دکتر عباسی به اصلاحطلبان: سلاح بردارید و به کمک پنجشیر بروید! ابطحی: پاسپورت ندارم!
این شنیدستم که جمعی اهل لاف
گندهگویان سخنهای گزاف
باز در طوفان احساسات خلق
زورقی افکندهاند اندر خلاف
کای خلایق جای روضه جای حج
جای مسجد، صوم و صمت و اعتکاف
بهر دفع طالبان از پنجشیر
آی ملت عجلوا نحو المصاف
گفتم ای یاران کمی آرامتر
بین مردم نفکنید این سان شکاف
میدهم رأیی، اگر همت کنید
باز خواهد شد گره از این کلاف
تیغ بردارید و در میدان شوید
حل کنید از خون خود این اختلاف
اولی گفتا بدون پاسپورت
بنده از اعزام میگردم معاف
وانگهی مانند ایام شباب
جسم من دیگر ندارد انعطاف
دومی گفتا کف پای حقیر
بوده از بدو تولد صاف صاف
وان دگر گفتا که دارد چشم من
کور رنگی و کمی هم انحراف
گفت چارم بنده در حمام خویش
میروم در شیر از پا تا به ناف
حیف، چون بهر شهادت در نبرد
غسل نتوان کرد با آب مضاف!
چونکه نجوای شهادت را شنید
پنجمی هم داد اینسان انصراف:
«معده من هست سوراخ و لذا
جای شربت میبرم بنده شیاف!»
چون که هنگام عمل گردید، شد
پنجه این پنج موش اندر غلاف
جان دل این است رزم آوردنِ
تیپ اصلاحات از زیر لحاف!