printlogo


کد خبر: 236114تاریخ: 1400/5/3 00:00
مروری بر کتاب «مأموریت خدا»
مجاهدت از قلب تهران تا بهسود افغانستان

گروه فرهنگ و هنر: «مأموریت خدا» ۷ روایت از احمدرضا سعیدی، شهید ایرانی جهاد اسلامی افغانستان، جدیدترین کتاب محمدسرور رجایی، نویسنده و شاعر افغانستانی مقیم ایران است که چندی پیش چاپ و راهی بازار نشر شده است. 
این کتاب، روایت زندگی جوان 18ساله‌ای است که در برهه‌ای که وطنش درگیر جنگ و تجاوز دشمن شده، از سرزمین و مردم خود دل می‌کَند و به کمک مجاهدان افغانستان در جنگ با نیروهای متجاوز شوروی سابق رفته، همانجا شهید و مزارش، زیارتگاه اهالی روستای دهان‌اوجَی بهسود افغانستان می‌شود. رجایی که پیش‌تر کتاب «از دشت لیلی تا جزیره مجنون» را درباره رزمندگان افغانستانی دفاع‌مقدس نوشته است، درباره ماجرای آشنایی خود با شهید سعیدی و نگارش «مأموریت خدا» اینطور می‌گوید: «نام این کتاب را نه منِ نگارنده، که خود شهید انتخاب کرده است. آنجا که در وصیتنامه خود نوشته است: مأموریتی که نامش را مأموریت خدا می‌گذارم... . این کتاب حاصل سال‌ها پژوهش است. حاصل سال‌های بسیار و پر از خاطره‌های تلخ و شیرینی که شیرینی‌هایش برایم بیشتر از تلخی‌هایش بوده و هست».
این کتاب هم تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی ایران است و هم تاریخ شفاهی جهاد مردم افغانستان، البته با محوریت شهادت جوانی 18 ساله به نام احمدرضا سعیدی، متولد تهران که 40 سال پیش، در بهسود افغانستان به شهادت رسید و زنده جاوید شد».
رجایی در نگارش «مأموریت خدا» تلاش کرده که زبان راویان افغانستانی و ایرانی را حفظ کند و واژه‌هایی را که در گویش مردم افغانستان رواج دارد و در ایران کم‌کاربرد است، در پاورقی توضیح داده است تا هم این به نوعی غنای زبان فارسی نشان داده شود و اصالت متن و گفته‌ها حفظ شود. 
رجایی برای نگارش این کتاب، چند بار تلاش کرده تا خود را به وطنش، افغانستان و مزار شهید برساند اما هر بار ناامنی مسیر مانع این اتفاق شده است تا آنکه بهار1390 بعد از دیداری عجیب که شرح مفصلش در کتاب آمده، به افغانستان می‌رود: «در اوج دودلی‌ها موفق شدم با مادر شهید احمدرضا ملاقات کنم. پیش از این، به دلیل بیماری‌شان نتوانسته بودم ایشان را ملاقات کنم یا دیدارمان به تأخیر افتاده بود. ملاقات با مادر شهید احمدرضا برکت‌های بسیاری برایم داشت که مهم‌ترین آن، سفر به افغانستان بود. آن روز وقتی مادر احمدرضا گفت «اگر سر مزار احمد من رفتی، بگو مادرت التماس دعا دارد»، همان لحظه با خودم عهد کردم و عزمم را جزم کردم که به افغانستان بروم. هم فرصتی برای کشف واقعیت‌های بیشتر زندگی احمدرضا بود و هم دست‌کم می‌توانستم با تهیه فیلم و تصویر، انتظار سی و چندساله مادر شهید احمدرضا را با دیدن مزار پسر جوانش به پایان برسانم. دل به دریا زدم. با خانواده‌ام خداحافظی کردم و به افغانستان رفتم. با پذیرفتن خطرهای بسیار، خودم را به مزار شهید احمدرضا رساندم. ۲ روزی آنجا بودم و از مزار شهید احمدرضا عکس و فیلم گرفتم. با اهالی و کسانی که حضور شهید احمدرضا را درک کرده بودند، گفت‌وگو کردم. تمام مسیر را با عشق رفتم و با امید بازگشتم. برخی نارسایی‌ها سبب شد که عده‌ای از دوستان افغانستانی آنطور که باید، همکاری نکنند اما با عکس‌ها و فیلم‌هایی که تهیه کرده بودم، امیدوار بودم در تهران دل مادری را شاد خواهم کرد. روزهای متوالی با چنین امیدواری گذشت تا اینکه به تهران رسیدم. نخستین روزی که به محل کارم رفتم، با شادمانی گوشی تلفن را برداشتم و به تلفن همراه خواهر شهید احمدرضا زنگ زدم. همین که جوابم را داد، با هیجان گفتم: «سلام خانم سعیدی. من از افغانستان برگشتم. از مزار شهید سعیدی عکس و فیلم آورده‌ام. حال مادر خوب است؟» بعد از سلام و احوالپرسی کوتاه، با لحن بغض‌آلودی گفت: «مادرم به رحمت خدا رفت؛ پیش برادر شهیدم».
«مأموریت خدا» سند دیگری از خو‌ن‌شریکی و یگانگی ۲ ملت ایران و افغانستان است. هیچ 2 کشوری مثل ایران و افغانستان ارزش‌های مشترک دینی، تاریخی، فرهنگی و تمدنی ندارند؛ همچنان ‌که در دوران جهاد اسلامی افغانستان ده‌ها رزمنده ایرانی خود را به افغانستان رساندند و در مقابل، هزاران مجاهد افغانستانی به جبهه‌های جنگ تحمیلی ایران آمدند تا از انقلاب اسلامی نوپا دفاع کنند. 

Page Generated in 0/0042 sec