محمدعلی صمدی*: تاختوتاز کوتاه ناپلئون در سرزمینهای اسلامی ۲ پیامد جدی داشت؛ اول، باز شدن پای انگلستان به آبهای مدیترانه شرقی به بهانه کمک به عثمانی در برابر فرانسه و دوم، طرح رسمی ایده اولیه حکومتی برای یهودیان در فلسطین از سوی یک مقام عالیرتبه غربی.
ناحوم سوکولف درباره اهمیت طرح این ایده در کتاب خود مینویسد: «هر قضاوتی که نسبت به ارزش عملی طرح بناپارت در آن زمان داشته باشیم، باید اذعان کنیم مطرح شدن موضوع حاکمیت یهودیان بر فلسطین، از اهمیت فوقالعادهای برخوردار است. ناگفته پیداست اگر چنین خواستها و آرمانهایی در میان یهودیان فرانسه وجود نداشت، چنین پیشنهادی حتی در قالب یک طرح خیالی یا بلندپروازیهای ستاد عملیات نظامی در یک کشور دوردست مطرح نمیشد».
نظر به جایگاه بالای سوکولف در میان نظریهپردازان صهیونیسم و ارتباط ویژه او - به عنوان یکی از رهبران آژانس یهود - با کانونهای قدرت سیاسی و اقتصادی اروپا، این اظهارنظر وی را باید دلیلی بر قدرتیابی محافل یهودی در اروپا، در حد برقراری لابی با قدرتمندان اروپایی برای رسیدن به اهداف خود دانست.
وی در همین کتاب تأکید میکند:«ناپلئون حتی در دوران جوانی خود از چنان بینش سیاسی فوقالعادهای برخوردار بود که بدون ارزیابی نظر محافل مهم کشورش، دست به کار مخاطرهآمیزی نمیزد».
با این حال جهان اسلام، این حادثه مهم را جدی نگرفت اما اسناد و مدارکی که بعدها منتشر شد، حکایت از آن داشت نخبگان و نظریهپردازان یهودی در تمام قرن نوزدهم برای لحظهای، تلاش جهت عملی کردن ایدهای را که ناپلئون برای اولین بار آن را افشا کرد، متوقف نکردند.
سال 1799 یک تاجر آلبانیاییتبار به نام «محمدعلی» سرکردگی یک گروه خرابکار مورد حمایت ارتش انگلیس را علیه ارتش ناپلئون در مصر شمالی بر عهده داشت. او توانست حمایت دولت عثمانی را نیز برای حمله به اشغالگران فرانسوی کسب کند و به این ترتیب هنگام خروج فرانسویها از مصر در سال 1802 میلادی، به عنوان متنفذترین قدرت نظامی این کشور سر برکشید و با شگردهای سیاسی خود توانست در کوران آشوب این دوران، رقبایش را کنار زده و خود را به «قسطنطنیه» تحمیل کند و سال 1805 از سوی سلطان عثمانی به عنوان والی مصر منصوب شد.
ارتش مقتدری که وی در سالهای اولیه حکومتش تشکیل داد، در آن زمان ضعف و رخوت عثمانی، نعمتی خدادادی محسوب و از سوی خلیفه برای سرکوب شورشهای تجزیهطلبان اعزام میشد. در این میان خود محمدعلی نیز در پی توسعه دامنه حکومتش، بدون اخذ مجوز عثمانی، به سرزمینهای مجاور لشکر میکشید. این آزادی عمل سرانجام سال 1832 به تهدیدی مهیب علیه سلطان عثمانی تبدیل شد. در این سال، ارتش محمدعلی بندر «عکا» را تصرف کرد و بلافاصله بنادر «صیدون»، «تریپولی»، «بیروت» و حتی پایتخت استان سوریه یعنی «دمشق» نیز به دست او افتاد. «عثمانی» در استیصال کامل، دست به دامن روسیه شد. عدم اعتماد به ماجراجویی چون محمدعلی و احتمال حمایت از او از جانب انگلستان، باعث شد این دشمن سرسخت و سنتی عثمانی به یاریاش بشتابد. ورود ناوگان روسیه به آبهای عثمانی باعث نجات عثمانی شد ولی انگلستان و فرانسه را که تا آن لحظه در برابر حملات بیامان محمدعلی به عثمانی سکوت کرده بودند، به تحرک واداشت. آنان به عنوان میانجی وارد صحنه شدند و بحران را طی مذاکراتی بغرنج و پردسیسه با اخراج نیروهای روسیه از عثمانی و تثبیت محمدعلی بر نواحی متصرفه خود، پایان دادند. اینک محمدعلی بر رأس حکومت سرزمینی قرار میگرفت که از عربستان تا فلسطین و دمشق و سودان امتداد داشت، با این حال وی تعهد کرد تابعی از سلطان عثمانی باقی بماند. 6 سال بعد در 1839 محمدعلی یک بار دیگر عثمانی را مورد تهدید قرار داد و به رسمیت شناختن حکومت مادامالعمر خود بر تمام استان سوریه و موروثی شدن حکومت مصر در خاندانش از سوی سلطان عثمانی را درخواست کرد. عثمانی به دلیل شورش محمدعلی، تا فروپاشی فاصله زیادی نداشت. این بار، فرانسه به عنوان هوادار محمدعلی وارد معرکه شد و انگلیس به عنوان حامی عثمانی.
