printlogo


کد خبر: 235210تاریخ: 1400/4/9 00:00
یادداشتی بر مجموعه‌ غزل «قافله‌ آب» سروده عبدالحسین انصاری
طنز ملیح حل‌شده در جدیت

وارش گیلانی: «قافله‌ آب» نام مجموعه ‌غزل عبدالحسین انصاری است که سوره مهر آن را در 67 صفحه منتشر کرده است. این مجموعه 29 غزل دارد، ۲ رباعی و یک دوبیتی. موضوع و مضمون این دفتر شعر، شعرهای آیینی و دفاع مقدسی است. 
 عبدالحسین انصاری متولد 1354 است؛ یعنی زمانی که جنگ شروع شد، او 5 سال داشت و لابد درک درستی از جنگ نداشت. بنابراین طبیعی است اشعار دفاع مقدسی او از روی شنیده‌ها و روایت‌ها و امثالهم سروده شده است که از نظر من نه‌تنها چنین سرودن‌هایی ممکن است، بلکه چه‌بسا حتی گاه ممکن است شعرش بهتر از شعرهایی درآید که شاعرش سال‌های دفاع‌مقدس را از نزدیک احساس کرده است. البته طبیعی است آنان که به جنگ نزدیک‌تر بودند، درک بهتر و بیشتر و خاص‌تری از جنگ دارند و طبعا در پرداختن به آن از طریق شعر، داستان، فیلم و... موفق‌تر خواهند بود اما این راه برای کسانی که جنگ را از نزدیک لمس نکرده‌اند بسته نیست و چه‌بسا گاه شاعران جنگ‌ندیده بهتر از شاعران جنگ‌دیده، شعر دفاع‌مقدسی بگویند. البته هستند کسانی که چنین اعتقادی هم ندارند؛ اشعار برجسته‌ دفاع‌مقدسی بعد از جنگ و حتی شعرهایی که از جانب جوانانی که جنگ را نه دیده و نه احساس کرده‌اند، گواهی بر این مدعاست.   از این مقوله که بگذریم، غزل یک انصاری غزلی است توأمان طنز و سخنی فلسفی. یعنی از یک نگاه فلسفی به طنز رسیده است؛ نگاهی که به عرفان و مذهب ناب پهلو می‌زند، وقتی می‌گوید:
«گاه آنگونه که یک طفل به بازی مشغول
می‌شویم از سر سیری به نمازی مشغول
شاعر غم‌زده با قافیه‌هایش درگیر
عارف مست به گیسوی درازی مشغول... 
الغرض هر که به یک فرفره دستش بند است
همه خوشحال، اتو کرده و راضی، مشغول
گرچه انگار بدت هم نمی‌آید ما را
به همین‌ها، خودمانیم، بسازی مشغول»
 انصاری، طنز و زبان طنز را از درون شعر به جدیت نزدیک کرده است و معانی اشعارش، کنایه‌های معنادار و نیشداری است که همین‌ها، غزل او را از طنزهای سطحی به طرف نگاهی فلسفی و یک جهان‌بینی معطوف می‌دارد؛ نگاهی فلسفی و نوعی جهان‌بینی که از سمت شعر و کارکردهای شعری به مخاطب می‌وزد، نه از سمت معناگرایی غیرشعری و از راه تعقل. زیرا او می‌داند حتی اگر بخواهیم برای تخیل، کارکرده و فایده هم قایل باشیم، تخیل از این منظر هم بر تعقل سرتر است؛ تعقل توانایی تجزیه و تحلیل دارد اما تخیل توانایی کشف دارد. 
 خلاصه‌ کلام اینکه این نگاه و زبان ملیح طنزآلود گاه در جدی‌ترین و حتی غمگین‌ترین غزل‌ها، خود را از پشت پرده‌ای یا پنجره‌ای نشان می‌دهد:
«با اشک اگر میانه‌ خوبی نداشتی
آغوش گرم و شانه‌ خوبی نداشتی»
 که ساختار کلام طنزش آدم را به یاد لطیفه‌ای می‌اندازد. یا بیت ذیل:
«با جمع محرمانه‌ گنجشک‌های باغ
رفتار شاعرانه‌ خوبی نداشتم»
 یعنی «رفتار شاعرانه»، به یاد این اصطلاح می‌اندازد که می‌گوییم «رفتار مؤدبانه‌ خوبی نداشتم» یا «رفتار دوستانه‌ خوبی نداشتم»؛ با اینکه در هر ۳ جمله «خوبی» حشو و زاید است اما مصطلح است، زیرا وقتی می‌گوییم «رفتار شاعرانه»، دیگر خوب و بدش معنایی ندارد، یا وقتی می‌گوییم «رفتار مؤدبانه‌ خوبی نداشتیم»، باز خوبی حشو است؛ چون که رفتار وقتی مؤدبانه شد که دیگر بد نمی‌شود و اطلاق خوب نیز به آن، حشو و زاید است؛ رفتار دوستانه هم همین‌گونه است؛ دوستانه، دوستانه است دیگر، بد نمی‌شود... 
