گفتوگوی «وطنامروز» با شهلا پناهی، پژوهشگر و نویسنده کتاب زندگینامه شهید مدافع حرم مرتضی حسین پور
عباس اسماعیلگل: شهلا پناهی، پژوهشگر جوان حوزه بحران سوریه و عراق است که با نگاه به جنگهای نیابتیای که در این ۲ کشور اتفاق افتاده، تمرکزش را به تحقیق پیرامون چرایی حضور ایران، شناخت جبهه مقاومت اسلامی و پرچمداری جمهوری اسلامی ایران در این جبهه و مروری بر زندگی شهدای مدافع حرم گذاشته است. حاصل این تحقیقات و فعالیتها که اواخر سال 92 شروع شده انتشار کتابهای «چشمان یعقوب»، «رفیق مثل رسول»، «چمروش»، «حلب، خانطومان، پلاک ۲۵»، و «همسایه آقا» بوده است. ۳ عنوان از این مجموعه ترجمه عربی شده و همه این کتابها در نمایشگاههای بینالمللی تهران، بیروت، عمان و استانبول شرکت داشته است اما جدیدترین تالیف این نویسنده جوان از روز گذشته (شنبه) با عنوان «ماه کامل» روانه بازار نشر شده است؛ کتابی که پیرامون زندگینامه شهید مرتضی حسینپور مشهور به حسین قمی به نگارش درآمده است. در ادامه گفتوگوی «وطنامروز» با شهلا پناهی، نویسنده این اثر از نظرتان میگذرد.
***
* چه انگیزهای موجب نگارش زندگینامه شهید مرتضی حسینپور مدافع حرم شد؟
سپهبد شهید حاجقاسم سلیمانی که برای شرکت در مراسم چهلم این شهید در جمع خانواده شهید حاضر شده بودند گفته بودند رسالت حسین تا امروز گمنامی بود و رسالت ما از امروز معرفی حسین به جامعه است و در ادامه مراسم زمان سخنرانی ضمن اشاره به شاخصههای منحصر بهفرد شهید حسین قمی اعلام کردند تا کمتر از ۳ ماه دیگر پایان سیطره داعش بر عراق و سوریه محقق خواهد شد. متن کامل سخنرانی سپهبد شهید حاجقاسم سلیمانی عزیز در کتاب موجود هست. همین موارد دلایلی برای ورودم به این پروژه شد. از سوی دیگر طی سالهای کاریام به این نتیجه رسیدم که در جبهه مقاومت اسلامی تعداد قابل ملاحظهای فرماندهان جوان ایرانی حضور دارند که تحت فرماندهی مقام معظم رهبری و سپهبد شهید حاجقاسم سلیمانی در امور مستشاری و عملیاتی این جبهه بسیار موفق و تاثیرگذارند. یکی از بارزترین و شاخصترین این فرماندهان جوان جبهه مقاومت اسلامی سردار شهید مرتضی حسینپور با اسم جهادی حسین قمی است که سابقه 11 سال کار با گروههای مقاومت و حضور موفق در مناطق جنگی سوریه و عراق در کارنامهاش ثبت شده است و در سن ۳۲ سالگی به عنوان فرمانده عملیات قرارگاه حیدریون انتخاب میشود.
* از سختیهای کار در مراحل تحقیق و مصاحبههای این کتاب بگویید.
برای جواب این سوال یاد جملهای از مقام معظم رهبری با این مضمون افتادم که ایشان میفرمایند: بروید به سمت کارهای سخت، کارهای نشدنی تا بشود... . خب! این کار هم تلخیها و شیرینیهای خاص خودش را داشت و هر آنچه رقم خورد حکایت حلوای قند برایم داشت اما شایسته است بیانات مقام معظم رهبری را یک بار دیگر مرور کنیم که ایشان فرمودند: «بروید سراغ کارهای نشدنی تا بشود. تصمیم بگیرید بر برداشتن کارهای سنگین، تا بردارید؛ «و لا یخشون احداً الاالله» خب! زحمتهایش چه؟ رنجهایش چه؟ محرومیتهایش چه؟ جوابش این است که: «و کفی بالله حسیبا»
خدا را فراموش نکن. خدا حسابت را دارد.
