printlogo


کد خبر: 237156تاریخ: 1400/6/4 00:00
ایهام‌هام

خلبان انگشتش را روی نقشه گذاشت و گفت: اینجا هم ما رو راه نمی‌دن. اشرف غنی گفت: حالا باز می‌گردم. اینور و آنور را گشت و پس از مکثی ادامه داد: اونجا چی؟ که مادر بچه‌ها آمد داخل و گفت: بیا یه کم از این انگورا بخور. غنی با حسرت نگاهی به خوشه‌های قرمز انگور انداخت و گفت: گرچه مرا هم انگور کردند، روزی باز مِی‌ گردم. خلبان پوزخند زد. غنی آمد یک چیزی بگوید که تلفن ماهواره‌ای‌اش زنگ خورد. غنی گفت: چیه؟ گفتند: درای هواپیما رو بستی می‌گردی؟ غنی گفت: نه پس باز می‌گردم؟ گفتند: پس این پولا چیه داره می‌ریزه؟ غنی رو به خلبان گفت: این پولا چیه داره می‌ریزه؟ خلبان رو به مادر بچه‌ها گفت: این پولا چیه داره می‌ریزه؟ مادر بچه‌ها گفت: خب ما که همه‌ش داریم دور خودمون می‌چرخیم، گفتم اگه با چتر نجات فرود اومدیم یه چیزی رو زمین باشه اون‌ سر دنیا دستمون رو بگیره. خلبان گفت: قربان برگردیم کابل؟ غنی گفت: کابل؟ نه نه هرگز باز‌نمی‌گردم، نقشه رو با چترا بیار.

Page Generated in 0/0057 sec