از دیگر کارکردهای شعری عبدالحسین انصاری، طنزی است که گاه ایجاد تضاد می‌کند یا قرینه‌های به‌ظاهر ماندنی و پایدار را ناپایدار و سراب می‌داند و می‌گوید:
«در فصل پاییز قارقار کلاغ‌ها را کساد کردی و در نزد همه‌ شاعران که هر کدام‌شان به اندازه‌ وسعت قافیه‌پردازی‌های‌شان از تو نوشتند:
هر کس به وسع قافیه‌ها از شما نوشت»
اگرچه طنزها اغلب ساده و ملیح و نوعی مچ‌گیری ملیح است یا طعنه‌ای محترمانه:
«فرض کن آمده‌ای گوشه‌ای اردو بزنی
تا سری ساده به آن ضامن آهو بزنی
مثل زنبور فراری شده‌ای آمده‌ای
آخرین بار سری باز به کندو بزنی»
حتی در اشعار آیینی نیز عبدالحسین انصاری به‌ طور مختصر و در حد یکی دو بیت هم که شده، دست از سر زبان طنز برنمی‌دارد، تا آنجا که همین تک‌بیت‌ها را اگر از کل شعر درآوریم و مستقل نشان‌شان دهیم، مخاطبان فکر می‌کنند لابد برگرفته از یک شعر طنز یا فکاهی است:
«همان‌هایی که با الطاف بیت‌المال در هر سال
تورم کرده زیر چانه‌هاشان غبغبی دیگر»
البته این بیت در شعر جدی آیینی خود کاملا جاافتاده است و با آن هماهنگ است؛ و این یکی از هنرهای عبدالحسین انصاری است. هنر دیگرش جاافتادگی و شیوایی اغلب ابیاتش است که طبعا گاه یک غزل را به ‌طور کامل خلق می‌کند، مانند غزل:
«با اشک اگر میانه‌ خوبی نداشتم
آغوش گرم و شانه‌ خوبی نداشتم
هر بار آمدم مگر این بغض وا شود
اما نشد، بهانه‌ خوبی نداشتم
من هیچ‌وقت رود زلالی نبوده‌ام
پایان بیکرانه‌ خوبی نداشتم
اقرار می‌کنم که گرفتار بوده‌ام
تصدیق کن زمانه‌ خوبی نداشتم
مانند کفتران حرم در کنار تو
یک عمر آشیانه‌ خوبی نداشتم»
من معتقدم بلندی وزن حواس شاعر را به ‌سمت خود پرت می‌کند و او را از غلیان شاعری بازمی‌دارد. در واقع، اگر وزن‌هایی از این دست بلند خوب بود، شک نکنید که شاعران بزرگ ما، پیش از ما آن را تجربه می‌کردند و این‌گونه وزن‌ها را به کار می‌گرفتند. حال اگر وزن‌های بلند دارای وزن‌های دوری باشند؛ مثل وزن غزل 2 که اینچنین است، این پرت ‌شدن حواس کمتر خواهد بود:
«آسمان صبح زود می‌آید از دلت آفتاب بردارد
باز لب ‌تشنه مشک بغض‌آلود می‌رود از تو آب بردارد»
یعنی هر مصراع را می‌توان به ۲ قسمت مساوی تقسیم کرد: فاعِلاتُن مَفاعِلُن مَفعول/ فاعِلاتُن مَفاعِلُن مَفعول
شعر 2 یک غزل آیینی است، برای حضرت ابوالفضل(ع)، با وزن‌های جدیدی که بلندند. خوشبختانه در این دفتر تنها ۲ وزن بلند بیشتر دیده نمی‌شود و شاعر خیلی خود را گرفتار این‌گونه کارها نکرده است. شعر دوم با مصراع‌های بلند، غزل شماره‌ 28 است که آن هم دارای وزن دوری است و همان‌طور که گفتیم، این کار را برای شاعر آسان‌تر می‌کند:
«چند وقت است خواب می‌بینم گیسوان تو شعله‌ور مانده»
عبدالحسین انصاری از جمله شاعرانی است که دفاع‌مقدس را از نزدیک و مستقیم تجربه نکرده است، زیرا زمانی که جنگ شد او 5 ساله بود. با این‌ همه، او برای دفاع‌مقدس شعرهایی گفته که با بهترین شعرهای کلاسیک در این حوزه برابری می‌کند. زبان تیز و گزنده اما هوشیار و وفادار او به شهیدان و آرمان‌های‌شان، می‌تواند بعضی‌ها را برنجاند؛ خاصه آنانی را که از نمد دفاع‌مقدس برای خود کلاهی دوختند و دفتر و دستکی به هم زدند. در واقع، نفس دفتری به‌هم زدن و مدیر و وکیل شدند اشکالی ندارد؛ اشکال کار آنجاست که این زرق و برق‌ها می‌تواند آرمان‌های انقلابی را نیز به خود مشغول کنند. 
