printlogo


کد خبر: 238241تاریخ: 1400/6/29 00:00
توافق هسته‌ای آمریکا با استرالیا یک ضربه بزرگ به حیثیت فرانسه است به بهانه این موضوع، «وطن‌امروز» از شکست‌های پی‌درپی مکرون در سیاست داخلی و خارجی گزارش می‌دهد
بینوایان

بینوایان، شاهکار ویکتور هوگو، برجسته‌ترین اثر ادبی است که جهانیان نیز به اندازه خود فرانسوی‌ها بدان مباهات می‌کنند. با این حال بعد از 160 سال از خلق این اثر توسط هوگو، هنوز هم انگیزه‌های اصلی مردی که او را صدای رسای زمانه خود می‌خواندند، محل بحث است. درست مانند میراث‌های دیگر این نویسنده و سیاستمدار قرن نوزدهمی یعنی ایده لیبرالیسم اروپایی و همین‌‌طور پارلمان واحد اروپایی؛ اولی با سیل تغییرات سیاسی و اجتماعی بویژه پس از پاندمی کرونا در اروپای غربی - که آخرین حامی کلاسیک لیبرالیسم بود- تقریبا از مفهوم تهی شده و دومی حتی در اروپای غربی هم که زادگاه بازار مشترک اروپا و یورو به عنوان بنیان‌های اولیه اتحادیه‌ای قاره‌ای بود، دیگر چندان حمایت نمی‌شود؛ انگلیس راهش را با برگزیت جدا کرد، ایتالیا در سودای احیای امپراتوری مدیترانه‌ای خود است؛ همه راه‌ها باید دوباره به رم ختم شود، روسیه هم با شیر گاز و ایده اخوت اسلاوی که جایگزین سوسیالیسم کرده، اروپای شرقی‌ها را دوباره به یک بلوک مستقل از غربی‌ها فرا می‌خواند. در چنین شرایطی، موقعیت فرانسه در نظم نوین جهانی در حال شکل‌گیری، همانند میراث سیاسی هوگو در حال گم شدن است. همه آن اعتبار جهانگیری که پاریس طی هزار سال گذشته از پادشاهی شارلمانی، اشرافیت و بورژوازی توأمان عصر رنسانس، استعمار فرانکوفیل، انقلاب کبیر، امپراتوری ناپلئون، جمهوریت و لیبرالیسم پسا‌انقلاب، فاتح جنگ‌های اول و دوم جهانی و قدرت نواستعماری نیمه دوم قرن بیستم به ارث برده بود، دارد دود می‌شود و به هوا می‌رود. شاید بگویید هنوز یک حق وتو برای پاریس باقی مانده اما فرانسه سال‌هاست از آن در شورای امنیت سازمان ملل استفاده نکرده و حتی منتقد جدی روند فعلی وتو کردن توسط ۴ قدرت دیگر صاحب این حق نواستعماری است. خلاصه! تنها چیزی که برای فرانسه مانده، داستانی است که قهرمان ملی ۲ قرن پیشش، موسیو هوگو از انقلاب ۳ قرن پیش روایت کرده: بینوایان! 
همان‌طور که گفته شد هنوز اختلاف نظرهایی جدی چه میان منتقدان و چه مردم عادی وجود دارد درباره پیامی که این اثر بی‌همتا برای بشریت دارد، بویژه زمانی که داستان بینوایان در اشکال جدیدی مثل داستانک، کمیک استریپ، موسیقی، اپرا، تئاتر، ویدئوآرت، انیمیشن و انواع فیلم‌های سینمایی، موزیکال و سریال بازآفرینی می‌شود. 
همان‌طور که نسل جدید مترجمان ایرانی معتقدند رمان بینوایان باید از نو به فارسی ترجمه شود، در خود فرانسه، اروپا و آمریکا نیز طرفداران ایده بازآفرینی یک داستان قرن نوزدهمی و بازروایت آن به زبان روز بسیارند. 
