روحالله اژدری: مساله داعش متاثر از تحولات داخلی عراق و شکنندگی ساختارهای نظامی و سیاسی این کشور، مشکلات ناشی از انتقال قدرت به دولت جدید حیدرالعبادی، عملکرد ناموفق دولت نوری مالکی در مناطق سنینشین، بروز بحران نفوذ و اقتدار، فقدان نگرش راهبردی و بروز حرکتهای جداییطلبانه در کردستان عراق، ناکارآمدی نیروهای نظامی در برخورد با حرکتهای چریکی و جنگهای نامنظم، هراس عمومی و آشفتگی عمیق مدنی و مهمتر از همه، دستیابی داعش به منابع جدید مالی و اعمال کنترل در مناطق و مراکز حیاتی، موجب شده بود معمای تروریسم به یک شوک بزرگ و حتی به صورت محتمل به یک فاجعه بینالمللی تبدیل شود. همچنین ضعف داخلی دولتهای منطقه، تحقیرهای تاریخی جهان عرب، آرزوی سراب خلافت و وحدت اسلامی به عنوان کلید غلبه بر این تحقیر تاریخی برآمده از جهانی شدن و سیاستهای آمریکا در منطقه، همگی از عوامل زمینهساز ایجاد و توسعه گروههای سلفی-تکفیری محسوب میشود (آذین، سیفزاده 1394:31).
یکی از عوامل ظهور تروریستهایی نظیر داعش در خاورمیانه سرنگونی دولتهای اقتدارگراست و دولتهای جانشین نیز از توان کافی برای برخورد با گروههای تروریستی برخوردار نبودند. شروع این روند به مداخله نظامی آمریکا در عراق در سال ۲۰۰۳ برمیگردد که باعث انتقال افراطگرایان و تروریستها از مناطق مختلف جهان به عراق و سپس سوریه شد. مقتدرترین دولتهای جهان عرب در ۱۵ سال اخیر از بین رفتهاند. از بین رفتن دولتهای ملی که تعداد زیادی از آنها هم ملیگرا و چپگرا بودند، خلأ قدرت بزرگی را در منطقه ایجاد کرد.
ضمن اینکه بسیاری از آنها به دولتهای بسیار شکنندهای تبدیل شدند. در این خلأ قدرت منطقهای، منازعات میان دولتها و بازیگران غیردولتی تشدید شد. هر یک از دولتهایی که باقی ماندند، سعی کردند حوزه نفوذ خود را گسترش دهند. بازیگران جدیدی هم ظهور کردند که سعی دارند در منطقه نفوذ کنند و این امر باعث بروز رقابتهای سنگینتر و به نوعی شکنندهتر در منطقه میشود. این وضعیت بستری است که بر اثر عملکرد هر یک از دولتهای منطقهای و فرامنطقهای شکل گرفته و باعث پیدایش گروههای جدیدی شده است که دارای ایدئولوژی سلفی – تکفیری با عملکرد تروریستی هستند (آذین سیفزاده 1394:35).
یکی از دلایل بنیادین ظهور داعش در خاورمیانه تشکیل نشدن دولت / ملت مدرن است. اکنون خاورمیانه در زمره مناطقی است که در آن دولتهای ورشکسته و دولتهای ضعیف وجود دارند. مهمترین ویژگی این وضعیت آن است که در برابر ساختار دولت مرکزی مقاومت وجود دارد، یا حاکمیت دولت مرکزی به رسمیت شناخته نمیشود. البته پیش از این نیز در دولتها یک ساختار سلسلهمراتبی وجود داشته است. اما هنگامی که بحث مربوط به فضای آشوب مطرح میشود، در چنین فضایی ساختار سلسلهمراتبی به یک ساختار دگرگونکننده و دگرگونشونده تبدیل میشود که در آن قدرت و دولت مرکزی دیگر کارکرد چندانی ندارد.
نظامهای سیاسی نهادینهشده که از کارآمدی ساختاری برخوردارند، عموماً تلاش میکنند از سازوکارهای کنش کمشدت در حل مشکلات و تضادهای سیاسی استفاده کنند. اگر کشوری در شرایط تهدید امنیتی قرار داشته باشد، گزینههای داخلی، منطقهای و بینالمللی را با یکدیگر پیوند میدهد. فرآیند تحولات سوریه در سال 2011 و مصر در 2013 بیانگر آن است که ساختار حکومتی از آمادگی لازم برای بهرهگیری از سازوکارهای مبتنی بر مدیریت بحران برخوردار نیست. کشورهایی که در شرایط اقتدارگرایی سیاسی قرار میگیرند، عموماً دارای گزینههای کلاسیک برای عبور از بحران بوده و تلاش چندانی برای بهرهگیری از سازوکارهای اجتماعی به انجام نمیرسانند (berman2003:75).