اشعار دفاع مقدسی انصاری، پرتخیل و سرشار از عاطفه است؛ ابیاتی از غزل 25 که آن را شاعر برای جانبازی گفته است:
«آمد چقدر شکوه از این روزگار کرد
غم بود پشت غم که برایم قطار کرد
آهی کشید از دل و پای نحیف را
با دست پینه‌بسته بر آن پا سوار کرد
می‌گفت لنگ یک سفرم، یک سفر، ولی
پایی نمانده است که با آن فرار کرد... 
بغضش شکست، اشک سرازیر شد، چکید
زل زد به آسمان و سکوت اختیار کرد
گفتم ببخش ما همه جا مانده‌ایم از 
عشقی که صندلی تو را چرخ‌دار کرد»
عبدالحسین انصاری چنان لحظه‌های شهادت یک شهید را که در تنهایی شهید می‌شود با تصویرهای ناب و تخیلی بکر نشان می‌دهد که در عین حال خالی از عاطفه نیست، در کنار کلیتی که می‌توان آن را زبان کلی شاعر دانست؛ زبانی که تازه و مدرن است:
«هیچ‌کس حتی صدای شیونش را هم نفهمید
مثل پیچک دور خود پیچیدنش را هم نفهمید
خیره می‌شد گاه یک ساعت به طرحی روی دیوار
زندگی از رنج او یک سوزنش را هم نفهمید»
انصاری را می‌توان یک شاعر معترض اما معتقد دانست؛ زمانی که او احساس می‌کند آرمان دفاع‌مقدس یا اعتقادات دینی در بعضی جاها نادیده گرفته می‌شود، فریاد برمی‌آورد در شعر خود که:
«اول مرا از دین و ایمانم بری کردند
بعدا برایم دعوی پیغمبری کردند
بعد از تو حتی عده‌ای از دشمنان با تو 
هی ادعای دوستی، هم‌سنگری کردند
از دوستانت عده‌ای در انزوا ماندند
یک عده را مشغول کار دفتری کردند...»
طبعا در کارهایی از این دست که صراحت حرف میدان‌دار است، نظم بیشتر جلوه‌گری می‌کند و شعر، تخیلش را کنار می‌گذارد و تنها به به‌رخ کشیدن عاطفه اکتفا می‌کند. 
 به ‌نظر من، عبدالحسین انصاری باید روی آن بخش از شعرش بیشتر کار کند که تفاوت‌هایش را با دیگران آشکار می‌کند، زیرا آن نوع نگاه همگانی و مشابه شاعران در شعر آیینی و دفاع‌مقدس، بیش از یک آفرین و احسنت نثار شعرش نمی‌کند؛ مثل نمونه‌ ذیل که ظاهر خوبی و تازه‌ای هم ممکن است داشته باشند اما به سرزمین تصرف‌شده می‌ماند:
«آقا منم! که آمده‌ام باز هم خراب
پل‌های پشت سر شده با سیل غم خراب»
ابیاتی که تکرار مکررات است. منظور ما این است که عبدالحسین انصاری استعداد و درک نوتری از شعر دارد؟ بهتر است آنها را به کار بگیرد و باقی‌ آن را نادیده بگیرد. 

Page Generated in 0/0172 sec