مثل همه رویکردهای پست‌‌مدرن دیگر، اینجا هم روند باز‌آفرینی فقط به سوءتفاهم‌های بشری دامن می‌زند، چرا که بازروایت بینوایان به مثابه آن است که شور عشق و انقلاب و انسان‌دوستی که پیرنگ‌های اصلی شاهکار هوگو و راز جاودانگی آن است، دستخوش اهداف و اغراض بازآفرینانی می‌شود با ایدئولوژی‌های بسیار متنوع و متضاد و طبعا جای خود را به مفاهیم جدیدی می‌دهد که خیلی اوقات به نقض غرض اولیه هوگو از خلق این رمان تاریخی می‌انجامد. 
ادب‌دوستان بخوبی با اختلاف نظرها درباره ماهیت بینوایان آشنا هستند؛ اینکه هنوز منتقدان استخوان‌دار در صفحات لوموند، ریدرز دایجست و آبزرور با هم گلاویز می‌شوند که آیا داستان بینوایان در بطن خود راویتگر تراژدی زندگی و زمانه مردمان است یا هجو قدرت؟ قدرت حاکمیتی که به سخت و استوار بودن تمایل دارد اما همواره در معرض زوال است. حتی خود عنوان بینوایان برای داستانی که قهرمانان اصلی‌اش ژان والژان و دخترخوانده‌اش کوزت، از نهایت فقر به کاخ‌های اشرافی رسیده‌اند، حامل این دوگانه تراژیک و کمیک است. 
حال اگر بینوایان را مهم‌ترین میراث باقیمانده برای فرانسه در دهه دوم قرن بیست‌و‌یکم میلادی بدانیم، آیا می‌توانیم از تناقض نهادینه در آن برای توصیف وضعیت فعلی این قدرت سپری شده نیز بهره بگیریم؟
در این صورت باید وضعیت سیاسی فرانسه امروز به رهبری یک جوان ژیگول 44 ساله را با همسری به سن مادرش و یک رئیس‌جمهور بدون سابقه سیاسی در عوض با سابقه بانکداری برای روتشیلدها که از حزب نولیبرال صورتی برخاسته آن هم با شعار شوونیستی دوران ناپلئون و ناگهان پس از ورود به کاخ الیزه، فیلش یاد اقتدارگرایی و بناپارتیسم و حتی آنتیک‌تر از آن یعنی پادشاهی 1100 سال پیش شارلمانی را کرده، یک تراژدی قلمداد کنیم یا کمدی؟
حتی تصویری بزرگ‌تر از وضعیت حاکمیت سیاسی در فرانسه نیز کمکی به تغییر این دوگانه نمی‌کند. مهم‌ترین رقیب امانوئل مکرون در انتخابات ریاست‌جمهوری گذشته و آینده، خانم مارین لوپن است؛ رهبر جبهه ملی با شعارهایی ضد لیبرال و ضد اتحادیه اروپایی که متحدان بین‌المللی‌اش احزاب راستگرای افراطی، نئونازی و شبه‌فاشیستی بویژه در خود اروپای غربی هستند. وقتی به ۲ دهه سپری شده از قرن بیست و یکم نگاه می‌کنیم هم وضعیت اسلاف مکرون چندان بهتر از او نیست. چه‌بسا سارکوزی و اولاند بودند که وضعیت کمدی آمیخته با تراژدی را برای جانشین جوان‌شان به یادگار گذاشتند که از وضعیت آشفته نهاد قدرت در پاریس نهایت بهره را برد و یک شبه بساط هر دو حزب سنتی حاکم را صرفا به اتکای کودتای رسانه‌ای بانکداران صهیونیست برچید. 
