حضرت عالیقَدَر مستطاب
بعدِ کمی بحث و حساب و کتاب
خواست کند کار قشنگ و صواب
تا که نهد لطف بر این انقلاب
رفت که کاندید شود آن جناب
انتخب ینتخب انتخاب
پای نهادش چو در این کارزار
گفت که من آمدهام ای هوار
داد ز هر سوی به هر کس شعار
خویشتن آراست و شد چون بهار
کرد طمع در سخنش ارزیاب
انتخب ینتخب انتخاب
حین سخن گفتن خود بغض کرد
رنگ رخش گشت چنان موز زرد
گفت ز بدبختی و از فقر و درد
بانی این درد تویی پیرمرد!
پس بنما شخص خودت را خطاب
انتخب ینتخب انتخاب
ای شده مخلوق ز تو جان به لب
وی شده از هر دو طرف لعن و سب
گشته ز تدبیر تو روزم چو شب
زود بفرما و برو زین سبب
باز کن از روی خودت این نقاب
انتخب ینتخب انتخاب