printlogo


کد خبر: 237108تاریخ: 1400/6/3 00:00
نقدی بر مجموعه شعر «عقاب چگونه می‌میرد» سروده سیدابوطالب مظفری
حماسه و شهود

حمیدرضا شکارسری: هنر و ادبیات حاصل تخیل است اما تخیل که فراواقعیت‌ها را به تصویر می‌کشد و عینیت می‌بخشد لزوما ضدواقعیت نیست. فراواقعیت‌ها در کنار واقعیت‌ها قرار می‌گیرند و اتفاقا به خاطر تباین و تفاوت با واقعیت‌ها، آنها را پررنگ‌‌تر نشان می‌دهند. کنتراست میان واقعیت‌ها و فراواقعیت‌های هنری، موجب روشنگری مخاطب آثار هنری می‌شود بدون آنکه به تحلیل علمی واقعیت‌ها بنشیند و از این رو هنر و ادبیات با شهود مرتبط می‌شود؛ وقوف بر حقایقی از راه دل و احساس بدون دخالت عقل و استدلالات عقلانی. شاید بتوان اعتقاد به برتری هنر بر تاریخ را که از اعتقادات «ارسطو» به دست می‌آید، به همین مساله مرتبط دانست. 
«عقاب چگونه می‌میرد» گزیده‌ای از سروده‌های «سیدابوطالب مظفری» است که مخاطب را حتی فارغ از تحلیل و تفسیرهای سیاسی به حقایقی مشرف می‌سازد که امروزه در سرگذشت تلخی که بر مردم مظلوم افغانستان می‌رود، دیده می‌شود. 
مادر، سلام! ما همه‌گی ناخلف شدیم
در قحط‌سال عاطفه‌هامان تلف شدیم
مادر، سلام! طفل تو دیگر بزرگ شد
اما دریغ، کودک ناز تو گرگ شد
مادر! اسیر وحشت جادو شدیم ما
چشمی گزید و یک‌سره بدخو شدیم ما 
انگار مظفری حال آینده سرزمین خود را در همان «حال» جاری در 3-2 دهه گذشته دیده و پیش‌بینی کرده است. شعری پر از هراس و تلخی و بدطالعی که البته با بیانی سخته و آرکاییک و باستان‌گرا، بر بستری از حماسه شکل می‌گیرد؛ حماسه‌ای که باید قاعدتا امیدبخش و نویدبخش پیروزی و سعادت باشد اما بینش عمیق شاعر که چیزی جز سیاهی ادبار و فلاکت را در افق‌های پیش رو نمی‌بیند، همین لحن حماسی را مأیوس و نومید و تاریک ترسیم می‌کند. این حضور همزمان حماسه و یأس ویژگی شعرهای مظفری است که نگارنده را به یاد شعرهای «اخوان ثالث» می‌اندازد:
پای این گهواره می‌گرید جرس
موسم لالایی زخم است و بس
باز چشمی را هراسان دیده‌ام
خواب‌هایی بس پریشان دیده‌ام
باز می‌بینم که بر شاخ درخت
سنگ می‌روید ز باغستان بخت
این نوع لحن و بیان تقریبا در تمام شعرهای این مجموعه عمومی است و چنان عمومی است که حتی در تغزل‌ها و عاشقانه‌سرایی‌های کم‌شمار کتاب نیز سر‌ و ‌کله‌اش پیدا می‌شود:
خواهم تو را‌ ای ماه و می‌آرم به چنگ امشب
شور شکاری تازه دارد این پلنگ امشب
دیشب ربود از آخورش رخش غرورم را
باید بگردم کوه‌ها را با تفنگ امشب
رویکرد سنتی به ژانر شعر به عنوان قالبی برای بیان اندیشه، سروده‌های مظفری را ذهنی، محتواگرا، صریح، عریان و کم‌و‌بیش ژورنالیستی کرده است که اگر نبود وجه شهودی آثار، خواندن شعرها می‌توانست ملال‌آور باشد اما چنانکه ذکر شد، این شاعر توانسته جای خالی بیان عینی را با اندیشه‌ای غنی و تخیلی شگرف پر کند. این تخیل در نوسروده‌های شاعر در بخش انتهایی کتاب بیشتر به چشم می‌آید، چراکه وزن عروضی و قافیه‌بندی قوالب کلاسیک نتوانسته دامنه پرواز خیال او را محدود کند:
سواران آمدند / و بر ترک اسپ‌ها / جنازه به سوغات آوردند / ماه از کمین برنخاست / و دلگیرتر شبی را / زمین به نظاره ایستاد. 

Page Generated in 0/0054 sec