محمدحسین معصومزاده*: با سقوط پکتیکا به دست طالبان در روز گذشته، اکنون قریب به 20 ولایت افغانستان به دست این گروه افتاده و از کنترل دولت خارج شده است. خلاف پیشبینیهای انجامشده، اشرف غنی در سخنرانی روز گذشته خود از استعفا سخنی به میان نیاورد و همچنان به عنوان رئیسجمهور به کار خود ادامه میدهد. از طرف دیگر با اظهارات مقامات آمریکایی، به نظر میرسد دولت افغانستان دیگر نباید به کمکهای ایالاتمتحده در برابر طالبان امیدی داشته باشد.
در شرایط کنونی، ۲ مرکز عمده مقاومت در برابر طالبان وجود دارد؛ یک مرکز به رهبری مارشال دوستم و عطامحمد نور در ولایت بلخ و شهر مزارشریف و دیگری کابل که مرکز سیاسی افغانستان است و عمده نیروهای نظامی دولتی در آن تمرکز دارند. با پیشرویهای اخیر طالبان و عقبنشینیهای دولت، اکنون کفه میدانی تحولات میدانی به سمت طالبان سنگینی میکند. این عامل باعث میشود در مذاکرات سیاسی نیز این گروه دست برتر را داشته باشد.
پیش از پرداختن به این مساله، در این باره توجه به 2 نکته ضروری است.
جغرافیای خشن افغانستان در طول تاریخ این کشور باعث شده است هر حکومتی که روی کار آمده از اعمال حاکمیت بر نقاط روستایی و دوردست عاجز باشد. فقر منابع طبیعی و زمینهای کشاورزی و در نتیجه محدودیتهای درآمدی دولت مرکزی بر این مساله افزوده است. همین امر موجب شده است هر حکومتی در تاریخ این کشور که به دنبال اعمال حاکمیت مطلقه بر تمام نقاط است، همواره نیاز به کمک یک قدرت خارجی به منظور به دست آوردن کمکهای مالی را حس کند. به همین دلیل همواره دولتهای مستقر در افغانستان سعی کردهاند با یک قدرت بینالمللی روابط حسنه برقرار و راه را برای اعمال نفوذ آن کشورها در افغانستان باز کنند. از سوی دیگر شرایط ژئوپلیتیک افغانستان و قرارگیری آن در بین مناطق خاورمیانه، جنوب آسیا، شرق آسیا و آسیای مرکزی، این منطقه را مورد توجه قدرتهای بزرگ در دوران معاصر به عنوان چهارراه آسیا قرار داده است.
وجود اقوام گوناگون با وجوه اشتراک کم نسبت به همدیگر سبب شده است درک مسائل افغانستان بیش از پیش سخت شود. با اینکه به جز ۲ مقطع کوتاه همواره پشتونها قدرت را در این کشور در اختیار داشتهاند، در زمانه کنونی اقوام دیگر از جمله تاجیکها، هزارهها و ازبکها نیز بیش از گذشته خود را محق در اختیار داشتن بخشی از قدرت میدانند؛ مسالهای که به هیچ وجه در ارائه یک راهحل جامع برای رفع بحران افغانستان قابل چشمپوشی نیست. تضاد انگارههای پذیرفتهشده توسط هر قوم توافق بین آنها را دچار مشکل میکند. میتوان در درون بسیاری از درگیریهای مذهبی و ایدئولوژیک چند سال اخیر این کشور انگیزههای قومی را مشاهده کرد.
* آینده قدرت در افغانستان
مناسبات قریب به 5 دهه گذشته در افغانستان نشان میدهد عواملی نظیر تلاش دولتها برای اعمال حاکمیت مطلقه، قومیت و دخالت قدرتهای خارجی در این کشور باعث بروز بیثباتیهای گستردهای شده است. دولتها در این 50 سال سعی کردهاند با جلب کمکهای یک قدرت خارجی، به اعمال حاکمیت مطلقه خود دست بزنند. این مساله نارضایتی مناطق دوردست را - که حاکمیت دولت مرکزی بر خود را مطلوب نمیدانند - در پی داشته است. از طرف دیگر درگیریهای قومی که در زمانهای مختلف خود را به صورت درگیریهای مذهبی و ایدئولوژیک نیز نشان داده، منجر به تنشهای بسیاری شده است.
هر حکومتی که در این کشور بر سر کار بیاید اگر به دنبال اعمال حاکمیت مطلقه بر همه نقاط بدون در نظر گرفتن قومیتهای رقیب باشد، نمیتواند پیامآور ثبات در افغانستان باشد. این حکومت لاجرم نیاز میبیند به یک قدرت خارجی وابسته باشد و از آن درخواست کمک و حمایت کند.
حکومت فعلی افغانستان که از سال 2001 بر سر کار است، در کنار دستاوردهایی که داشت، 3 عملکرد اشتباه انجام داد؛ نخستین اشتباه خلع سلاح فرماندهان محلی و گوشهنشین کردن آنان بود. به طور مثال اسماعیلخان که در روزهای اخیر به مقابله با طالبان پرداخت و به اسارت درآمد، در جرگه این فرماندهان محلی قرار داشت که پس از 2001 کنار گذاشته شد. با کنار گذاشتن این فرماندهان خلأ قدرت در مناطق تحت تسلطشان به وجود آمد که دولت توانایی پر کردن آن را نداشت و بدین ترتیب طالبان توانست از این خلأ بخوبی استفاده کند. دومین اشتباه دولت که در چند سال اخیر بروز بیشتری داشت، عدم توجه به قومیتهای دیگر نظیر تاجیکها و هزارهها در ساختار قدرت بود که باعث دلسردی این اقوام از دولت مستقر شد. تکیه بیش از اندازه دولت به آمریکا را میتوان سومین اشتباه آن دانست که اعلام خروج نیروهای نظامی ایالاتمتحده از خاک افغانستان، به دولت ضربهای غیرقابل جبران زد.
در این شرایط که بیثباتی در افغانستان به اوج خود رسیده و دولت بر بیش از دوسوم گستره جغرافیایی کشور عملا حاکمیتی ندارد، آینده قدرت بیش از گذشته با ابهام مواجه شده است.
هر دولتی که بر سر کار بیاید، اگر بنایی برای احیای قدرتهای محلی و وارد کردن اقوام گوناگون در قدرت نداشته باشد، لاجرم باید برای اعمال ثبات در کشور به قدرتی خارجی متوسل شود. تجربه نیم قرن اخیر نشاندهنده این است که مدل مذکور نمیتواند برای افغانستان ثباتآفرین باشد و باید این کشور به ثباتی درونزا برسد؛ امری که تنها با احیای قدرتهای محلی افغانستان و سهیم کردن اقوام و گروههای مختلف در قدرت به دست میآید و این کشور را از دخالت قدرتهای خارجی تا حد بسیاری بینیاز میکند.
* روزنامهنگار