عباس اسماعیلگل: «آقای اصغر خجالت بکش! منو میترسونی به خاطر دو تا گلوله؟» این جملهای از شهید سلیمانی در حاشیه یکی از فیلمهایی بود که بعد از شهادتش در فضای مجازی منتشر و با استقبال گستردهای همراه شد؛ جملهای که در جریان دیدار سرزده آن شهید خطاب به یکی از اطرافیانش که امن نبودن منطقه را هشدار میداد، گفته شد. با این همه دقیقا یک ماه بعد از انتشار فیلم مذکور خبر شهادت یکی از فرماندهان ارشد کشورمان در حاشیه نبردهای حلب منتشر شد؛ شهید «اصغر پاشاپور» که یک ماه بعد از شهادت فرمانده خود، شهید حاجقاسم سلیمانی به مقام رفیع شهادت نائل آمد. مستند «آقای اصغر اکبر من» روایتی از این شهید مدافع حرم و از یاران نزدیک سردار سلیمانی است که تنها یک ماه پس از شهادت حاجقاسم به او پیوست، عصر روز گذشته از شبکه سوم سیما روی آنتن رفت. این مستند در مرکز مستند حقیقت تولید شده و پرترهای از شهید اصغر پاشاپور است که با روایتی از زندگی، فعالیتها و عملیاتهای این مدافع حرم در سوریه تولید شده است. شهید پاشاپور از شهدای مدافع حرمی بود که تکفیریها سر از بدن او جدا کردند و بدن شهید را به اسارت بردند تا اینکه بعد از گذشت تقریبا ۲۰ روز از آن اتفاق، رزمندگان مدافع حرم پیکر پاک او را با ۲ اسیر جبههالنصره تبادل کردند و پیکر شهید پاشاپور در نخستین شب از ماه رجب و مصادف با پنجم اسفند سال ۱۳۹۸ به کشور بازگشت.
شهید پاشاپور حدود 8 سال برای مقابله با تروریستهای تکفیری داعش و احرارالشام در این جبهه حضور فعال داشت و عمده آموزشهای رزمندگان سوری بر عهده او بود.
اما اگر بخواهیم خیلی گذرا به نحوه به شهادت رسیدن شهید پاشاپور بپردازیم، باید گفت گروه تروریستی احرارالشام به همراه سایر گروههای تروریستی که گروه تحریرالشام را تشکیل میدهند، همچنان مناطقی در جنوب ریف حلب و استان ادلب سوریه را در اختیار خود داشت. در این عملیاتها برخی فرماندهان سپاه قدس به عنوان مستشار نظامی حضور داشته و حتی برخی محورهای درگیری را فرماندهی میکردند.
در جریان یکی از همین عملیاتها، شهید اصغر پاشاپور که بیش از ۲ سال در مناطق عملیاتی حاضر و به وطن بازنگشته بود، مورد اصابت ترکش قرار میگیرد و به درجه رفیع شهادت نایل میآید. پیکر این شهید مدافع حرم که با نام جهادی «اصغر ذاکر» شناخته میشد و سر از بدنش جدا شده بود، بعد از معاوضه 2 اسیر تکفیری با احرارالشام تحویل نیروهای مقاومت شد.
پیکر شهید پاشاپور ابتدا در تل زینالعابدین حماه تشییع و پس از آن به دمشق فرستاده و دور ضریح حضرت زینب سلاماللهعلیها طواف داده شد. پیکر مطهر این شهید مدافع حرم سپس به معراج شهدای تهران منتقل شد. مراسم وداع با پیکر شهید با حضور پدر و مادر، همسر و فرزندان شهید و برخی دوستان و همرزمان وی در معراج الشهدا برگزار و در حرم مطهر رضوی تشییع و طواف داده شد.
