printlogo


کد خبر: 237107تاریخ: 1400/6/3 00:00
نگاهی به سیر و سلوک ادبی مرتضی امیری‌اسفندقه
شاعری باشکوه️

 رضا اسماعیلی: عاقبت جان تو در چشمه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ مهتاب افتاد

پیچشت داد خدا، در نفست تاب افتاد
نور در کاسه‌ ظلمت‎زده‌ چشمت ریخت
خواب از چشم تو ‌ای شیفته‌ خواب، افتاد
کارت از پیله‌ پوسیده به پرواز کشید
عکس پروانه برون از قفس قاب افتاد
چشمه شد، زمزمه شد، نور شد و نیلوفر
آن دل مرده که یک چند به مرداب افتاد
عادتت بود که تکرار کنی «بودن» را
از سرت زشتی این عادت ناباب افتاد
ماه را بی‌مدد تشت تماشا کردی
چشمت از ابروی پیوسته به محراب افتاد
چه کشش بود در آن جلوه‌ مجذوب مگر
که به یک جذبه چنین جان تو جذاب افتاد
چهره‌ واقعی‌ات را به تو برگرداندند
از سر نام تو سنگینی القاب افتاد
شهد سرشار شهادت به تو ارزانی باد
آه از این مردن شیرین، دهنم آب افتاد
امشب از هرم نفس‌های اهورایی تو
گرم در دفتر من، این غزل ناب افتاد (1)
 
«مرتضی امیری‌اسفندقه» شاعری خواندنی، شنیدنی و دیدنی است و بی‌هیچ اغراقی پدیده‌ای قابل تأمل در ادبیات معاصر. گفتم ادبیات معاصر و نه شعر انقلاب؛ به خاطر یادآوری این نکته که نباید خرج شعر انقلاب را از ادبیات معاصر جدا کنیم. فاصله‌گذاری و خط‌کشی در ادبیات چیز خوبی نیست. اهل شعر و ادبیات خویشاوندان همدیگرند و نباید با متر و معیار سیاست‌زدگی آنها را از هم جدا کرد. 
عنوان شاعر انقلاب، عنوان افتخار‌آمیز و باشکوهی است ولی اگر این عنوان راه فرارَوی و پیشروی شعر انقلاب را مسدود کند، ظلم بزرگی به ادبیات انقلاب است. باید بر این باور پا بفشاریم که شعر ارجمند انقلاب، پاره‌ای از پیکره ادبیات معاصر است و در تقویت این نسبت بکوشیم. محدود کردن شاعرانی چون اسفندقه در دایره شعر انقلاب، نوعی احتکار ادبی است. 
اسفندقه شاعر ارجمند و باشکوهی است. این جلال و شکوه، ریشه در سیر و سلوک ادبی او دارد. شعر اسفندقه - همچون خودش - شعری فطری و به دور از صنعتگری‌های متکلف ادبی است؛ شعری روشن و فروتن که با طبیعت صمیمی زبان پیوندی آشکار و استوار دارد. 
 اسفندقه به اعتبار اینکه خود را همزاد شعر می‌داند، رفتاری برادرانه و جوانمردانه با کلمات دارد. او کلمات را رفیق شفیق خود می‌داند. واژه‌ها را نفس می‌کشد و با شعر زندگی می‌کند. از همین رو است که بین او و شعرش فاصله‌ای نیست. به این معنا که می‌توان سیمای تمام‌ رخ شاعر را در آیینه بی‌غبار شعرش به تماشا نشست. 
 وقتی در جغرافیای شعر این شاعر جان‌آگاه قدم می‌زنی، مهربانی کلمات صورتت را نوازش می‌کند و معنای طراوت و تازگی را می‌فهمی. او شعر را می‌خندد، گریه می‌کند، راه می‌رود، می‌پوشد و با سخاوت تمام بر چهره دنیا می‌پاشد. معنای شاعر بودن نیز چیزی جز این نیست؛ اینکه در جان و جهان کلمات حلول کنی و با کلمات به وحدت و یگانگی برسی. رفتار اسفندقه با زبان، رفتاری توأم با تفاهم و احترام متقابل است. او با زبان نه شکلک درمی‌آورد و نه بندبازی می‌کند، شاعر با سادگی و صداقت تمام به ملاقات کلمات می‌رود و کلمات هم با آغوش باز او را می‌پذیرند. معاصر بودن نیز چیزی جز این نیست. باید با کلمات روراست باشی تا آیینگی تو را روایت کنند و در نگاه دیگران بدرخشی. اسفندقه این نکته را بخوبی دریافته است و با زبان، بدون واسطه به گفتمان می‌نشیند. از همین رو است که شعرش بر دل می‌نشیند و رنگ جاودانگی می‌گیرد. 
