آن فارغالتحصیل برادفورد، آن که از عشق آمریکا مرد، آن بعضی تئوریهایش چاخان، آن عاشق رضاخان، آن صاحب اندیشههای خام، دکتر صادق زیباکلام نقل است که برای سخنرانی به مجلسی دعوت شد، مگر بر زمین پرچم اسرائیل نقش کرده بودند. خواست بر آن پای نگذارد، دورخیز کرد و از روی آن بپرید، لیک بر زمین افتاد و دست و پایش بشکست. از آن پس هر گاه پرچم اسرائیل بر زمین میدید میفرمود: «باز باید بر زمین افتیم».
گویند در زلزله کرمانشاه کمکهای مردمی جمع میکرد. گفتند: این پول به هلالاحمر ده. گفت: «ندهم، بلکه دهکدهای بر اساس اصول توسعه پایدار سازم با انرژی خورشیدی و کشاورزی مکانیزه و لوله کشی نوشابه و گرمایش از کف و سونا و جکوزی، که رشک اوزاکا و کوبه باشد». سالی چند بگذشت و کس ندانست آن پول کجا شد، از آن که سرّ مردان خدای، پوشیده بهتر.
و گفت: «هرگز آن شادی از یاد نبرم که تیم ملی در ملبورن از استرالیا دو گل خورد، و باز آن اندوه که به استرالیا دو گل زد!» و گفت: «هستهای بد است» و گفت: «رضاخان خوب است» و گفت: «اسرائیل گناه دارد.»