محمدعلی صمدی*: 19 آوریل سال1840، حدود 3 ماه پس از آغاز کنفرانس لندن و دخالت قدرتهای اروپایی در شورش محمدعلی علیه سلطان عثمانی، روزنامه «آلگماینه زایتونگ دس یودنتومس» که متعلق به یهودیان آلمان بود، طی مقالهای پرده از آغاز یک توطئه برداشت. در بخشی از این مقاله آمده است:
«مسیو دو لامارتین [نماینده سرشناس پارلمان فرانسه] بر آن است که در سرزمین «اردن» و دامنه کوه لبنان [که شامل فلسطین فعلی به اضافه بخشی از لبنان میشود] یک سلطنت مسیحی تشکیل دهد. اگر شهر مقدس «اورشلیم» در زیر سلطه فرانسه قرار گیرد، او با شعف، بقیه جهان را برای انگلستان و روسیه رها خواهد کرد ولی مشکل اصلی اینجاست که لرد «پالمرستون» [نخستوزیر وقت انگلستان] نیز همین منطقه را برگزیده است. مکانی که نماینده سرشناس مجلس [فرانسه] سودای استقرار یک دولت مسیحی را در آن میپروراند، همان نقطهای است که لرد پالمرستون برای طرح استقرار یک «جمهوری یهودی» برگزیده است».
البته این مقاله زمانی به چاپ رسید که به لطف «ماجرای دمشق» برای نخستینبار در قرن نوزدهم، مسأله فلسطین در صدر مسائل سیاسی - مطبوعاتی انگلستان بود. 4 ماه بعد در 26 آگوست 1840، روزنامه فرانسوی «کوریه فرانس» نوشت:
«پالمرستون [نخستوزیر وقت بریتانیا] در حال طراحی تأسیس یک «جمهوری یهودی» در فلسطین است».
در اینجا، ۲ سؤال مطرح میشود: اول اینکه چرا فلسطین اینگونه برای انگلستان اهمیت یافت که رأسا به پیاده کردن نیروی نظامی در آن دست زد؟ دوم، چرا در چنین مکانی، از یک سو بریتانیا تشکیل یک «جمهوری یهودی» را دنبال میکرد و از سوی دیگر فرانسویان در آرزوی تشکیل «جمهوری مسیحی» بودند؟
در پاسخ به سؤال اول پیش از این توضیحاتی دادم و در این قسمت تنها به نقل استدلال برخی سیاسیون و تحلیلگران قرن نوزدهم پیرامون این مسأله بسنده میکنم.
«سوکولف» مورخ صهیونیست و از رهبران «آژانس یهود» (پیشتر هم مطالبی از این تئوریسین مهم صهیونیسم نقل شد) در کتاب خود (تاریخ صهیونیزم)، ضمن شرح مفصل ماجرای به اصطلاح «فتح عکا» نوشته است:
«اشغال دژ تسخیرناپذیر عکا توسط انگلیس، این کشور را از دریافت اجازه از قدرتهای دیگر برای دسترسی به هند از طریق خشکی، بینیاز کرد. انگلیس با در اختیار داشتن این شهر، کنترل مسیر هند از طریق خشکی را برای همیشه به دست میگرفت... عکا در دست انگلستان، یا هر قدرت بزرگ دریایی دیگری باشد، به واقع به شهری تسخیرناپذیر بدل میشود».
«سوکولف» همچنین معتقد است:
«درباره سوریه [که فلسطین بخشی از آن محسوب میشد] رهبران انگلیس بر این عقیده بودند تملک این سرزمین از لحاظ نظامی برای تأمین امنیت بخشهای آسیایی امپراتوری عثمانی که ثروتمندترین و مهمترین ولایات این امپراتوری به شمار میروند، از اهمیت فوقالعادهای برخوردار است. سیر حوادث، صحت چنین برداشتی را تأیید کرد... انگلیس و متحدان این کشور نهتنها سوریه را از چنگ «محمدعلی پاشا» خارج کرده بودند، بلکه امپراتوری عثمانی را نیز از فروپاشی نجات داده بودند... قرار گرفتن «عکا» در دست انگلیس، ضمانتی در برابر هرگونه شورش در مصر و سوریه [علیه حکومت مرکزی عثمانی] بود و در ضمن، امنیت امپراتوری عثمانی را در برابر تنها خطری که از جانب آسیا متوجه این امپراتوری بود [یعنی حکومت محمدعلی که بخشهایی از آسیا را هم در بر میگرفت] تضمین میکرد».
در بخش دیگری از کتاب «تاریخ صهیونیسم» آمده است:
«چرا باید قدرتهای دیگر با سیطره انگلیس بر این منطقه [سوریه] مخالفت کنند؟ چون سیطره انگلیس بر این نقطه از جهان، منابع اقتصادی و تجاری این کشور را همراه با توان دفاعی و نظامی آن افزایش خواهد داد» (پیش از این درباره دلایل حمایت انگلیس از عدم فروپاشی عثمانی و همچنین نقش کلیدی بنادر فلسطین در کشت و صدور غله و پنبه به بازارهای اروپا از یک سو و بازار پارچههای ارزان اروپایی در آسیا از سوی دیگر توضیح دادم).