 نیکولا سارکوزی، فرصت‌طلب کوتوله حزب راست میانه جمهوری برخاسته از یک خانواده مهاجر مجار یهودی که سخت‌ترین قوانین را علیه مهاجران و غیر‌فرانسوی‌ها اعمال کرد، در حالی که از یک سو از طریق همسر شبه‌هنرمندش به خاندان‌های مافیایی ایتالیا و پرووانس (فرانسه مدیترانه‌ای) متصل بود، از سوی دیگر به لابی قدرتمند یهودی- اسرائیلی در فرانسه وصل بود و همزمان مورد حمایت خاندان قذافی و دلارهای دیکتاتور سبز بود. فرانسوا اولاند، یک دلقک فرصت‌طلب‌تر دیگر اما در حزب چپ میانه سوسیالیست بود که از محبوبیت و خوشنامی همسر اولش خانم سگولن رویال، نامزد ریاست‌جمهوری و رهبر پیشین حزب نهایت بهره را برد و بعد از راه یافتن به الیزه، خانم رویال را با ۴ بچه‌شان ۳ طلاقه کرد اما حتی به همسر بعدی‌اش هم وفادار نماند و شبانه با موتور برای دیدار معشوقه‌اش از مقر ریاست‌جمهوری می‌گریخت. یک سیاستمدار بد دست به جا مانده از نسل آنارشیست‌های ضد حاکمیت دهه 1960 که درست بر خلاف آرمان‌های دوران جوانی‌اش، قانون حکومت نظامی را رسما در فرانسه درگیر بحران‌های اجتماعی و امنیتی، نهادینه کرد. 
حالا نوبت مکرون و دولتمردانش رسیده تا نقشی متناسب با میراث «بینوایان» که به آنها رسیده بازی کنند. انصافا هم از عهده این نقش برآمده‌اند. فرانسه در داخل با جامعه‌ای بشدت انشقاق‌یافته و اقتصادی رو به قهقرا که حتی عرضه بهره‌وری از برگزیت (خروج بریتانیا از اتحادیه اروپایی) را نداشت، در خارج هم فاقد اعتبار یک بازیگر مستقل بین‌المللی است. 
مکرون تبدیل به فروشنده دوره‌گردی شده که به گوشه و کنار خاورمیانه سفر می‌کند تا قول خشک و خالی حمایت غرب را به حاکمان ریاض، ابوظبی، قاهره، بیروت یا بغداد بفروشد، حال آنکه همه فهمیده‌اند او پیاده است و پاریس برخلاف دهه‌های قبل خودش هم چندان تحت حمایت سیاسی غرب تحت رهبری آمریکا نیست. او ۳ سال پیش به ریاض رفت تا سعد حریری را که توسط بن‌سلمان به گروگان گرفته شده بود، نجات دهد اما نخست‌وزیر لبنان حتی با وجود بازگشت به قدرت در بیروت نتوانست نفوذ سنتی فرانکوفیل‌ها را در این کشور بحران‌زده حفظ کند، در نهایت هم موفق به تشکیل کابینه جدید نشد تا با روی کار آمدن کابینه نجیب میقاتی، مهره اصلی مکرون بسوزد. فرانسوی‌ها که سوریه را به خاطر حمایت از جنگ نیابتی تروریستی محور غرب در شامات از دست داده‌اند، برای جبران متوجه عراق شدند. ماه گذشته که مکرون به عنوان تنها رهبر غربی به دعوت مصطفی الکاظمی، نخست‌وزیر غربگرای عراق در اجلاس همکاری و مشارکت بغداد حاضر شد، مدعی بود این یک ابتکار فرانسوی - عربی برای تحول در اوضاع خاورمیانه جنگ‌زده است. آنجا اما مشخص شد سران عربی به او به چشم «بازرس کلوزو»ی دست و پا چلفتی نگاه می‌کنند. مکرون بدون هیچ دستاورد محسوسی  برای بازیگری فرانسه در منطقه به بغداد آمد و رفت، در حالی که حتی خود الکاظمی هم به اجلاس همکاری و مشارکت به چشم مصرف داخلی و بهره‌برداری در انتخابات پیش رو نگاه می‌کرد. 
