متین فردوسی: یک- سادهسرایی در روزگار ما یک جریان قدرتمند و فراگیر در شعر و شاعری است؛ اما چرا؟ سادهسرایی را میتوان عکسالعمل هوشمندانه شاعران دهههای 80 و 90 در مقابل پیچیدهسرایی گاه نامعقول شعر دهه 70 دانست؛ شعرهای بغرنجی که گاه دایره مخاطبان آثار را در حد محفلی ادبی محدود نگاه میداشت؛ مخاطبانی که خود را حرفهای و خاص میخواندند و نیاز طبیعی شعر به دایره وسیعتر مخاطب را نفی میکردند. سادهسرایی همچنین معلول توجه به شرایط فرهنگی جامعه مخاطبان عام است؛ جامعهای که درگیر با شرایط سخت زندگی خود نمیتواند و نمیخواهد زمانی بیش از حد را به هنر و ادبیات اختصاص دهد و شاید اصلا حوصلهاش را ندارد اما علاقهمند هم هست. از سوی دیگر اما سادهسرایی در عین عمیقنویسی، فعالیت ادبی پارادوکسیکال جذابی است که همیشه مورد علاقه اهل هنر و ادبیات بوده است. خلق متون سهل و ممتنع!
دو- سادگی فقط معلول دم دست بودن روابط بین اجزای شعر نیست؛ اتفاقا در بسیاری از اوقات روابط میان کلمات یک شعر ساده بسیار پیچیده و دیریاب نیز هست. سادگی در اکثر مواقع بویژه در کوتاهسراییها حاصل معدودیت روابط است. طبعا اشراف خواننده بر کلیت یک اثر کوتاه و روابط معدود و اجزای محدود آن، آسانتر است.
سه- «میخواهم لیلای تو باشم» مجموعه اشعار کوتاه عاشقانهای سروده «افسانه شعباننژاد» است. نخستین چیزی که در اشعار این مجموعه جلب توجه میکند کوتاه بودن و ساده بودن آثار است. کوتاهی آنها که طبعا امری عرفی است. محدودیت سطرها در ۳ الی 7-6 سطر و مهمتر از این، تکتصویری و تکمضمونی و تکهستهای بودن شعرها. ساده بودن آنها اما حکایت دیگری است. این سادگی تنها معلول کوتاهی اثر نیست بلکه بیشتر مدیون روابط آشنای عناصر متن است.
میخواهم / ماهی شوم / اسیر تُنگ نازک دلت
ساده بودن این شعر نه تنها حاصل رابطه مستقیم و نزدیک ماهی و تُنگ است بلکه بیش و پیش از آن حاصل حضور قاطع و یکه مضمون شباهت دل با تُنگ و من با ماهی و رابطه این دو تشبیه با هم است. این رابطه اما آنقدر نزدیک و قابل انتظار است که هیچ بهت و شگفتی خاصی در ذهن مخاطب ایجاد نمیکند. متاسفانه این نوع سادگی متن را سطحی میکند، چرا که ظرفیت خوانش و تاویل ثانوی را از مخاطب میگیرد و در واقع متن را تکمعنا میکند. این گفته به معنای فقدان شعریت نوشتار نیست بلکه همانگونه که ذکر شد، نشانه سطحی بودن و در بدترین تعبیر نشانه ابتذال آن است.
سادگی در نهایت متن را از شعریت تهی میسازد. این خالی بودن به خاطر اکتفای متن به وجود احساسات و عواطف رقیق انسانی است که به اشتباه با حسی بودن متن اشتباه گرفته شده است. شعری حسی محسوب میشود که حالات و آنات را به اجرایی زبانی نزدیک کرده باشد و شعری احساساتی محسوب میشود که کادوی معنا را، آماده تحویل مخاطب بدهد:
دیروز بود / یا پریروز / نمیدانم؟ / تنها میدانم / امروز با تو خوشحالم
این خوشحالی دیده نمیشود و تنها شنیده میشود. برای انتقال حس خوشحالی در شعر، بدترین راه استفاده از کلماتی چون خوشحالی و شادی است. شاعر باید بتواند اثر این خوشی را در وجود خود و جهان پیرامون خود عینا به نمایش بگذارد یا ترسیم کند، اگر نه گفتن اینکه من خوشحالم یا غمگینم یا میترسم یا... از هر آدمی برمیآید. تفاوت شاعر با مردم در قلم به دست بودن نیست بلکه در توان نمایش جهان از پشت فیلتر خیال است. عبور جهان از صافی تخیل، جهان واقعی را فراواقعی میکند اما در عین حال مخاطب را به شناختی عمیقتر از جهان میرساند.
تخیل اما در شعرهای مجموعه مورد بحث اصلا تازه نیست و این خودکارشدگی به انعکاس ساده جهان منتهی میشود، درست مثل اینکه تخیلی در بازآفرینی جهان دخیل نبوده است.
غرورم را / گم کردهام / در سایهسار مهربانی دستانت / ای مغرور...
نمیتوان سادهتر از این و پیشپاافتادهتر از این ادعای مخیل بودن کرد! یک ترکیب کلیشهای چون سایهسار مهربان دستان نمیتواند کل نوشته را نجات دهد و از سطح یک نثر ادبی ساده فراتر ببرد.
چهار- ما «افسانه شعباننژاد» را با عنوان شاعر شعرهای کودک و نوجوان میشناسیم. او که در آن عرصه نامی محترم و قابل احترام محسوب میشود، احتمالا با عادت به تنفس در همان فضا و هوا به شعر بزرگسال پا گذاشته و خودآگاه یا ناخودآگاه، شعر ساده بزرگسال را با شعر کودک و نوجوان اشتباه گرفته است، حال آنکه این ۲ مقولههایی متفاوتند که جای شرح و بسط آن در حوصله این نوستار نیست.