printlogo


کد خبر: 236051تاریخ: 1400/4/29 00:00
بازخوانی روایت دکتر علی شریعتی از ایثار حضرت ابراهیم در گذشتن از اسماعیل
اسماعیلت را قربانی کن!

نزدیک به ثلث آیات قرآن، این آخرین کتاب آسمانی و واپسین گفت‌وگوهای رب‌العالمین با انسان، به قصه‌ها و داستان‌هایی اختصاص یافته است که اگر نیک در آن تعمق کنیم مفاهیم مهم و ارزشمندی از کلام‌الله و آموزه‌های دینی کسب می‌کنیم. مرحوم دکتر علی شریعتی در کتاب ارزشمند «حج» که به تعبیر علامه جعفری بدون خواندن آن نباید به حج رفت، روایتی جذاب و شورانگیز از واقعه تکلیف حضرت ابراهیم به ذبح و قربانی حضرت اسماعیل دارد که بازخوانی آن برای درک بهتر مفهوم عید سعید قربان و لزوم پاسداشت این عید بزرگ مفید است.
***
«...پس از رَمی آخرین بت بی‌درنگ قربانی کن...! و اکنون در منا‌یی، ابراهیمی و اسماعیلت را به قربانگاه آورده‌ای، اسماعیل تو کیست؟ چیست؟ مقامت؟ آبرویت؟ موقعیتت، شغلت؟ پولت؟ خانه‌ات؟ باغت؟ اتومبیلت؟ معشوقت؟ خانواده‌ات؟ علمت؟ درجه‌ات؟ هنرت؟ روحانیتت؟ لباست؟ نامت؟ نشانت؟ جانت؟ جوانی‌ات؟ زیبائیات...؟ من چه می‌دانم؟ این را تو خود میدانی، تو خود آن را، او را- هر چه هست و هر که هست - باید به منا آوری و برای قربانی، انتخاب کنی. 
من فقط می‌توانم نشانی‌هایش را به تو بدهم: آنچه تو را، در راه ایمان، ضعیف می‌کند، آنچه تو را در رفتن، به ماندن می‌خواند، آنچه تو را، در راه مسؤولیت به تردید می‌افکند، آنچه تو را به خود بسته است و نگه‌داشته است، آنچه دلبستگی‌اش نمی‌گذارد تا پیام را بشنوی، تا حقیقت را اعتراف کنی، آنچه تو را به فرار می‌خواند، آنچه تو را به توجیه و تأویل‌های مصلحت‌جویانه می‌کشاند و عشق به او، کور و کرت می‌کند ابراهیمی‌ای و ضعف اسماعیلی‌ات، تو را بازیچه ابلیس می‌سازد. در قله بلند شرفی و سراپا فخر و فضیلت، در زندگی‌ات تنها یک چیز هست که برای به دست آوردنش، از بلندی فرود می‌آیی، برای از دست ندادنش، همه دستاوردهای ابراهیم‌وارت را از دست می‌دهی، او اسماعیل تو است، اسماعیل تو ممکن است یک شخص باشد، یا یک شیء ! یا یک حالت، یک وضع و حتی، یک نقطه ضعف!
برای ابراهیم، اسماعیل بود. برای ابراهیم، پسرش بود، آن هم چنان پسری، برای چنان پدری اکنون، در برابر چشمان پدر- چشمانی که در زیر ابروان سپیدی که بر آن افتاده، از شادی، برق می‌زند- می‌روید و در زیر باران نوازش و آفتاب عشق پدری که جانش به تن او بسته است، می‌بالد و پدر، چون باغبانی که در کویر پهناور و سوخته حیاتش، چشم به تنها نونهال خرم و جوانش دوخته است، گویی روییدن او را، می‌بیند و نوازش عشق را. و گرمای امید را در عمق جانش حس می‌کند در عمر دراز ابراهیم، که همه در سختی و خطر گذشته، این‌روزها، روزهای پایان زندگی- که به گفته ژید، هر لحظه‌اش را باید به لذت نوشید- با لذت داشتن اسماعیل می‌گذرد، پسری که پدر، آمدنش را صد سال انتظار کشیده است و هنگامی آمده است که پدر، انتظارش را نداشته است!
