حمیدرضا شکارسری: غزل در روزگار ما میتواند با ۲ رویکرد کلی سروده و منتشر شود. یکی سرایش به روال قدمایی و نوقدمایی و دیگری به روال نو. هیچکدام از این ۲ شیوه به خودی خود نه مثبت است نه منفی. هر کدام نیز ویژگیها و مختصات خود را دارند. یکی در پی لذتبخشی به مخاطب و به تفکر انداختن او از طریق مضامین بکر خویش است بدون آنکه به محور طولی خود بیندیشد و دیگری در پی همینها اما از طریق بیان کلیتی واحد در شعری به مثابه یک قطعه. یکی شاهبیتساز و دیگری به دور از استقلال ابیات. یکی با نگاهی کلینگر و دیگری با نگاهی جزءنگر.
در مجموعه غزل «بیتو نبودن» شاعر روالی نوقدمایی دارد. به بوطیقای غزل سنتی احترام میگذارد اما دایره واژگانی نو و نوع فضاسازی و تصویرپردازیاش منعکسکننده جهان امروز ما است. شاهبیت فراوان دارد اما شاهبیتها میتوانند به تنهایی به حیات خود ادامه دهند و ارتباطی ساختاری با باقی ابیات ندارند. وحدت فضایی ستودنی ابیات را کنار هم نگاه میدارد ولی غزل قابل کاهش و افزایش ابیات است.
«جواد شیخالاسلامی» با تکیه بر تخیلی ستودنی و بهکارگیری درست صور خیال در مضمونپردازی و تصویرآفرینی بسیار موفق عمل میکند. این خیالپردازی البته در کنار مراعاتالنظیری دقیق و سختگیرانه به خلق ابیاتی منجر شده است که انصافا غبطهبرانگیزند. استحکام و در عین حال لطافت این سطرها مدیون عاطفه سرشار موجود در متن است؛ عاطفهای که صورت و سیرتی صمیمی به شعر بخشیده است:
حیا به خرج بده با نگاه صحبت کن
به «دوستت دارم» یک بیان تازه بده
*
شب و روز من از نور تو روشن میشود، باری
تو خورشیدی- در این شک نیست- اما ماه من هستی
گاهی که ریزهکاریهای زبانی هم با این ابیات همراه میشود، نتیجه غنیتر و عمیقتر میشود. ابیاتی که از زبان استفادهای فرازبانی میبرد و بعضی اوقات به فاصلهگیری از متن هم میانجامد:
قدم میزنم در تو گاهی و گاهی
قدم در هوای تو را دوست دارم
*
این شعر نماینده یک بغض بزرگ است
یک صحبت معمولی و کوتاه فقط نیست
*
امیدوار به فردایم و سراسر شب
نوشتهام غزلی با «تو بازمیگردی»
***
کلیت این مجموعه غزل در ژانر عاشقانه سروده شدهاند؛ عاشقانههای لطیف و ملیحی که گاه زمینی و جسمانی و ناسوتی به نظر میرسند و گاه عارفانه و لاهوتی. در واقع هر گاه جزءنگری در تصاویر غلیظتر میشود، عشق در متن به خوانشی زمینی نزدیک میشود و هر گاه نگاه کل نگرتر میشود، عشق به تاویلی عارفانه متمایل میشود.
من عاشقت بودم، نمیگفتم... تو عاشقم بودی، نمیگفتی...
لعنت به این حجب و حیایی که ما را چنین از هم جدا کرده است...
*
تو دنیای منی، من دیشبم اینو بهت گفتم
مگه دل کندن از دنیا به این آسونیه؟ دنیا!
به شخصه هیچ تاویل عارفانهای از این ابیات نمیتوانم داشته باشم! اما در این ابیات:
چشم اگر بگشایی میبینی
همه جا دریا دریا دریاست
*
زمستان است اما من بهار دیگری دارم
که قدری دورتر از خود بهار دیگری دارم
خواه ناخواه کلیتی که در نامیدن و ذکر معشوق حس میشود زمینه را برای خوانش و تاویلهای عرفانی مساعد میکند، البته حضور همزمان این ۲ گونه برخورد با عشق در یک غزل واحد، مخاطب را دچار سردرگمی میکند که در تاریخ ادب فارسی مسبوق به سابقه است و طبقهبندی غزلها را به ۲ گروه کاملا مجزای عاشقانه و عارفانه تقریبا غیرممکن میسازد.
بعد از تمام این حرفها اما، مجموعه غزل «بیتو نبودن» را میتوان خواند و لذت برد، بدون اینکه به ژانربندی و رویکردهای تکنیکی آن پرداخت. خواندنی صرفا برای خواندن و نه لزوما برای خوانش و تاویل و نقد و تفسیر و تحلیل. خواندنی که شخصا آرزوی آن را دارم!