در آن زمان، عثمانی مهمترین مانع گسترش قدرت هولناک روسیه و ناوگانش بود. به همین دلیل نه فرانسه و نه انگلستان، خواهان انهدام عثمانی نبودند اما فرانسه قصد داشت از راه پشتیبانی و اتحاد با محمدعلی، جای پای خود را در «شرق» محکم کند و انگلیس ترجیح میداد با دادن گوشمالی به محمدعلی، هم تمامیت عثمانی را از تهدید او خارج کند و هم خود را به عنوان متحد و دوست عثمانی نشان دهد. سرانجام نمایندگان 4 قدرت بزرگ اروپا (انگلیس، اتریش، روسیه و پروس[آلمان فعلی]) در سال1840، کنفرانسی به ریاست نخستوزیر انگلستان، در لندن تشکیل داده و به محمدعلی توصیه کردند قوای خود را از سوریه خارج و به سلطان عثمانی ابراز وفاداری کند و در مقابل درخواستهایش مورد قبول قرار گیرد. محمدعلی که خود را در موضع برتر سیاسی و نظامی حس میکرد، ابتدا با تصمیمات کنفرانس لندن مخالفت کرده و امتیازات بیشتری خواست اما وقوع حادثهای که در تاریخ از آن با نام «ماجرای دمشق» یاد میشود، اوضاع حوزه مدیترانه شرقی را دچار بحران کرد. فوریه سال 1840 یک کشیش کاتولیک ایتالیایی به همراه مستخدمش در دمشق ناپدید شدند. بلافاصله در شهر شایع شد این ۲ توسط یهودیان ربوده شده اند.
دستگیری و بازجویی از مظنونان یهودی -که یکی از آنان تابعیت اروپایی داشت- بهانه مداخله را به سفرای اتریش، انگلستان و ایالات متحده داد. کشف استخوانهای کشیش و همراهش در خانه یکی از مظنونان، به بازداشت تعدادی دیگر از یهودیان منجر شد. این ماجرا به سرعت در اروپا به جنجالی بزرگ به سود «مظلومیت یهودیان» بدل شد.
به واسطه گزارش سفیر اتریش به یکی از سیاستمداران ثروتمند یهودی به نام «جیمز روچیلد» (درباره «روچیلد»ها و قدرت آنان در اروپا خواهیم نوشت) که نفوذ فراوانی در محافل سیاسی اروپا داشت، تمام رسانههای مکتوب اروپایی تبلیغات وسیعی را در غرب این قاره به سود «مظلومیت یهودیان» دمشق آغاز کردند. هم محمدعلی و هم سلطان عثمانی، مجبور شدند در برابر این فضای تبلیغاتی موضعی یکسان اتخاذ کرده و به دلجویی از افکار عمومی اروپا بپردازند. در همین احوال، شورش وهابیون در عربستان و سقوط دولت وقت فرانسه -که حامی سرسخت محمدعلی محسوب میشد- وی را در وضعیت بسیار سختی قرار داد. انگلستان هم که با دقت، تحرکات محمدعلی را زیر نظر داشت، با تکیه بر فضای ایجادشده به واسطه «ماجرای دمشق» - که محافل سیاسی انگلستان را نسبت به سوریه حساس کرده بود- رسماً به شمال فلسطین حمله برد و شهر «عکا» و قلعه مستحکم آن را از سیطره محمدعلی خارج کرد. «حیفا» نیز چند روز بعد شاهد پیاده شدن سربازان انگلیسی بود. همچنین ناوگان انگلیس تهدید کرد قصد دارد به سوی بندر مصری «اسکندریه» بادبان بکشد. محمدعلی دیگر تأمل را جایز ندید و بلافاصله مواضع قبلی خود را تغییر داد و تصمیمات کنفرانس لندن را پذیرفت. سلطان عثمانی هم با اعمال نفوذ انگلستان، ولایت موروثی محمدعلی و خاندانش را تنها در مصر به رسمیت شناخت.
به این ترتیب تحرکات مشکوک «محمدعلی»، پای استعمار انگلیس را به صورت رسمی- و با تأییدات سلطان عثمانی- به منطقه فلسطین باز کرد و قلعه «عکا» به نخستین پایگاه انگلستان در شرق مدیترانه تبدیل شد. این اولین گام برای خارج کردن کامل فلسطین از سیطره مسلمانان، پس از «جنگهای صلیبی» بود اما این بار نظامیان و امرای مسیحی با تجربهای معادل 8 قرن، بسیار هوشمندتر از آن بودند که خیال احیای مجدد «حکومت لاتینی» یا هر شکل دیگری از یک حکومت مسیحی را در سرزمین مقدس دنبال کرده و تمام هزینهها و مسؤولیتهای ناشی از واکنش حتمی جهان اسلام را به تنهایی متحمل شوند.
* پژوهشگر تاریخ