اما پدر شهید پاشاپور زمانی که پیکر فرزندش در دست تروریستها بود در گفتوگویی اظهار کرد راضی نیست ریالی از بیتالمال برای بازپسگیری فرزندش هدیه شود و گفته بود: ما هدیهای که برای اسلام دادیم را پس نمیگیریم، این هدیهای بود در راه اسلام و رهبرم. پدر شهید پاشاپور همچنین با اشاره به شهادت سردار شهید سلیمانی گفت: من از خبر شهادت سردار سلیمانی بیشتر از خبر شهادت فرزندم ناراحت شدم.
***
وقتی همه او را «اصغر ذاکر» صدا میزدند
مستند «آقای اصغر اکبر من» به کارگردانی احمد عبدالرحیمی از شبکه سوم سیما روی آنتن رفت؛ به همین بهانه با کارگردان این مستند به گفتوگو نشستیم. عبدالرحیمی در شروع گفتوگو تأکید کرد: من این را با اعتقاد عرض میکنم که حتما اصغر به یاد من بوده که اجازه داده درباره او صحبت کنم. چون اگر شهید به آدم توجه نکند، نمیگذارد که اسمی از او به زبان بیاوریم یا اینکه کاری برایش انجام دهیم. به همین خاطر در زندگی وقتی برایمان مشکلی به وجود میآید، به نخستین کسی که توسل میکنیم، شهدا هستند.
وی افزود: خدا این توفیق را به من داده که از نوجوانی که در دوران جنگ تحمیلی گذشت و چه حالا با شهدای بسیاری در ارتباط بودهام؛ از همکلاسی دوران مدرسهام که با همان سن کم به جبهه رفت و شهید شد تا همین حالا و از همان دوران ذهن من بشدت درگیر این موضوع بود تا وارد کار حرفهای تولید رسانهای شدم و کارهای مختلفی از قبیل عکاسی، فیلمبرداری و مستندسازی را تجربه کردم تا به جنگ سوریه رسیدیم و به عنوان کسی که کار رسانهای کرده بود و تجربهای داشت و از طرفی دغدغه اعتقادی ما هم بود، احساس کردم بهترین و واجبترین فضایی که میشود کار کرد و باید کار کرد، همین فضای جنگ سوریه و ماجرای مدافعان حرم است که در دل همین جنگ خدا به ما توفیق داد تا با شهدای زیادی از نزدیک آشنا شویم که یکی از آنها به طور خاص، شهید اصغر پاشاپور بود. عبدالرحیمی در معرفی شهید پاشاپور از نگاه دیگران گفت: اگر کسی در نگاه اول میخواست اصغر را به شما معرفی کند، یک جوان قدرتمند، بزنبهادر، بدون تعارف، کاملا صادق و با ارتباط مردمی بسیار بالا که به سرعت با همه دوست میشد، معرفی میکرد ولی یکی از ویژگیهای اصغر این بود که براحتی با کسی صمیمی نمیشد. وی ادامه داد: اگر بخواهیم زندگی اصغر را به ۲ بخش تقسیم کنیم؛ یکی قبل از جنگ سوریه است و دیگری بعد از سوریه. اصغر بچه شهرری و شاهعبدالعظیم بود و قبل از جنگ با بسیجیانی رفیق بود که همگی شوخطبع و اهل ورزش بودند و همان رفقا وقتی روحیه و شخصیت اصغر را در این مستند و بعد از سوریه دیده بودند، بسیار تعجب کرده و حیرتزده شده بودند. کارگردان این مستند اصغر را عارفی عملگرا دانست و افزود: اصغر از یک زمانی این تصمیم را گرفته بود و به دنیال ساختن شخصیت جدیدی در خودش میگشت و این تحلیل من است که از نزدیک با او رفاقت داشتم؛ او را یک عارفی که رفتار صوفیانه دارد میدیدم ولی در ظاهر به شکلی رفتار میکرد که اصلا کسی نه رفتار همچین آدمی را از او میدید و نه حرکتی میکرد که در ذهن کسی چنین شکی بیندازد. اصغر وقتی وارد جنگ سوریه شد، چنین رفتار تربیتی را برای خودش داشت و اتفاقا موفق هم شد.