اسفندقه براستی و درستی دریافته است که شعر فاخر و تجملی - با تعریفی که قدما از آن ارائه داده‌اند - با روح زمانه‌ ما سازگار نیست. مردم زمانه‌ ما از شاعری که خود را معاصر می‌داند شعری را‌ طلب می‌کنند که آیینه‌ تمام‌نمای شادی‌ها، غم‌ها و دغدغه‌های آنان باشد؛ شعری که زندگی است. مردم روزگار ما از شاعر معاصر شعری را می‌خواهند که ردپای روشن حضور خویش را در آن ببینند و بخوبی لمس کنند. امروز دیگر سرودن شعری که از حضور مردم خالی است - هر چند به انواع و اقسام آرایه‌های زبانی نیز آراسته باشد - قابل قبول و دفاع نیست و مردم به سینه چنین اشعاری دست رد می‌زنند، چنانکه بنیانگذار شعر نو (نیما) نیز در نامه‌ای با تاکید بر این دقیقه گفته است: 
«...پیروی به طرز صنعت قدما در نظر من تحقیری است که به روح خودمان وارد بیاوریم. طریقه‌ای است که زبان را لال می‌کند، به الفاظ جمال مصنوعی می‌دهد که این نیز به واسطه‌ عادت است ولی فکر را مقید نگاه می‌دارد». (2)
آری! پرهیز و فاصله گرفتن از زبان فاخر و آرکاییک و نزدیکی به زبان مردم، نیاز امروز شعر ما است و این نظری است که «محمدعلی بهمنی» غزلسرای نیمایی روزگار ما نیز بر آن مهر تأیید می‌زند: 
«روزگار ما دیگر روزگار زبان فاخر نیست! ما نمی‌توانیم در این عصر پر دغدغه به مانند خاقانی یا زبان شعرایی مثل او بنویسیم! زندگی امروز ما با پیچیدگی و دغدغه‌های فراوانی رو‌به‌رو است که راهی نداریم جز آن که به سادگی پناه بریم. شعر هم مانند زندگی از این قاعده مستثنا نیست. مسیر هنر رو به پیچیدگی است اما هنرمند باید بیان هنری خود را روزبه‌روز ساده‌تر کند». (3)
علاوه بر سادگی و بی‌تکلفی، اسفندقه شاعری «مخاطب‌اندیش» است. معاصر بودن او نیز مرهون و مدیون این ویژگی است و اینکه او در شعر، خرجش را از مردم جدا نکرده است. شاعر، خود را وامدار مردم می‌داند و با لهجه مردم شعر می‌گوید. از همین رو، دغدغه‌های مردم، جانمایه تمام شعرهای او است، چنانکه در ابیات زیر که برشی از یک قصیده بلند است، از «وطن‌دوستی» خود رونمایی کرده است که دغدغه مقدس تمام مردم است:
‌در آسمان آبی میهن پرنده‌ام
‌آن طوقیَ‌ام که کهنه هر بوم و بَر نبود
‌غیر از وطن نبود مرا بال و پر مباد
‌غیر از وطن مباد مرا بال و پر، نبود
‌شرمنده مزار شهیدان میهنم
‌چشمم کجا که نام وطن رفت و تر نبود
‌آه‌ ای وطن، وطن، وطن آه ‌ای وطن، وطن!
‌غیر از تو با کسی دل من همسفر نبود
‌با من به غیر دوست تو، همنفس نشد
‌از من به غیر دشمن تو، بر‌حذر نبود
‌نامی به غیر نام توام بر زبان نرفت
‌نقشی به غیر نقش توام در نظر نبود
با چاه، هیچ فرق نمی‌کرد راه، اه!
در پیش پا چراغ تو روشن اگر نبود
‌در پیشگاه روشن نام بلند تو
‌نوری نداشت شمس و بخوبی قمر نبود
‌پاینده بود نام تو پاینده باد هم
‌نامی که هیچ نام، از این نام سر نبود
اسفندقه و شعر آیینی
 اسفندقه به عنوان شاعری روشن‌اندیش و دین‌آگاه بر این دقیقه وقوف دارد که اسلام حاصل جمع «تعبد» و «تعقل» است. از این منظر، محصول حیات مؤمنانه، باید یک زندگی عالمانه باشد نه یک زندگی جاهلانه و زمانی این مهم محقق خواهد شد که آبشخور ایمان ما «معرفت دینی» باشد، زیرا «تعبد» و «تعقل» در اسلام با هم قرین و همنشین‌اند. از این رو، شعرهای آیینی‌اش محصول همزیستی خجسته تعبد و تعقل است؛ تأمل و تعقل و تأکید بر این نکته که اکسیر معرفت «ایمان» ما را به «عمل صالح» تبدیل می‌کند. حال اگر واقعا بر آن سر و سوداییم که شعرمان مصداق «عمل صالح» باشد، تکلیف روشن است. برای تحقق این مهم، باید به دنبال مجاهدت علمی برای معرفت‌اندوزی 
باشیم. 