در میزان الهی رنج تو، محرومیت تو، کفّ نفس تو، حرصی که خوردهای، زحمتی که کشیدهای، کاری که کردهای، خون دلی که خوردی، دندانی که روی جگر گذاشتی؛ اینها هیچ وقت فراموش نمیشود».
* به نظر شما یک نویسنده در نگارش کتبهای خاطرهنگاری و زندگینامه چه مواردی را باید مدنظر قرار دهد تا هم به واقعیتها وفادار بماند و هم به جذابیتهای اثر برای مخاطب بیفزاید؟
هدفم از ورود به این حوزه مستندنگاری برای معرفی اتفاقات روز در مناطقی که تحقیق میکنم است و قدم بعد معرفی شهدای مدافع حرم است با این رویکرد که علاوه بر نگاه بر سبک و سیره زندگی و تربیت دینی و ایرانی به نبوغ و تخصص این شهدا پرداخته شود تا مخاطب با زوایای مختلف و شاخص این شهدا آشنا شود و امکان الگوپذیری داشته باشد. شما به زندگی تکتک شهدا که نگاه کنید قطعا به تخصص، مهارت و داشتههای علمی آنها میرسید و خوب است که مخاطب برای شناخت شهدا بهجای ورود و پرداختن بیش از اندازه به زندگی شخصی آنها با علم و تخصص آنها آشنا شود.
***
ماه بیتکرار من
برشی از کتاب: «اینقدر حسین با دقت حواسش به همه چی هست که محل جاگذاری روی قبضهها تو هر مقری رو تو ذهنش داره. یه بار صبح قبل رفتن به من گفت: «مرتضی این قبضه رو بد جا گذاشتی. اگه بهت بزنن اول اینو میزنن بعد دیگه دستت خالی میشه». بعدش هم رفت آخرشب دوباره به مقر ما آمد. از ماشین پیاده شد به من گفت: «مرتضی چرا اینو جابهجا نکردی؟» بعدش دست من را گرفت و رفتیم پای قبضه کامل برایم شرایط را توجیه کرد و گفت: «تو مسؤول این قسمتی. باید حواست جمع بچهها و تجهیزاتت باشه». دیگه از همان روز به بعد حرف حسین آویزه گوشم ماند. سرم را تکان دادم و گفتم: «دقیقا این یکی از روحیات حسین بود که از دوره دانشجویی داشت. اگه چیزی بلد بود به همه یاد میداد. هر چقدر هم تو کار پیشرفت میکرد این اخلاق رو داشت که خساست به خرج نمیداد».نه اینکه پیش تو بخوام بگم، همیشه تو جمع رفقا میگفتم که حسین هر چی رو بلده، به آدم یاد میده. هیچ وقت نمیترسه که اگه کسی چیزی یاد بگیره بالا دستش در بیاد. میدونی میخوام بگم حسین وقتی چیزی رو به ما یاد میداد اگه یه قدم جلوتر میرفت برمیگشت دستمون رو میگرفت که بتونیم جلو بریم. سرم را بالا آوردم. چشمم که به آسمان افتاد قلبم از جا کنده شد. ماه کامل شده بود ولی به چشم من زیبایی نداشت. قرص صورت حسین جلوی چشمهایم درست از نخستینبار که دیدمش تا همین سری آخر از یک هلال باریک تبدیل به ماه کاملی شد که هیچ کس این همه زیبایی و رفاقت را تا بهحال به چشم من یکجا نداشت. حسین ماه بیتکرار من بود که حالا درست وقتی با تمام وجود بهش وابسته شده بودم و دوست داشتم به قرص کامل شدن رفاقتمان نگاه کنم، از خدا دلبری کرد. خدا هم عاشقش شده بود. وقتی پای عاشقی خدا وسط باشد، حرف و گلهای نمیتوانستم داشته باشم. حالا باید بغضم را قورت میدادم. با معرفت و محبت مینشستم و روی ماه حسین را درست در بغل خدا نگاه میکردم.