کارگردان مستند آقای اصغر اکبر من روایت حضور اول اصغر در سوریه را اینچنین تعریف کرد: به عنوان تلفنچی وارد سوریه میشود؛ در واقع کاری پیش پا افتاده برای نیرویی که آموزشهای خاص عملیاتی دیده بود ولی در آنجا آنقدر از خودش خلاقیت به خرج میدهد و صلاحیت خودش را نشان میدهد که در تیم حفاظتی خودش را جا میدهد. این تیم کوچک 5 نفره، کمکم بزرگتر شده و آنقدر اصغر در این گروه خوب عمل میکند که سیدجواد غفاری، یکی از مسؤولان سپاه در سوریه به او پست بالاتری میدهد؛ از طرفی از سپاه تهران فشار میآورند که اصغر باید بازگردد و قرار نبوده که آنقدر در سوربه بماند ولی به خاطر عملکرد خوب اصغر، فرمانده او در سوریه، از او دفاع میکند و اجازه بازگشت به او نمیدهد و در ادامه فرماندهی بخشی از منطقه «حماء» به او واگذار میشود.
به مرور زمان، حاجقاسم به عنوان فرمانده نیروی قدس به منطقه میآمدند و همه محورها و افراد را کنترل میکردند و بعدها معلوم شد یکی از کسانی که حاجقاسم او را زیر نظر دارد و از او رضایت کامل دارد و معتقد است نباید از منطقه خارج شود، اصغر است ولی این موضوع را رسما اعلام نکرده بود و همه میدیدند که سیدجواد کاملا از اصغر حمایت میکند، منتها اصغر تا سال 95 جدی گرفته نمیشود تا در همین سال که یک عملیات به لحاظ جنگی با گره مواجه میشود، اصغر با نیروهایش وارد عمل شده و گره از کار آن عملیات باز میکنند.
عبدالرحیمی در ادامه از اینکه چگونه همه پاشاپور را اصغر ذاکر صدا میزدند، گفت: سال 95 همه در منطقه به او لقب «اصغر داعشی» داده بودند؛ آنقدر موها و ریش بزرگی گذاشته بود که بسیجیها او را به این نام صدا میزدند ولی او واکنش خاصی نشان نمیداد و معمولا میخندید؛ از طرفی چون از نوجوانی مداحی میکرد و به خاطر تلفنچی بودن، کد جهادی او را «اصغر ذاکر» اعلام کرده بودند، به سرعت همه همین لقب را به او دادند و «اصغر داعشی» به فراموشی سپرده شد.
وی نبرد بادیه را اوج کاری اصغر دانست و گفت: اردیبهشت 96 در نبرد معروف «بادیه» حساب ویژهای روی اصغر و یگان او باز کرده بودند و یگان او همه سوری بودند و او فرماندهی این یگان را برعهده داشت. وقتی نبرد بادیه با پیروزی به پایان رسید، نخستین یگانی که به صفر مرزی عراق و سوریه رسید، یگان اصغر بود و حاجقاسم وقتی رسید، همان نماز شکر معروف را خواند و آنجا نخستین جایی بود که حاجقاسم میخواست اصغر را مطرح کند و جلوی همه از او تجلیل کند. بسیاری از فرماندهان در کنار حاجقاسم بودند ولی اصغر کمی دورتر و در کنار بچههای یگانش بود. حاجقاسم بالای یک جیپ رفت و خواست که مصاحبهاش را شروع کند و قبل از آن چند باری اصغر را صدا زد تا در کنار او و مقابل دوربین باشد ولی اصغر ترجیح داد همین پایین کنار بقیه باشد.
