نوید مؤمن: ۲ دهه از وقوع حادثه بحثبرانگیز، مبهم و مشکوک انهدام برجهای دوقلوی تجارت جهانی از نیویورک سپری شد. حادثه 11 سپتامبر 2001، به نقطه آشکارساز مداخلهگرایی نظامی واشنگتن در جهان اسلام تبدیل شد. جنس و ماهیت این مداخلهگرایی، صرفا نظامی نبود! شورای 12 نفره نومحافظهکارانی که دولت جورج واکر بوش را احاطه کرده بودند، تدوین و پیادهسازی نوعی نبرد تمدنی و آخرالزمانی را آغاز کرده بودند. قرار بود در پایان این نبرد، «لیبرال- دموکراسی» به تنها الگوی فکری - عملیاتی در جهان تبدیل شود و دیگر تمدنها در ذیل این الگو، هضم یا حذف شوند.
«فرانسیس فوکویاما»، استاد علوم سیاسی دانشگاه «جان هاپکینز»، سال 1992 کتاب خود تحت عنوان «پایان تاریخ و آخرین انسان» را منتشر کرد. بر مبنای این نظریه امروز نظام لیبرال- دموکراسی بویژه بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی به صورت یک جریان غالب و مسلط درآمده است که همه کشورها و جوامع باید در برابر آن تسلیم شوند. بر اساس ادعای اولیه فوکویاما، آخرین حد تلاشها و مبارزات ایدئولوژیهای مختلف در نهایت در قالب ایدئولوژی لیبرال- دموکراسی سر برآورده است، بنابراین تصور اینکه نظام سیاسی و فکری محکمتر و مطلوبتری جایگزین این نظام شود، وجود ندارد. اساسا یکی از اصلیترین اهداف عملیاتیسازی جنگ افغانستان و عراق توسط دولت بوش، تسلیمسازی دیگر جوامع در برابر «لیبرال- دموکراسی» تحمیلی آمریکا بود. نومحافظهکارانی مانند جان بولتون، ریچارد پرل، پل ولفوویتس و دونالد رامسفلد چشم به پایان تاریخی دوخته بودند که فوکویاما برای آنها به تصویر کشیده بود!
فوکویاما بسیار زودتر از آنچه تصور میشد از الگووارهها و مؤلفههای مبنایی نظریه پایان تاریخ عقبنشینی کرد! حتی او سال 2004 میلادی (در رقابت میان بوش و جان کری)، از نامزد دموکراتها حمایت کرد تا بیش از این، شاهد زوال نظریه خود در آشفتهبازار عراق و افغانستان نشود. اکنون در سال 2021 میلادی و متعاقب گریز ناگزیر اشغالگران آمریکایی از افغانستان، فوکویاما از «پایان هژمونی» ایالاتمتحده در نظام بینالملل سخن میگوید. بسی قابل تأمل است که «پایان آمریکا» اکنون جایگزین «پایان تاریخ به سبک آمریکایی» شده و دیگر کسی از حلول تحمیلی یا حتی غیرتحمیلی لیبرال- دموکراسی در کالبد و روح جوامع گوناگون دنیا سخنی به میان نمیآورد!
فوکویاما در تازهترین مقاله خود که پس از خروج آمریکا از افغانستان منتشر شد، «مختصات آمریکای امروز» را حتی واضحتر از نظریه «پایان تاریخ» خود ترسیم میکند: «آمریکا باید بپذیرد هژمونی خود را در جهان از دست داده و در آینده نیز نباید در آرزوی احیای این هژمونی باشد. تصاویر هولناک افغانهایی که تلاش میکردند پس از سقوط دولت مورد حمایت ایالات متحده از کابل خارج شوند، به موازات رویگردانی آمریکا از جهان، نقطه عطفی بزرگ در تاریخ جهان ایجاد کرد. اما حقیقت امر این است که پایان دوران آمریکا خیلی زودتر فرارسیده بود و ریشههای دیرپای ضعف و افول آمریکا بیشتر داخلی هستند تا بینالمللی». از سوی دیگر، نمیتوان انگیزهها و پشتپردههای حمله به افغانستان و عراق را بدون استناد به نظریه «جنگ تمدنها» مورد تحلیل و بررسی قرار داد. این تئوری توسط «شموئیل هانتینگتون»، استاد علوم سیاسی دانشگاه هاروارد در یک مقاله با نام «برخورد تمدنها» سال ۱۹۹۳ چاپ شد. هانتینگتون سال ۱۹۹۶ تئوری خود را با انتشار کتابی به نام «برخورد تمدنها و دوبارهسازی نظم جهانی» بسط داد. اگر چه هانتینگتون مدعی بود این نظریه را در تقابل با «نظریه پایان تاریخ» نگاشته است اما مخرج مشترک این ۲ نظریه تنها یک چیز بود: ترسیم جهان جدید با مداخلهگرایی آمریکا و شبکه وابسته به آن!
شالوده و پایه نظریه هانتینگتون بر این موضوع استوار است که متعاقب پایان جنگ سرد و فروپاشی کمونیسم، دوران نزاع ایدئولوژیک نیز خاتمه مىیابد و مناقشههای تمدنی آغاز خواهد شد. هانتینگتون معتقد بود تمدنها به جاى مرزهاى سیاسى سابق، ایجادکننده گسلها و نقاط بحرانخیز در دنیا هستند. تمدن اسلامی در این تفکر، دشمن تمدن غرب شناخته شده بود. هانتینگتون با ارائه تصویری دفرمه و وحشتناک از تمدنهای غیرغربی، بویژه تمدن اسلامی، کارگزاران سیاسی در غرب را تشویق کرده بود هر گونه پیشبینی لازم را جهت مدیریت و هدایت این منازعه تمدنی (در راستای تسلط نهایی تمدن غرب بر جهان) صورت دهند. برخی اعضای دولت بوش اذعان کردند اشغال افغانستان و عراق و آشفته ساختن جهان اسلام، منبعث از نظریه جنگ تمدنهاست. با مرگ هانتینگتون در ۲۴ دسامبر سال ۲۰۰۸ و فراتر از آن، زمینگیر شدن آمریکا در افغانستان و عراق، نظریه جنگ تمدنها حتی از سوی برخی طرفداران اولیه این نظریه جنجالی به چالش کشیده شد. بدون شک اگر هانتینگتون امروز - بیستمین سالگرد وقوع حادثه 11 سپتامبر و ترک مفتضحانه افغانستان توسط اشغالگران آمریکایی- زنده بود، مواضع وی در قبال نظریه جنگ تمدنها شنیدنیتر از هر زمان دیگری به نظر میرسید؛ حتی جالبتر از تغییر نظر فوکویاما!