر راه بیان طبیعی شعر. تکراری است که بگوییم عنان کلام در متن منظوم اگر نگوییم بیشتر، لااقل کموبیش در اختیار ساختار موسیقایی منجمد و از پیش مشخص اثر است. پس چرا هنوز هم مثلا غزل؟
توان، ذوق و طبع شاعر میتواند سهم او را در نوشتار افزایش دهد، اگر چه هرگز نمیتواند این سهم را به سهم او در قالب نو حتی قالبی موزون چون نیمایی برساند. یک غزلسرا میکوشد سهم خود را در متن افزایش دهد و در عوض از مختصات موسیقایی آن برای تاثیر بیشتر متن خصوصا بر قشر مخاطب سنتخواه سود ببرد. این سهمخواهی باید به آنجا برسد که مفهوم و تصویر و مضمون با کمترین مچالگی و مُثلگی منتقل شود و بیان به خاطر رعایت ساختار موسیقایی، هر چه کمتر و کمتر از طبیعت خود فاصله بگیرد. در این وضعیت حتی ابیات غزل میتوانند ادعا کنند منتقلکننده خوبی برای مضامین و تصاویر شاعرانه بودهاند؛ ادعایی که در غزلهای «وحیده احمدی» در مجموعه شعر «شاید به جا آوردی» تا حد قابل تاملی معمول شده است.
غزلهای این مجموعه به طرز شگفتانگیزی از روزمرگیهای زندگی تغذیه میکنند، بنابراین تا حد امکان به فضای مدرن و پیش رو غزل امروز نزدیک میشوند؛ غزلی که در پی بیان مفاهیم نمادین و حتی استعاری برای ایجاد فضایی تغزلی یا عرفانی نیست و بیشتر به دنبال ترسیم زندگی واقعی امروز است. کاری که در قالبی چون غزل اصلا ساده نیست و غزلسرایان طی 3-2 دهه اخیر اصرار بر انجام آن دارند. در واقع این کار اقدامی علیه بوطیقای بیتمداری، نمادین و تغزلینویسی، شاهبیتسازی و دیگر اصول انگار ذاتی غزل محسوب میشود، بنابراین خواه ناخواه در حاشیه غزل امروز به عنوان یک شورشی باقیمانده است؛ یک شورشی متهور و خلاق!
در راستای آنچه گفته شد، مجموعه مورد بحث حاوی غزلهایی نسبتا کوتاه و روایی است که تمام خود را به عنوان یک قطعه شعر عرضه میکند و مخاطب نمیتواند به خواندن و گزینش بیتی از ابیات بسنده کند. خواندن ابیات این غزلها به تنهایی معمولا مخاطب را به هیچ جا نمیرساند و اتفاقا عمل روایتمداری در غالب آنها، چنان با مهارت و با چنان ملاحتی اجرا شده که مخاطب را همراه با خود تا انتهای کار میکشاند.
چنانکه ذکر شد برای تشکل این اشعار، حوادث و رویدادهای جاری در زندگی روزمره سوژه اصلی غزلها که دختر یا گاه زنی جوان است، شکار و روایت میشود؛ روایاتی که تا چند دهه پیش حتی گمان طرح آنها در غزل نزدیک به محال بود.
از سویی حضور این کاراکتر خاص با تهور مثالزدنی «احمدی» در صحنهها و از سوی دیگر حوادث و رویدادهایی که کمتر موضوع شعرهای ما خصوصا غزل بودهاند جلب توجه میکند و به شعرها شخصیتی ویژه میبخشد. در ظاهر، معمولی و روزمره بودن این رخدادها زنگ خطر روزمرگ شدن شعرها را به صدا درآورده اما همین معمولی بودن، حضور آنها را بویژه در غزل، نامعمول و نامنتظره ساخته و از قالب غزل و فضاهای تکراریاش آشناییزدایی کرده است.
یک رفتگر شهرداری، یک کارگر گچکار و گچبریهایش، یک همسایه مزاحم، یک خواستگار سمج یا کمرو یا پولدار، یک دختر سراسیمه در مراسم خواستگاری یا در آستانه ازدواج و حتی یک ماهی مرده در آستانه طبخ، پرسوناژهای روایات شاعرانه «احمدی» هستند و ناگفته پیداست پیدا شدن سر و کله اینها در غزل چه فضای مهیج و کمسابقهای را میتواند ایجاد کند که میکند!
دستهایی مدام در کارند، بر سر سقف یا دل دیوار
باغبانهای خوشخیالی که دستهگلهای مرده میکارند
*
من خودِ مادربزرگم میشوم، با همان تنهایی شب تا سحر
دیگر اولادم نمیپرسند: «پس پیرزن را که نگه میداردش؟»
*
تو مثل بودنم هستی، نمیخواهم
بگویم تابه آمادهست، ماهی جان
همانگونه که پیداست نمیتوان هیچ کدام از این مثالها را تکبیتهایی مستقل دانست. آشکار است که این ابیات به خاطر نقشی که در کلیت غزل خود ایفا میکنند دارای ارزشاند و نه به خاطر مضمون مستقل خویش، و این از مشخصات اصلی غزلهای نو محسوب میشود.
در مجموعهشعر «شاید به جا آوردی» شاید به خاطر نوع بیان و فضای خاص، شاعر گاه و بیگاه دچار لغزشهای زبانی شده است:
در آن زمانه که چشمان ماشههای نبرد
درست خیره به ما بود، سوی کوچه ما...
ترکیبسازی چشمان ماشههای نبرد حتی اگر به خیال مجاز انجام شده باشد بیتردید کار موفقی نبوده است.
و باز به طور مثال، در بیت زیر هم فصاحت و سلاست لازم دیده نمیشود و معنا مختل شده است:
در اوج بازی، پیش چشم کوچه پرپر شد
فواره خون از شکاف روی گردن بود
بیتردید تجربهاندوزی بیشتر شاعر در آثار بعدی همین لغزشهای اندک را هم ناپدید خواهد کرد؛ لغزشهایی که هرگز نمیتواند ارزش فراوان مجموعه غزل «شاید به جا آوردی» را زیر سوال ببرد.