 مکرون از وقتی به قدرت رسیده، از یک طرف دوست سابقش در کاخ سفید را به شام رستوران نوک برج ایفل دعوت می‌کند و از طرف دیگر در کاخ کرملین با تزار جدید روسیه عکس یادگاری می‌گیرد تا چنین القا کند فرانسه را دوباره به جایگاه سنتی‌اش یعنی قدرت متوازن‌کننده شرق و غرب بازگردانده اما وقتی پای عمل می‌رسد، این امپراتور ژیگول ۲ سال است حریف معترضان صنفی جلیقه زرد کشورش هم نشده است. 
او همراه آنگلا مرکل، سر قبر امپراتور شارلمانی وعده بازگشت به قرون وسطی و ایجاد ارتش مشترک اروپایی مستقل از ناتوی تحت فرماندهی آمریکا را داد اما هنوز ایده چنین ارتشی فقط روی کاغذ مانده و در عمل حتی انگلیسی‌ها هم پشت دوستان فرانسوی‌شان را خالی کرده‌اند. بعد وقتی بحث توسعه ناتو به سوی شرق مطرح می‌شود، رای منفی بناپارت کوچولو، کوچک‌ترین ارزشی برای ستاد فرماندهی بروکسل ندارد و اینگونه است که فرانسه از تحولات جدید هژمونیک در آفریقا، خاورمیانه و آسیا جا می‌ماند. 
از یک سو هماهنگی کامل ستاد فرماندهی ارتش ایالات متحده در اروپا با ناتو در شرق و جنوب این قاره، بازیگری فرانسه را به عنوان یک قدرت نظامی- امنیتی در حوزه سنتی‌اش هم کاملا محدود کرده و از طرف دیگر سنتکام (ستاد فرماندهی ارتش تروریست ایالات‌متحده در منطقه خاورمیانه بزرگ و آسیای میانه) در هماهنگی با آفریکام (ستاد ارتش تروریست آمریکا در منطقه آفریقا) دامنه فعالیت خود را با منضم کردن فلسطین اشغالی و برخی پایگاه‌های شمال آفریقا به قاره سیاه، توسعه می‌دهد. بدین ترتیب اختیار عمل فرانسه در حوزه نفوذ سنتی‌اش در آفریقا هم به چالش کشیده شده است. در همان حال، وقتی آمریکا برای راه‌اندازی آنچه بال شرقی ناتو در آینده خوانده می‌شود با استرالیا، هندوستان و ژاپن علیه چین ائتلاف چهارگانه یا «کواد» را راه‌اندازی می‌کند، فرانسه به معنای مطلق کلمه از تحولات آسیا- پاسیفیک جا می‌ماند؛ نتیجه‌اش هم می‌شود افتضاح هفته گذشته. 
 فرانسه که در غائله دور خوردن در قرارداد زیردریایی‌های هسته‌ای اوکاس بین آمریکا، انگلیس و استرالیا، مورد اهانت آشکار متحدانش قرار گرفته، مجبور می‌شود برای نخستین‌بار سفرایش را از واشنگتن و کانبرا فرابخواند. بدتر اینکه هیچ مقامی در دولت‌های جو بایدن یا اسکات موریسون، برای سفرای فرانسوی در حال رفتن آرزوی سلامتی هم نمی‌کند. هیچ‌یک از پسر‌عموهای آنگلوساکسون در ۳ قاره حتی برای فرانسوی‌هایی که از 5 سال پیش با استرالیا قراردادی مشابه بسته بودند، اشک تمساح هم نمی‌ریزد. در بینوایی فرانسوی‌ها و بیرون ماندن آنها از بازی قدرت همین بس که رئیس‌جمهور امانوئل مکرون، وزیر خارجه‌اش ژان ایو لودریان و سفیرشان در کانبرا، ژان پی‌یر تیبالت، تازه چهارشنبه گذشته و بعد از کنفرانس مجازی رئیس‌جمهور آمریکا با نخست‌وزیران انگلیس و استرالیا از لغو قرارداد بزرگ‌شان معروف به «قرارداد قرن» باخبر می‌شوند؛ قراردادی که سال ۲۰۱۶ به دنبال برنده شدن فرانسوی‌ها در یک مناقصه 66 میلیارد دلاری برای ساخت ۱۲ زیردریایی «غیرهسته‌ای» برای نیروی دریایی استرالیا منعقد شده بود؛ بزرگ‌ترین قرارداد نظامی استرالیا!