ای ابراهیم! اسماعیلت را بکش! با دست‌های خویش بکش فرزند دلبندت را، میوه دلت را، پاره جگرت را، نور چشمت را، ثمره عمرت را، همه پیوندت را، لذتت را، بهانه بودنت را، تمام آنچه تو را به زندگی بسته است، در این دنیا نگه‌ داشته است، معنی بودن و زیستن و ماندنت را، پسرت را، نه، اسماعیلت را، همچون یک گوسفند قربانی خود بگیر، به خاک بنشان، دست و پایش را در زیر دست و پایت بفشار تا دست و پا نزند، موی سرش را به چنگ ‌بگیر و سرش را محکم نگه‌دار، به زمین فشار ده، به عقب خم کن تا شاهرگش بیرون زند و با لبه پولادین تیغ بازی نکند. پوست گردنش جمع نشود و قربانی را زحمت ندهد! شاهرگش را قطع کن، در زیر پایت نگهش دار تا احساس کنی که دیگر نمی‌تپد، آنگاه از روی تن سرد قربانی‌ات برخیز، بایست! ‌ای تسلیم حق، بنده خداوند این است، آنچه حقیقت از تو می‌خواهد. این است دعوت ایمان، پیام رسالت! این مسؤولیت تو است، ‌ای انسان مسؤول! ‌ای پدر اسماعیل. 
ابراهیم: انسان، این جمع ضدین، جبهه نبرد نور و ظلمت، اهورا و اهریمن، این ساخته لجن و روح، لجن بدبو و روح خداوند،! این نفس. فالهمها فجورها و تقویها! و تو، یک تردید، یک نوسان، یک انتخاب، همین پیوند را یا پیام را؟‌ ای رسول خداوند! ‌ای مسؤول! ‌ای پیام‌آور مردم! تو می‌خواهی، پدر اسماعیلت بمانی؟ اما...اسماعیل مرا ذبح کنم؟ با دست‌های خویش؟ - ! آری - آری، در برابر حق، باید از اسماعیل گذشت، مسؤولیت عقیده، از مسؤولیت عاطفه برتر است دعوت پیام؟ یا لذت پدر؟ ابلیس در دلش مهر فرزند را برمی‌افروزد و در عقلش دلیل منطقی می‌دمد اما...من این پیام را در خواب شنیدم، از کجا معلوم که...؟ این بار دوم، جمره وسطی، رمی کن. از انجام فرمان خودداری می‌کند و اسماعیل را نگه می‌دارد.
ابراهیم! اسماعیلت را ذبح کن. 
همچون شیر مجروحی می‌غرد، به درد و خشم، برخود می‌پیچد، می‌ترسد، از پدر بودن خویش بیمناک می‌شود، برق‌آسا برمی‌جهد و کارد را چنگ می‌زند و بر سر قربانی‌اش، که همچنان رام و خاموش، نمی‌جنبد دوباره هجوم می‌آورد، که ناگهان گوسفندی و پیامی که ‌ای ابراهیم! خداوند از ذبح اسماعیل درگذشته است، این گوسفند را فرستاده است تا به جای او ذبح کنی، تو فرمان را انجام دادی. 
و اکنون، تو ‌ای که به منی رسیده‌ای، ابراهیم‌وار، باید قربانی‌ات را آورده باشی، باید از هم آغاز، اسماعیلت را برای ذبح در منا انتخاب کرده باشی، اسماعیل تو کیست؟ چیست؟ نیازی نیست که کسی بداند، باید خود بدانی و خدا، اسماعیل تو ممکن است فرزندت نباشد، تنها پسرت نباشد، زنت، شویت، شغلت، شهرتت، شهوتت، قدرتت، موقعیتت، مقامت... من نمی‌دانم، هر چه در چشم تو، جای اسماعیل را در چشم ابراهیم دارد، هر چه تو را، در انجام مسؤولیت، در کار برای حقیقت، سد شده است، بند آزادی‌ات شده است، پیوند لذتی شده است که تو را به ماندن با خویش می‌خواند، همچون غل جامعه به زمین استوارت بسته است، نمی‌گذاردت بِرَوی، همان که با ابلیس همداستان می‌شود تا نگهش داری. همان که گوشَت را، در برابر پیام حق، کر می‌کند و فهمت را تار و دلت را چرکین، همان‌که برایت عصیان در برابر فرمان ایمان و فرار از زیر بار مسؤولیت سنگین و دشوار را توجیه می‌کند، هر چه و هر که تو را نگه می‌دارد، تا نگهش‌داری، اینها نشانی‌های اسماعیل است، تو خود او را در زندگی‌ات بجوی و بردار. و اکنون که آهنگ خدا کرده‌ای، در منا ذبح کن، گوسفند را از هم آغاز تو خود انتخاب مکن، بگذار خدا انتخاب کند، و آن را، به جای ذبح اسماعیلت، به تو ارزانی کند، اینچنین است که ذبح گوسفند را به عنوان قربانی، از تو می‌پذیرد.
ذبح گوسفند، به‌جای اسماعیل، قربانی است
ذبح گوسفند به عنوان گوسفند، قصابی!»

Page Generated in 0/0053 sec