عبدالرحیمی ماجرای معروف خاطره حاج قاسم از اصغر را اینچنین تعریف کرد: پس از تثبیت بادیه، شهادت حججی و قمی پیش آمد و حاجقاسم در مراسم شهید قمی بود که اعلام کرد تا ۳ ماه دیگر کار داعش تمام است و همین حرف باعث شد که خودش شخصا به سوریه بیاید و تا پایان کار باشد و آن موقع اصغر به عنوان یکی از فرماندهان لشکر نیروی قدس، یگانهای زیادی را در شرق سوریه فرماندهی میکرد که در دل این ماجراها بچههای یگان او وقتی او را اصغر صدا میزدند، حاجقاسم به آنها گفته بود که دیگر او را اصغر صدا نزنید، چون او «اکبر» من است. بعدها پس از شهادت آنها مشخص شد که چه ماموریتهای سری از طرف حاجقاسم به اصغر سپرده شده است و در این میان تلاش حاجقاسم را میشد پلهپله از تربیت، رشد و تشویق نیرویی که میشناسد، مشاهده کرد.
ولی هنوز هم مثل روزهای نخستی که اصغر به سوریه آمده بود و عدهای مخالف حضور او بودند و حتی همین روزها که عدهای میخواهند نام او را کمرنگ و حذف کنند، خدا کار خالصانه و صادقانه اصغر را دید و حاجقاسم را واسطهای قرار داد که اصغر را به همگان معرفی کند و فقط 30 روز پس از شهادت حاجقاسم، اصغر نیز به شهادت رسید.
***
اوج مسؤولیتپذیری
زینب پاشاپور، نویسنده و خواهر فرمانده شهید اصغر پاشاپور و همچنین همسر شهید مدافع حرم «محمد پورهنگ» درباره برادر شهیدش به «وطنامروز» گفت: حس مسؤولیتپذیری از ویژگیهای ممتاز برادر شهیدم بود، زیرا به خاطر دفاع از اسلام و کشورمان برادرم و خانوادهاش مشقت فراوانی را متحمل شدند، به طوری که اصغر در اوج درگیری با تکفیریها زمان بسیار زیادی را از خانواده دور بود و به کشور نیامده بود تا اینکه پس از ۲ سال پیکر برادر شهیدم به میهن بازگشت. از سوی دیگر اصغر آقا به دلیل معذوریتهای امنیتی، هیچگاه از جزئیات فعالیتش در سوریه با کسی از اعضای خانواده سخنی نمیگفت تا اینکه پس از شهادت حاجقاسم سلیمانی و پخش آن کلیپ معروف برایمان روشن شد که برادرم از فرماندهان ارشد مناطق جنگی سوریه و از یاران نزدیک حاجقاسم بود. وی در ادامه به بیان خاطرهای از آخرین دیدار با برادر شهیدش اشاره کرد و گفت: آخرین بار که برادر شهیدم را دیدم زمانی بود که برای جمعآوری وسایل همسر شهیدم به منطقهای از سوریه رفته بودم و قبل از آن زمانی که همسرم (شهید پورهنگ) در بیمارستان بستری بود برادرم چند مرتبه به ملاقات ایشان در بیمارستان رفت اما زمانی که همسرم به درجه رفیع شهادت نائل آمد، برادرم به علت شرایط خاص جنگ و مسؤولیتپذیریاش به رغم میل باطنی نتوانست شرایطی فراهم کند که در مراسم تشییع همسر شهیدم حضور پیدا کند. خواهر شهید اصغر پاشاپور در پایان گفت: شهید اگر مسؤولیتی را میپذیرفت باید تا پایان بدون هیچ مشکلی انجام میداد و بر همین اساس پاکسازی یکی از مناطق تحت سیطره تروریستها را که آخرین مسؤولیتش بود به طور کامل در کنار همرزمانش به سرانجام رساند و به واقع هیچ ماموریتی را ناتمام نگذاشت.