اسفندقه با عصای مراقبه و محاسبه در وادی شعر آیینی گام بر‌‌می‌دارد. او خوب می‌داند که ستایش بزرگان دین، ادب و آداب دارد و نباید در این وادی بی‌مدد معرفت دینی گام برداشت. شاعر بر این اعتقاد و باور است که هر واژه‌ای شایستگی راه یافتن به ساحت شعر آیینی را ندارد و نباید بزرگان دین را با واژگانی که بوی تفرعن می‌دهند ستود. 
مرتضی امیری‌اسفندقه در مصاحبه‌ای قابل تامل و خواندنی با پایگاه خبری حوزه هنری، از ادب و آداب ستایشگری برای خاندان رسالت گفته است که بازخوانی فرازهایی از آن خالی از لطف نیست:
«... شاعر در عین رضایت به تقدیر الهی گاهی هم ناراضی است. ناراضی به آنچه که خلاف واقع امامت، خرد، دانایی و کمال قرار دارد. شاعر آنجا که خلاف منظور نظر ائمه است برمی‌خیزد و قیام می‌کند، او معترض است. شاعر اعتراض دارد به آنچه که باید باشد اما نیست... باید بدانیم که امام شخص نیست، بلکه از شخص بسیار گسترده‌‌تر است؛ امام یک فرهنگ و فکر است. وقتی از امام حرف می‌زنیم، از یک فرهنگ حرف می‌زنیم. وقتی شعری برای امام می‌گوییم، برای یک پادشاه و خان و امپراتور شعر نمی‌گوییم. امام شاه نیست؛ به این معانی امروز امام خود آسمان است، راه اتصال انسان به آسمان است. فرهنگ و دانایی در اوج انسان، در اوج انسان معتدل، انسانی که شایستگی دارد مسجود ملائک باشد؛ انسان صاف و یکرنگ، یکدست و یک‌راست. شاعر وقتی از تاج و پادشاهی امام حرف می‌زند، منظور تاج و تخت و وسایل پیش پا افتاده و مضحک اینچنینی نیست، بلکه صحبت از تاج انسانیت، شرف، شکوه، تاج امامت و ولایت و واژه‌هایی پاک و پاکیزه است. در اینجا شاعر، هم راضی است و هم معترض به زیاده‌خواهی جامعه انسانی و مسائلی که نظم را به هم‌ زده است». (4)
نکته مورد اشاره اسفندقه نکته مهمی است که پیش از این در قالب مقاله‌ای با عنوان «واژه‌شناسی» شعر آیینی به صورت مبسوط به آن پرداخته‌ام. اعتراض مؤدبانه شاعر نیز به کاربرد واژه «شاه» در این مصاحبه، اعتراضی معقول و مقبول و مطابق با آموزه‌های اصیل دینی است. 
رهبر حکیم انقلاب نیز در کتاب «شب ظلمانی شاهنشاهی»(5) که دربردارنده مجموعه‌ای از بیانات ایشان درباره‌‌ حکومت‌‌های پادشاهی در ایران است - در سال 1395 توسط انتشارات انقلاب اسلامی منتشر شده است- با تأکید بر این دقیقه که نظام اسلامی بر پایه «امامت» و «ولایت» استوار است و در قرآن نیز برای پیشوایانی که مردم را به سوی خدا هدایت می‌کردند، واژه «امام» به کار رفته است، با اشاره به تقابل ماهوی «امامت» و «سلطنت» و ضدیت ذاتی این ۲ واژه با هم می‌فرمایند: «امامت، یعنی پیشوایی روحی و معنوی و پیوند عاطفی و اعتقادی مردم؛ اما سلطنت، یعنی حکومت با زور و قدرت و فریب؛ بدون هیچ‌گونه علقه‌‌ معنوی و عاطفی و ایمانی. این دو، درست نقطه‌‌ مقابل هم است. امامت، حرکتی در میان امت، برای امت و در جهت خیر است. سلطنت، یعنی یک سلطه‌‌ مقتدرانه علیه مصالح مردم و برای طبقات خاص؛ برای ثروت‌‌‌اندوزی و برای شهوترانی گروه حاکم». (6)
با عنایت به دقیقه‌ای که مقام معظم رهبری براستی و درستی به آن اشاره کرده‌اند، شایسته است بعد از این به منظور رعایت ادب کلام و حفظ شأن بزرگان دینی
- همچنان که اسفندقه نیز بر آن تاکید کرده است - از خطاب این ذوات مقدس با عناوین شبهه‌برانگیزی چون «شاه و پادشاه و شاهنشاه» بپرهیزیم، زیرا مخاطب قرار دادن خاندان رسالت علیهم‌السلام با عناوین مورد اشاره، به این معناست که ما همچنان برای «شاه» که یک مقام اعتباری و دنیایی است، شأنی بسیار بالاتر و والاتر از «امام» که یک مقام الهی و معنوی است قائل شده‌ایم که چنین امری - به صورت خواسته یا ناخواسته - نوعی وهن و اسائه ادب به ساحت ملکوتی آن اسوه‌های حسنه محسوب می‌شود. 