سر «اوستین لایارد» از اعضای مجلس عوام انگلستان طی نطقی در همین مجلس، اهمیت سوریه و مناطق مجاور آن را (که بعدها به خاور میانه شهرت یافت) چنین توصیف کرده بود:
«ما نباید فراموش کنیم هر چند مصر یکی از شاهراههای هند است ولی سوریه و جلگه دجله و فرات [عراق] شاهراه اصلی است و هر قدرتی این سرزمینها را در دست داشته باشد، بر هند فرمان میراند».
همچنین سرهنگ «چارلز هنری چرچیل» عضو «هیأت اکتشافی بریتانیا در سوریه» در نوشتهای اینچنین ابراز عقیده کرده است:
«زمانی که فلسطین جزو سرزمین عثمانی نباشد، باید یا انگلیسی شود یا بخشی از یک دولت جدید مستقل... تا هدف بزرگی را که برای آن به وجود آمده تحقق بخشد... فلسطین باید مقر یک جامعه بزرگ، صلحجو و سعادتمند شود که تحت حکمرانی یا نفوذ بریتانیا قرار داشته باشد و چنین خواهد شد».
سرهنگ «جورج گولر» فرماندار انگلیسی جنوب استرالیا (1841-1838) نیز مینویسد: «مشیت الهی، سوریه و مصر را در حد فاصل انگلیس و مهمترین مناطق تحت استعمار و تجارت خارجی این کشور یعنی هند، چین، مجمعالجزایر هند و استرالیا قرار داده است».
همانگونه که میبینید، «مسأله فلسطین» در سیاست مستعمراتی بریتانیا، به عنوان کلید اصلی سلطه این کشور بر منطقه خاورمیانه شناخته میشود.
اما در پاسخ به سؤال دوم باید به اختلافات و رقابتهای سنتی و ریشهدار انگلستان با فرانسه نگاهی افکند. انگلیس، قدرتمندترین کانون «مذهب پروتستان» و حامی پیروان این مذهب در غرب بود و فرانسه از چند قرن پیش مرکز ثقل قدرت سیاسی «مذهب کاتولیک» به شمار میرفت. فلسطین نزد کاتولیکها به دلیل وجود به اصطلاح مدفن حضرت عیسی بن مریم علی نبینا و آله و علیهالسلام، جایگاه ویژهای دارد. طبیعی است پروتستانها نیز مسیحی هستند اما در این مذهب، اماکن مقدس از درجه اهمیت کمتری برخوردارند و اصولا نفوذ سنتی «کلیسای کاتولیک» در «شرق» بسیار بیشتر بود و پروتستانها در این مناطق محبوبیت و نفوذ زیادی نداشتند. به رغم تخریب جایگاه کهن «مذهب» در اروپای قرن نوزدهم (بویژه به دنبال انقلاب فرانسه) و گرایش عمومی فراوان ضدمذهبی در این سده، هنوز «مذهب» به عنوان یکی از محورهای تشکیل اتحادهای منطقهای و موازنههای پایدار سیاسی محسوب میشد (و تا امروز نیز همینطور است).
با این وصف، عملکرد ناپلئون در فراخوان یهودیان برای استقرار در فلسطین را چگونه میتوان توجیه کرد؟
شواهد نشان میدهد ناپلئون فاقد اعتقادات مذهبی ریشهدار بود و این عمل او بیشتر تدبیری برای اعمال فشار بر انگلستان و جلب هواداری یهودیان محسوب میشد، چرا که او از پیوندها و روابط عمیق یهودیان با انگلستان مطلع بود و در حقیقت سعی داشت با پیشدستی در طرح ایده برقراری دولت یهود، در صورت امکان، نظر نخبگان مالی و سیاسی یهود را برای تحقق این هدف، به سوی خود جلب کرده و حمایت سنتی آنان از انگلستان را تضعیف کند. این نقشه، همان قدر خام و سادهلوحانه بود که ادعای مسلمان شدن ناپلئون در مصر؛ و از عدم شناخت وی از عمق و استحکام روابط اقتصادی- سیاسی یهودیان با حاکمیت بریتانیا ناشی میشد. انگلیسیها با زیرکی خاص خود میدانستند در صورت تشکیل حکومت مسیحی در فلسطین، قطعا این منطقه مورد توجه کاتولیکهای شرق و غرب قرار خواهد گرفت و حفظ توازن جمعیت به نفع پروتستانها درآن غیرممکن یا بسیار دشوار خواهد بود و به همین دلیل، دیر یا زود، امکان داشت تسلط بر فلسطین یا حتی اتحاد با حکومت مسیحی آن، دچار اختلال شده و گوی و میدان به دست «فرانسه کاتولیک» بیفتد، بنابراین باید به فکر گزینهای دیگر جهت حفظ «فلسطین» به عنوان «رکاب طلایی» برای تسلط بر خاورمیانه میبودند.
* پژوهشگر تاریخ