سیدمجتبی طباطبایی: «نان و پنیر و سبزی» را میتوان یک کتاب روایتکننده دانست. کتابی متشکل از 8 داستان متناسب با نوجوانان که با انتخاب واژههایی بیتکلف و روان از جانب نویسنده، خواندن آن را برای مخاطبش آسان کرده؛ روایتهایی که راویان آنها نوجوانانی هستند که در هر داستان درگیر مسائل مختلفی میشوند. فضای غالب کتاب نگاهی ویژه به قشر ضعیف جامعه دارد و در اغلب داستانها شاهد تقابل ۲ گروه «ضعیف و قوی» هستیم. آنچه کمی نگرانکننده به نظر میرسد نگاه کاریکاتوری به این مواجهه است که معمولا در کتابهایی از این دست شاهد آن هستیم. برای مثال افراد متمول معمولا زورگو، چاق با اخلاقیات خاص خود هستند و در مقابل شاهد ظهور افرادی لاغر، با لباسهایی کهنه و معمولا در پی پولدار شدن هستیم؛ جریانی که معمولا از ظاهر فراتر نمیرود و در اندیشه رسوخ نمیکند. اما در داستان «دستهای مادرم» نویسنده تلاش دارد تا این نگاه را شکسته و از خانواده متمولی که راوی نوجوان داستان به همراه مادرش برای نظافت خانه آنها رفته، چهره متفاوتی را نشان دهد. هر چند که در چند داستان دیگر نتوانسته است از گزند این نگاه مصون بماند.
«درستکاری» و «چوب خدا» همانطور که از انتخاب اسامی آنها برای داستانها پیداست مضمونی اخلاقی دارند. این مضامین در باقی داستانها هم دیده میشود که گاه مستقیم و گاه غیرمستقیم، نویسنده قصد دارد آن را به جان خواننده نوجوانش بنشاند. به نظر میرسد با توجه به زمانهای که نخستین چاپ کتاب در آن منتشر شده، نویسنده باید تلاش جدیتری برای انتقال مفاهیم اخلاقی به خرج میداد. یکی از نکتههای مورد نقد در کتاب، فضای تاریخی آن است. نوجوان امروزی شاید کمتر شاهد یخ فروشی در داستان «سه ماه تعطیلی آن روزها» باشد. کما اینکه موضوعی که به آن پرداخته شده موضوع مهمی است. مساله «کار» و بهرهمندی از اوقات فراغت تابستان برای نوجوانان موضوع مهمی است. همانطور که در کشورهایی مثل فنلاند که معمولا مورد مثال آموزش و پرورشهای پیشرفته هستند، به این موضوع بهگونهای پرداختهاند که دانشآموزان در اوقات فراغت خود کار میکنند، اغلب پیاده به مدرسه رفتوآمد دارند و اکثر کارهای مدرسه را به عهده میگیرند یا به آنها واگذار میشود. این نکته از این جهت عنوان شد که اهمیت مساله کار، نه به عنوان کلیشهای که امروزه در اذهان به صورت «کودکان کار» شکل گرفته، مساله جدی است که نویسنده از قول «اوستا اسماعیل» در داستان آخر، آن را با ادبیات دینی بیان میکند؛ مرد یخ فروش، که فکرم را خوانده بود، گفت:«پسرجان، مگر میخواهی دزدی کنی! حضرت علی فرمودهاند، آنچه مرد را صیقل میدهد کار است...»
از آنجا که بهخاطر حرفه معلمی، همواره با این عینک به جهان پیرامون نگاه میکنم، در خواندن کتاب «نان و پنیر و سبزی» این نگاه به واسطه عواملی، ریزبینانهتر و جدیتر شد. از جمله آن عوامل، وجود نهاد مدرسه و خلقیات نوجوانانه در کتاب بود. در «نان و پنیر و سبزی» که عنوان یکی از داستانهای کتاب نیز هست، اغلب داستان داخل مدرسه رخ میدهد. برای مخاطب نوجوان کتاب، جذابیت دارد و راحتتر با آن ارتباط برقرار میکند.
نویسنده روحیات نوجوانان را میشناسد و در هر داستان شاهد آن هستیم که این شناخت را در توصیف شخصیت راوی به کار میگیرد؛ گاهی آنها را در خیالپردازیها غرق میکند و گاهی ترس آنها را در قالب خوابهایشان به تصویر میکشد: همینطور که داشتم فکر میکردم، خوابم برد. بابام را از دور دیدم. داشت از میان دانههای تند باران میآمد. سر تا پایش خیس بود. انگار پایش درد میکرد؛ لنگانلنگان راه میرفت. هر کار میکردم از خواب بیدار شوم و بروم کمکش، نمیتوانستم، گویی به زمین چسبیده بودم یا بختک رویم افتاده بود. داد میزدم: «بابا جان! باباجان!»... اما من حواسم به دکتر یغمایی بود. با خودم گفتم، «من از دکتر یغمایی بهتر میشوم. همه بیماران زمینگیر و بیبضاعت را به طور رایگان سرپا میکنم». و فکر کردم باید هر چه زودتر برسم خانه و کتاب علوم اول دبستان را بخوانم. انگار با خواندن کتاب علوم وارد دانشکده پزشکی میشدم!
