(عوارضی تهران-قم)
خبرنگار: عه آقا جمال شمایی که، از این طرفا، مسیر عوض کردی؟
آقا جمال: آقای خبرنگار اونجا، آقای خبرنگار اینجا، آقای خبرنگار همه جا (قاه قاه قاه)
خبرنگار: نگفتی آقا جمال اینجا چیکار میکنی؟ کار اداریت که دو ساله تو شهرهای شماله.
آقا جمال: دست رو دلم نذار داداش. خودت که شاهدی، دو سال آزگاره واسه یه امضا هر هفته من رو میکشونن شمال. امان از این بروکراسی اداری. باورت میشه این هفته قرار بود پروندهام تکمیل بشه که زنگ زدن گفتن یه امضا هم از دفتر قشم باید بیاری.
خبرنگار: ولی الان که تعطیلاته!
آقاجمال: خدا خیرشون بده، انگار کارمندای جنوب باانصافترن. با یکیشون هماهنگ کردم گفت تو بیا، اداره رو یه تُک پا باز میکنم امضاتو میزنم.
خبرنگار: با خانم بچهها؟
آقا جمال: اینارو میگی؟ نه گفتم بیان بشینن تو ماشین، همون یه تُک پا که من پیاده میشم هوای ماشینو داشته باشن. بد زمونهای شده، مالتو نچسبی سیم ثانیه بردن.
خبرنگار: این چادر و لحاف تشکم لابد واسه اینه که بندازی رو ماشین گرما نخوره؟
آقا جمال: کو کجاست؟ آهان اینارو میگی؟ نه بابا یکی از بچهها گفت یه خانواده نیازمند میشناسه اونجا، گفتیم ببریم براش.
خبرنگار: ایشالا این امضا رو بگیری تمومه دیگه؟
آقا جمال: امیدوارم، هر چند یه زمزمههایی شنیدم که اداره قشم و بانه قراره تجمیع بشن. حالا میریم ببینیم چی میشه دیگه. با اجازهتون.