چهارشنبه اما بایدن، جانسون و موریسون، با لبخندهای طعنه‌آمیز، مشترکا خبر انعقاد قراردادی به مراتب سنگین‌تر را به جهانیان از جمله فرانسوی‌های بینوا می‌دهند موسوم به اوکاس؛ قراردادی سه‌جانبه که بر اساس آن آمریکا و انگلیس دست‌کم 8 زیردریایی‌ هسته‌ای را در اختیار کشور استرالیا قرار می‌دهند؛ امکانی که می‌تواند به قیمت نقض «ان‌پی‌تی»، استرالیا را زیر پای چین و هند، تبدیل به یک قدرت هسته‌ای کند. موریسون هم بلافاصله در یک کنفرانس خبری داخلی از لغو قرارداد قبلی دفاع می‌کند تا فرانسوی‌ها را بیشتر تحقیر کند. مساله اینجاست که پاریس هیچ‌گاه در عمل نمی‌توانست پای یک توافق یا قرارداد بزرگ امنیتی در منطقه آسیا- پاسیفیک باشد. فرانسوی‌ها در مقایسه با آمریکایی‌ها و بریتانیایی‌ها زیرساخت‌های نظامی، دریایی و امنیتی برای چنین کاری را در آن بخش از دنیا نداشته و ندارند. در توافق اوکاس هم ذکر شده ابعاد همکاری واشنگتن و لندن با کانبرا به زیردریایی محدود نمی‌شود و پای یک «مشارکت امنیتی» در هند و اقیانوس آرام در میان است که بر اساس آن ۳ طرف اطلاعاتی را در زمینه‌هایی از جمله هوش مصنوعی، قابلیت‌های سایبری و پدافند زیر آب به اشتراک می‌گذارند. به عبارت دیگر، کل ماجرای «قرارداد قرن» اولیه میان استرالیا و فرانسه، یک عملیات پرچم دروغین از طرف کارتل اطلاعاتی 5 چشم (متشکل از سازمان‌های اطلاعاتی آمریکا، بریتانیا، کانادا، استرالیا و نیوزلند) برای سرگرم کردن فرانسوی‌ها و سایر رقبا به منظور مخفی‌کاری بستر‌سازی یک همکاری راهبردی بوده است. در این مدت هیچ شریک غربی، هیچ چیز در این باره به کاخ الیزه نگفته بود و «د ژ س ای» (اداره اطلاعات خارجی فرانسه) نیز در نهایت بی‌عرضگی از ماجرا سر درنیاورده بود. البته ضربه بعدی هم در راه بود؛ زمانی که خبر رسید بایدن، موریسون و جانسون، رهبران ۳ طرف توافق اوکاس در جریان اجلاس «جی‌7» که این تابستان در کورنوال انگلیس برگزار شد، در حضور مکرون درباره جزئیات این توافق رایزنی کرده‌اند و باز هم بازرس کلوزو از ماجرا سر درنیاورده است. 
دیروز در حالی که لودریان، وزیر خارجه فرانسه در نهایت استیصال با شدت و حدت، دولتمردان آمریکا و انگلیس را به دروغگویی در این باره متهم می‌کرد، متوجه نبود با این کار در حال پوچ کردن قول‌های مکرون در خاورمیانه و آفریقاست؛ قول‌هایی که از برجام گرفته تا پیمان مشارکت و همکاری بغداد به نیابت از واشنگتن و لندن داده شده‌اند. در این داستان، بینواتر از فرانسوی‌ها اما آنهایی هستند که روی قول‌های پاریس حساب باز کرده‌اند. 

Page Generated in 0/0065 sec