اما نگاه نویسنده به مدرسه همان نگاه قدیمی و کاریکاتوری است؛ بچههایی که درسشان خوب است نماینده کلاس میشوند و هر اتفاقی میافتد به مدیر و معاون مدرسه اطلاع میدهند. بچههای شیطان کلاس اغلب دردسرآفرین هستند و نمره خوبی در درسهایشان نمیگیرند. این نکته نیز همانند موضوع موقعیت زمانی انتشار کتاب در زمره نقدهایی قرار میگیرد که به نظر میرسد نوجوان را نه با تصویری از زمانه خودش که شاید با مدرسهای در سالهای دور مواجه میسازد.
آنچه هنگام خواندن کتاب همواره منتظرش بودم مساله «عدالت» بود. در لابهلای صفحات کتاب مرتب چهره نوجوانانی را به ذهنم میآوردم که زمانه، آنها را مرد کرده. در عین سن و سال کمی که دارند به فکر خانواده و کمک کردن به آنها هستند. این رویکرد مطمئنا از دغدغه نویسنده سرچشمه میگیرد اما نکته آنجاست که آنچه محتوای کتاب برای خوانندهاش به ارمغان میآورد، عدالتخواهی نیست. اینجا سوال میشود آیا نویسنده چنین نکتهای مدنظرش بوده است یا خیر؟ پیشاپیش جواب این سوال را در خط اول همین یادداشت بیان کردم. کتاب را میتوان یک کتاب روایتکننده دانست. نویسنده تجربیات ارزندهاش را به همراه دغدغه ارزشمندی که داشته روایت کرده و آن را به رشته تحریر درآورده. اما به نظر راقم این سطور، نوجوان عدالتخواه امروزی تشنه اندیشهای مقابل رویکرد کتاب است. راویهای کتاب «نان و پنیر و سبزی» نوجوانانی هستند که زمانه به آنها یاد میدهد چگونه خودشان را با شرایط وفق بدهند. همواره دستی برای یاری آنها میآید و آنها را از آن وضعیتی که درونش بودهاند نجات میدهد. میشود آن را به «امید» تعبیر کرد اما مشخصا این یک امید واهی است. به عنوان مثال در داستان «درستکاری» شاهد حضور نوجوانی هستیم که برای کمک به خانواده بعد از مدرسه تراکتهای تبلیغاتی پخش میکند. در یکی از روزها که مشغول پخش تراکت بوده برای استراحت طبق عادت همیشگی به یکی از بانکها رفته و دقایقی را مینشیند تا گلویی تازه کند و نفسش جا بیاید. همانجا کارفرمایش او را میبیند و با پیشداوری و دروغ، او را از کار برکنار میکند. به نظر شما یک نوجوان امروزی چه واکنشی میدهد؟ در اینجا راوی داستان معترض میشود اما در نهایت تسویه میکند و یادش میافتد که یک بار به واسطه کار خیری که برای یک فرد به ظاهر ثروتمند انجام داده میتواند از آشنایی با او برای کسب یک کار جدید کمک بگیرد و در نهایت چنین هم میشود. مخاطب احساس میکند قشر ضعیف و زحمتکشی که در کتاب تصویر شده مرتب در یک چرخه اقتصادی اسیر است و برای زنده ماندن باید بدون حرف و حدیث کار کند و نگاهش به دستان طبقههای بالاتر خود باشد. حال آنکه در تقابل فقیر و غنی در کتاب، به ظاهر اتفاق خوبی برای فقیر میافتد اما غنی همچنان پایش را در مسند خویش مستحکم میکند و خبری از عدالت اجتماعی نیست. کما اینکه ذهن تعمیمدهنده نوجوان این را بخوبی متوجه شده و این نکته را از لایههای پنهان متن درمییابد.
نکته دیگری که میشود به آن اشاره داشت، موضوع تعاون و همکاری بین اقشار مختلف جامعه است. از موضوع عدالت که بگذریم شاهد مثالهای زیادی میشود از کتاب آورد که گرههای زندگی به وسیله مدیر مدرسه، پیشنماز مسجد یا حتی یک دوست حل میشود. ایجاد حس نوعدوستی در «چوب خدا»، بیتفاوت نبودن نسبت به یکدیگر در «دستهای مادرم» و یا «مثل پدر مهربان» از جمله مواردی است که میتوان از آنها نام برد.
«نان و پنیر و سبزی» - همانطور که پیشتر بیان شد - در دسته کتابهایی قرار میگیرد که دارای مضامین اخلاقی برای نوجوانان هستند؛ گاهی در مسیر برقراری ارتباط نوجوان با زمانه خودش میلنگد اما در بیان احوالات دوران نوجوانی قوت دارد. روایتها عاری از عدالتخواهی است اما تصویر خوبی از نوجوانان ساکن در مرکز به پایین شهر را ارائه میدهد. «نان و پنیر و سبزی» همانطور که از اسمش هویداست، برای سبد فرهنگی نوجوانان تغذیه مناسبی است که میتوانست دارای ارزشهای فرهنگی بیشتری نیز باشد.