حاکمان مردمی نیز در طول تاریخ از قرار گرفتن پیشوند «شاه» در کنار نام‌شان سر برمی‌تافتند. برای مثال کریم‌خان زند بعد از به قدرت رسیدن - برخلاف سنت شاهان پیشین - برای آنکه در میان مردم محبوبیت و مقبولیت بیشتری پیدا کند، با امتناع از تاج‌گذاری و با هوشمندی تمام، خود را «وکیل الرعایا» نامید و هرگز اجازه نداد او را «شاه کریم‌خان زند» بنامند، چون خوب می‌دانست که شاه در چشم و دل ملت ایران عنصری منفور و مطرود و نماد ظلم و ستم و درنده‌خویی است. حال سؤال اینجاست: ما چگونه می‌توانیم واژه‌ای را که نماد زشتی و پلشتی و تداعی‌کننده بدترین و جنایتکارترین حاکمان روی زمین است، تطهیر کنیم و این واژه سیاه و چرکین را برای صالح‌ترین و مقدس‌ترین انسان‌ها به کار ببریم؟ آیا شما می‌توانید انسان صالحی را «دیو» بنامید و در مقام توجیه بگویید منظور من دیو خوب و پاستوریزه است؟! باور چنین چیزی «اجتماع ضدین» و امری غیرممکن و محال است که با عقل سازگاری ندارد. درست مثل جمع «روز و شب» و «سیاه و سفید». 
وقتی خداوند خطاب پیامبران الهی را با چنین عناوینی جایز نمی‌داند، من به عنوان شاعر آیینی چگونه به خود اجازه می‌دهم که خارج از دایره اراده الهی، سنت نبوی و آموزه‌های دینی حرکت کنم و با مجوز خویش تاج شاهی و پادشاهی را بر سر پیامبران الهی و بزرگان دینی بگذارم؟! و صالح‌ترین و مقدس‌ترین انسان‌ها را «شاه تاج‌دار» بنامم با لشکری بی‌شمار از غلامان و کنیزان؟! بگذریم... 
حُسن‌ ختام‌ این‌ گفتار را به‌ بازخوانی غزلی مهدوی از اسفندقه اختصاص می‌دهم و با آرزوی درخشش‌های بیشتر برای او، رشته سخن را کوتاه می‌کنم:
فروغ‌بخش شب انتظار، آمدنی است 
رفیق، آمدنی، غمگسار، آمدنی است 
به خاک کوچه دیدار، آب می‌پاشند 
بخوان ترانه، بزن تار؛ یار، آمدنی است 
ببین چگونه قناری ز شوق می‌لرزد! 
مترس از شب یلدا، بهار، آمدنی است 
 صدای شیهه اسب ظهور می‌آید 
خبر دهید به یاران: سوار، آمدنی است 
بس است هر چه پلنگان به ماه خیره شدند 
یگانه فاتح این کوهسار، آمدنی است.(7)
--------------------------------------
پانوشت‌:
1- مرتضی امیری‌‌اسفندقه، کوار، تکا، تهران، چاپ اول، 1387، صص 58 و 59 
2- یوشیج، شراگیم، نامه‌های نیما، نگاه، 1376، ص 204 
3- مشتاقی‌نیا، هاله، این خانه واژه‌های نسوزی دارد (مصاحبه با محمدعلی بهمنی)، مجله‌ شعر، شماره‌ 32، تابستان 1382، ص 64 
4- پایگاه خبری حوزه هنری
http://sourehonar.‌ir/content/news//4709
5- اصغر مددی، شب ظلمانی شاهنشاهی، برگرفته از بیانات رهبر معظم انقلاب اسلامی درباره‌ حکومت‌های پادشاهی ایران، تهران، انتشارات انقلاب اسلامی، 1395 
6- بخشی از بیانات مقام معظم رهبری در خطبه‌های نماز جمعه تهران‌،26 فروردین 1379 
7- مرتضی امیری‌اسفندقه، کوار، تکا، تهران، چاپ اول، 1387، ص 74‌ 

Page Generated in 0/0064 sec