حمیدرضا شکارسری: «بغض دیرسال من» مشتمل بر 30 غزل است که وقتی تمامش میکنی کامت تلخ است اما تلخی دلچسبی از نوع تلخی کاکائوی اصل!
شعر لذتبخش است، چه غمناک باشد و چه شادیآور. از همین رو باید آن را مقولهای بیشتر فرمگرایانه دانست تا محتواگرا. تو لزوما از محتوای یک فیلم ترسناک یا یک درام غمانگیز لذت نمیبری، بلکه از فرم ارائه آن روایت ترسآور یا اندوهبار احساس لذت میکنی. در واقع زیبایی هنر محصول ارزش محتوایی متن نیست، بلکه مدیون شکل ارائه محتوایی است که اتفاقا میتواند فاقد ارزش یا حتی ضد ارزشهای انسانی باشد.
غزلهای «سیدصابر موسوی» اکثرا تلخ و سیاهند، چرا که حکایت غربت انسان در جهان هستی را روایت میکنند و از این منظر با بخشی عمده از سنت غزل فارسی مرتبط و هم داستانند؛ سنتی که انسان را تکهای جدا افتاده از منشأ حیات ازلی و ابدی میداند و اتصال دوبارهاش به این منشأ دردناک است و اندوهبار. این دورافتادگی خود را به صورت تغزلهایی فراقی نشان میدهد که بخش اعظمی از عاشقانههای عارفانه ادبیات فارسی را به خود اختصاص داده است.
در این موقعیت همه چیز تلخ و سیاه است. حتی حادثه تولد شاعر و شروع سال نو و دیدار یار نیز اموری شادیآور نیستند بلکه غمبارند:
این هفتسین که طعنه به من زد رسید عید
یک عمر هیچ خیری از این عیدها ندید
هم سیب کرم خورده و خم سکهها سیاه
هم حافظ از نبید و گل و سبزه ناامید
موسوی البته شاعرانه در این سیاهنمایی راه افراط را در پیش میگیرد و به طور مثال در این ابیات حتی رویش گیاهان را توطئه جهان هستی برای نابودی خود میبیند:
باغها در خویش میخواهند مدفونم کنند
تا درختان هم چو یاران پنجه در خونم کنند...
گوشه ویرانهام امشب درختی سبز شد
باغها در خویش میخواهند مدفونم کنند
کار موسوی در غزلسرایی چون هر سنتیسرای دیگر دشوار است. سنت پرقدرت ادبی با آن همه شاهکار از یک سو و انتظار بداعت در شعر و مضامین و تصاویر شاعرانه از سوی دیگر، کار شاعر را سخت میکند. چگونه میتوان از سیطره این سنت ادبی گریخت و حرفی تازه زد؟
سیدصابر موسوی با بهرهگیری از تخیل خود تلاش میکند مضامین تازه خلق کند و خود مستقل خود را بهرغم پذیرش اصول منجمد سنت، پیدا کند و به نمایش درآورد. او هرگاه از دایره واژگانی نسبتا نوتر در فضایی بدیعتر استفاده میکند، در عرضه فردیت شاعرانه خود موفقتر عمل میکند؛ وقتی مثلا در غزلی غربت جهان هستی را تا گور پیش میبرد و مبالغه را تا حد اعلای خود بر پدیدههای جهان اعمال میکند:
از خانههای پیش قدری نمورتر
یک خانه جدید یک عمر دورتر
بر این اتاق تنگ سقفی گذاشتند
مثل دل تو سنگ اما صبورتر
یک خانه بیفروغ یک دست بیچراغ
هم چشمهای من هم چشم گور تر
در این اوضاع است که اهمیت به کارگیری صور خیال بیشتر و حیاتیتر احساس میشود؛ وقتی تو میخواهی از بازتولید مضامین و تصاویر پیشین بگریزی چون میدانی که هنر بیبداعت هیچ است و آویزه گوش خود کردهای که سخن نو آر که نو را حلاوتی ست دگر:
سجده کن! تا پس از آن این همه سنگت نزنند
کبر خود را بشکن ورنه تو را میشکنند
سجده کن شأن رفیعم را انسانم من
آی ابلیس! اساتید تو شاگرد منند
و این طنز لطیف اما گزنده در بیانی کنایهبار، نجاتبخش متن است؛ متنی که لزوما حرف تازهای ندارد اما بیان تازهای دارد. بیانی خاص همین شاعر و نه دیگران. در واقع اینجا (چنانکه پیش از این گفتم) این حرف نیست که لذت میبخشد، بلکه فرم ارائه محتواست که به تولید مضمون (معنای برجسته) میانجامد و مخاطب را مسحور میسازد.
خوشبختانه در قضاوتی نهایی مجموعهشعر «بغض دیر سال من» از این لحظات بکر کم ندارد. سیدصابر موسوی بهرغم احترام به سنت ادبی، از نمایش خود امروزین خویش نیز غافل نمانده و در عرصه غزل نوقدمایی گامهای بلندی برداشته است؛ غزلی با ساختار عرضی و بیتمحور که زمینه را برای شاه بیتسازی فراهم میآورد و از این راه به حافظه مخاطب راه باز میکند و گاه حتی باقی میماند. مثل این ابیات از متفاوتترین و شادترین غزل مجموعه:
«تویی که پاسخ این حیرت ملائکهای:
چرا ز خلقت انسان خدا پشیمان نیست
تو آفریده شدی آبروی حوریها...
به روی خاک چه میبارد؟ اینکه باران نیست»