دولت خبر ز راز نهانم نمیدهد
عکس مرا گرفته نشانم نمیدهد
بسیار وعده داده مرا عرشیام کند
از روی فرش خانه تکانم نمیدهد
بر چشم ما نشانده فقط سوز و اشک و آه
آه از زمان، زمانه زمانم نمیدهد
وقت شکار آمد و در لحظه شکار
فرصت به رقص تیر و کمانم نمی دهد
می خواستم که هجو کنم این فخیمه را
مهلت به ذوق و طبع روانم نمیدهد
من مرده و تو زنده مخوان اسمع افهمت
دستی بدون رشوه تکانم نمیدهد
رفتم که با نگار خودم گفتوگو کنم
راه گلو گرفت و امانم نمیدهد
از من گرفته لذّت شور و جوانی ام
اینم گرفته از من و آنم نمیدهد
پیری فرا رسیده و دیگر کسی مرا
یک همسر قشنگ و جوانم نمیدهد